کوتاه

روایتی داستانی از تنهایی میان هجوم خاطرات

بام‌مون نشه؟

با فریاد دوباره پیرمرد به خودم می‌آیم. ماشین را روشن می‌کنم و به سمت در خروجی حرکت می‌کنم، از پیرمرد معذرت‌خواهی می‌کنم. می‌اندازم در سرپایینی.