مجله الکترونیک
روایتی از رفاقت و شهر و شبنشینی
نورهای شهر مانند نقاشیهای اکسپرسیونیستی شد و فکر کردم چطور میشود توصیف کرد که نورها شبیه نقاشیهای اکسپرسونیستی شده بدون آنکه بگویی نورها شبیه نقاشیهای اکپرسیونیستی شده؟
مروری بر رمانی که پا در واقعیت دارد
شخصیت احمد در رمان یاماها شخصیتی چندبعدی است؛ کسی که در عین اینکه در یک خانواده سنتی بزرگ شده و سنتها و قوانین خانوادگی آن را پذیرفته و به آن پایبند است، مسیری به ظاهر متفاوت را در پیش میگیرد و در این مسیر تجاربی را از سر میگذراند که باعث تحول شخصیت و دیدگاه […]
تجربه جهانهای نزیسته از پنجره کلمات
ماجرای کتاب فلفلی و دزد مرغ که شروع شد خیالهایم رنگ تازهای گرفت. این فلفلی همانی بود که در داستان قبلی با برادرش قلقلی، حسنی را بهخاطر حمام نرفتن لایق رفاقت ندیده بود و تنهایش گذاشته بود. در این کتاب احتمالاً بزرگتر شده بود و این بار بدون پدر و برادرش راه میافتاد دنبال دزد […]
روایتی از تنهایی و کتاب
من دوره طولانی از زندگیام را به خاطر شرایط کاریام تنها سفر کردهام. با وسایل نقلیه عمومی. اتوبوس، هواپیما، قطار. یک سال و نیم هر روز بیش از سه ساعت توی اتوبوس بودم. بسیاری از کتابهای عمرم را در اتوبوس و هواپیما و سالن انتظار فرودگاه خواندهام. یک جایی که وسط جمعیتی زیاد، تنها بودم. […]
روایتی از سختترین کار دنیا
در اینستاگرام قصه شکل دیگری داشت. دوست و رفقای مجازی و حقیقی بودند که تو را میانداختند توی معذوریت. اینکه درباره کتابهایشان چیزی بنویسم و اگر به هر دلیلی در این کار تأخیری بهوجود میآمد فرآیند فرسایشی دلخوریها و متلکها و طعنهها آغاز میشد و معلوم نبود به کجا میکشید. البته منظور از «چیزی بنویسم» […]
روایتی از تجربههای یک مادر کتابخوان
مساله قابل توجه دیگری که به لطف فضای مجازی به چشم میآید، این است که ژانر کتابهایی که پدر و مادرها به عنوان کتابهای مورد علاقه فرزندشان (که برایشان خریدهاند) از آنها مینویسند، بسیار شبیه علایق شخصی و دغدغههای خود پدر و مادرهاست. این ماجرا آنقدر پررنگ و اگزجره است که آدم گاهی ته دلش […]
همهچیز در «گور سفید» جایش درست است
به اعتقاد من آدمهایی که پایشان روی زمین است و ایمان ندارند، وجدانی بیدارتر دارند چرا که به انسان معتقدند و لمسش کردهاند. اما آنها که ایمان دارند به خدایی درون ذهنشان پناه آوردهاند حقیقت و واقعیت برایشان یکی است و جای هیچ شک و شبههای برایشان نگذاشته است. یقینی صددرصد به درستی کارها و […]
چخوف و میل تغییر آینده
چخوف گرچه برای آینده مردمش نگران است و میل به تغییر در داستانهایش قابل مشاهده است اما اهل نسخهپیچیهای مرسوم که حقیقت را تنها نزد خود ببیند نیست. مثلا در داستان «حادثهای در زندگی یک پزشک»، پزشک جوانی به بالین زنی جوان میرود که اوضاع و احوال روحیاش خوب نیست. پزشک شب را در خانه […]
معمولی بودن بد است؟
«گاف» داستان زن جوانیست که تلاش میکند تاثیرگذار باشد. همچنان که رسالت معلمان بوده، از دیرباز تاکنون. آنها که چراغ راه بودهاند و نور و ماهتاب و هر شیء تابناک دیگری که راه را روشن کرده و گاها نیز خود را به آتش کشیدهاند، تا اثری از خود بر جای بگذارند. فارغ از رنگ و […]
زندگی کابوسی مردانه است؟
نه، به «هرمان بروخ» نخندید، چون او همه تلاشش را در رمان خوابگردها کرده تا همین حرف را بزند؛ خیلی هم جدی گفته. اصلاً شوخی ندارد. میخواهد بگوید ما همه خوابگردیم، اما متوجه نیستیم. ممکن است یک خوابگرد، از بستر برخیزد، اینسو و آنسو برود، با دستهایش کارهای مختلفی انجام دهد، اما هوش و حواسش […]
روایتی از حال و روز خارجنشینان در سالهای جنگ
رمان حول محور مشاهدات راوی میچرخد و در همان شروع به شرح دقیقی از زمان و مکان میپردازد. روایت از پاییز 59 و از ترمینال غرب شروع میشود. سالهای آغازین انقلاب است و ماههای ابتدایی جنگ. و در همان مکانِ صحنه آغازین، سفر و خروج از کشور است که به چشم میآید. توصیف دقیق و […]
روایتی از شغلی پرخطر و کم درآمد
آنهایی که صفحه روزنامه فرهیختگان را دنبال میکنند با نام صادق امامی آشنا هستند. امامی از رسته روزنامهنگاران تحقیقی محسوب میشود. همانهایی که به جای نشستن پای مانیتور و جستجو در موتور جستجوی گوگل و به جای تلفنی کسب اطلاع کردن در اولین فرصت کولهای جمع و جور میکنند و با اولین پرواز و یا […]
دورنمای یک غول در «رنجکشیدگان و خوارشدگان»
ـ اولشخص مفرد: عریانیِ زیبا داستایفسکی این کتاب را در راه برگشت از سیبری نوشته است. کتاب واجدِ نوعی روایت اولشخص مفرد است که بهخوبی میتوان تأثیر سالهای زندان و انزوا را در انتخاب این نوع زبان، برای روایت، که جنبهای زمزمهای دارد مشاهده کرد. داستایفسکی دو کتاب دیگر را با همین زبان نوشته است. […]
«ویولونزن روی پل»؛ هم نور، هم تاریکی
کتاب دو بخش دارد. البته به نظر من. وگرنه که در چندین بخش نوشته شده است. بخش اول، داستان ظلمت است و بخش دوم داستان نور. نمیگویم که سیاهی را به سفیدی ترجیح میدهم، اما در ظلمت چیزی وجود دارد که قلقلکم میدهد. وسوسهام میکند. پس با چنین روحیهای طبیعیست که نیمه ابتدایی کتاب را […]
اختلاف طبقاتی و تبعاتش به روایت «گاف»
«معمولی بودن خیلی دامنگیر است و ملالآور. من و ایمان معمولی هستیم. یک خانواده کوچک سه نفره بدون چالهای که آنقدر گود باشد تا بتوانی اسمش را بگذاری چاه. دو تا آدم که مثلا سی سال است ناهارشان را سر وقت میخورند و قبل از ناهار قابلمه را باز میکنند. بو میکشند و میگویند هووومممم […]
«کشتی ساکورا» و بحران هویت در قرن بیستم
«بعضیها من را خوک صدا میکنند، بعضی دیگر موش کور؛ با صد و هفتاد و دو سانتیمتر قد، صد کیلوگرم وزن، شانههای گرد، بازو و پاهای پتوپهن.» اینها عبارات صفحه نخست رماناند که «آبه» با آنها دستمان را میگیرد و با خود به کشتی ساکورا میبرد. به معدنی فراموش شده و متروک که برای شخصیت اصلی […]
روایتی از یک کنش دانشجویی در کشور بولیوی
اولین چیزی که همان ابتدا توجهم را جلب کرد عنوان کتاب بود؛ «در میان سرخپوستها». این عنوان حس خوشایندی منتقل نکرد، به خصوص اینکه روایت بچههای جنبش عدالتخواه دانشجویی بود و همین کمی برایم سوال برانگیز شد که چرا چنین اسمی که حاوی نوعی نگاه شمال به جنوب است روی این کتاب درج شده است. […]