مجله الکترونیک
روایتی از رفاقت و شهر و شبنشینی
نورهای شهر مانند نقاشیهای اکسپرسیونیستی شد و فکر کردم چطور میشود توصیف کرد که نورها شبیه نقاشیهای اکسپرسونیستی شده بدون آنکه بگویی نورها شبیه نقاشیهای اکپرسیونیستی شده؟
قرن نو ـ تابآوری تا کجا؟
بله! زندگی یعنی تن به قضا و قدر دادن و دست از تقلای زیاد برداشتن و غرق شدن آرام در عمق اقیانوس زمان! تنبلی، کرختی، چاقی و بیجفتی همهاش عوارض اصیل این زندگی است. آنها که پی به اصل و اساس آن برده باشند در طایفه ما حضور دارند. ما باید کدامین نر زیبا باشیم؟ […]
بلند بخوانید و خجالت نکشید
شخصیت «محسن» کتاب «آبنبات هلدار» هم در دهه 60 به دنبال همین دغدغه است. آدم شود یا اثبات کند که آدم شده یا آدمش کنند و قول دهد که آدم شده تا بیخیالش شوند. همه این فرایند شیرازه کتاب «آبنبات هلدار» مهرداد صدقی را تشکیل میدهد. محسن پسر یازده ساله بجنوردی است که حتی از […]
قرن نو ـ نوروز و فراموشی جمعی...
القصه نوروزیخوانها که دو نفر بودند میآمدند، کلاه نمدی به سر، فانوس، چوب دستی و شمشاد به دست و کیسه کوچکی بر دوش. اغلب میانسال بودند، جاافتاده و صاحب احترام. فانوس پایین میآوردند و در تاریکی شب میخواندند: «زبسمالله بخوانم من کلامی دهم برخانه صاحب من سلامی بخوانم من ایمام اولین را شه کشور […]
قرن نو ـ سال 1401 شبیه کدام قطعه موسیقی است؟
در روزهای پایانی سال 1400 به این فکر میکردم که اگر قرار بود این سال را در یک قطعه موسیقی خلاصه کرده و بخواهم بگویم شبیه همین قطعه است، به چه نتیجهای میرسیدم؟ فکر جذابی بود، لااقل در شلوغی روزهای آخر سال برایم انگار یکجور استراحت ذهنی بود. هرچند ذهنم را امیدوار نکرد و آخرش […]
قرن نو ـ راههایی برای کنترل کرم کتاب درونمان!
اشتباه نکنید. برنامهای برای نخواندن و فریب مخاطب در کار نیست اما خب تجربه سالهای قبل نشان داده هربار زمان خالی و آزاد پیدا کنیم که بنشینیم کنجی و بزنیم در گوش کتاب خواندن، قبلش جهت تاکید و یادآوری برای فالویینگهایمان نیاز داریم یکی از اعضای خانواده از ما عکسی در حال مطالعه ثبت کند […]
قرن نو ـ جای خالی اندیشه در جهان قصهها
باید بگویم ادعا ندارم که همه داستانهای منتشر شده فارسی را در سال 1400 خواندهام اما آنقدری که مخاطب آثار بومی بودم و هستم فقدان یک عنصر جدی را در داستانهایمان، ریشهدار و اصیل میدانم و میبینم. آن هم عنصری است که از نسبت جدی با اندیشه و تفکر به شکل عام آن و هستیشناسانه […]
قرن نو ـ دور هم در یکِ یکِ یک
درست پنجاه سال پیش و در مهرماه هزار و سیصد و پنجاه بود که ورزشگاه آزادی افتتاح شد و دقیقا در چنین روزهایی یعنی 27 اسفند همان سال، اولین بازی فوتبال در آن برگزار شد. ورزشگاهی به گنجایش نزدیک به صدهزار نفر تقریبا معادل کل جمعیت پایتخت ایران در اواسط دوران قاجار، ورزشگاهی که در […]
قرن نو ـ قرار نیست در رنج شمعی روشن کنیم!
اینجاست که میخواهم این تصویر بزرگ و بزرگتر شود و آنقدر منبسط بشود که بتوانم همه چیزهای دیگری که دوست دارم به آن اضافه کنم. شبیه کتابها و فیلمها بشود؟ نه کتابها و فیلمها به تنهایی مرا مأیوس میکنند. خدا میداند تا امروز پایان چند کتاب و چند فیلم را به دلخواه خودم تغییر دادهام. […]
قرن نو ـ سالی که مرگ نزدیکمان بود
برتولت برشت در فرازی از شعر «برای آیندگان» میسُراید: «آن کس که میخندد، خبر هولناک را نشنیده است.» من این فراز از شعر برشت را بسیار دوست دارم چون به آنچه که در این سالها زیستهايم، بسیار نزدیک است. یادم میآید رفیق ازدستشدهام، مهدی شادمانی، پیش از آنکه به سرطان مبتلا شود، انسان دیگری بود؛ […]
قرن نو ـ ما همه در حال تکرار یم
اما کاش برگردیم و کاش درختها را طور دیگری نگاه کنیم. وقتی میایستی و به انبوه درختان جنگل نگاه میکنی، همه شبیه همدیگرند. بسیار بسیار سرو که تا وقتی نزدیکشان نشوی نمیفهمی حتی پوسته روی ساقهشان با هم فرق دارد و این انبوه از دور شبیه هم از نزدیک بیشمار درخت است که در جزئیات […]
قرن نو ـ «نوروز چه کار نکنیم» تا به همه خوش بگذرد
بند دوم ـ شب عید ماهی تازه نخورید دروغ چرا؟ برای من سبزیپلو با ماهی شب عید با تمام ماهیهایی که در طول سال میخورم فرق دارد. مخصوصا آن سیرهای تازهای که نوبرانه از راه میرسند و درسته میگذارندشان (یا میگذارمشان) لای پلو. اما به پیر و پیغمبر قسم که اگر ماهی شب عید را […]
قرن نو ـ شباهتی که دمار از روزگارم درآورد
ضربان داشت «ضربان»[1] کلاریسی لیسپکتور. انگار همان چیزی بود که میخواستم. دلم میخواست کتابی دستم بگیرد که سرم داد بکشد و پارس کند. کتابی نبود که «برو تو گلو» باشد، گیر میکرد. نفست را میگرفت. خط به خطش چشمهایم را تابهتا میکرد. انگار پریده باشم در استخر عمیق بدبویی؛ با هرچند خط و پاراگرافی باید […]
قرن نو ـ دنبال بهار فقط در نقاشیها نباشیم
در این فصل بهار سه اثر را از میان آثار برجسته خوشنویسی انتخاب کردهام که به نظرم حالوهوایی بهاری دارند. آثاری ارزشمند و چشمنواز که تا همیشه از آثار ماندگار هنر ایرانی خواهند بود. اثر اول ـ کاری است از اسماعیل خان جلایر که بر روی دیواری در نزدیکی کلیسای واقع در خیابان کریمخان زند […]
قرن نو ـ دید و بازدید عید یا مسابقه مردان و زنان آهنین
دو ـ کروناست که کروناست. در این تعطیلات به منزل عروس عموی مادرمان یا نوه دایی پدرمان نرویم کی برویم؟ کی بفهمیم الان به سلامتی مشغول چه کاری هستند؟ کی بفهمیم پسرشان چرا زن نگرفته؟ کی اقوامی را که به خاطر کرونا عزیز از دست دادهاند، از عزا در بیاوریم؟ میبینید؟ وقت ما خیلی تنگ […]
قرن نو ـ دوست دارید 1401 شبیه کدام کتاب باشد؟
تصمیم گرفته بودم زنگ بزنم و عذرخواهی کنم. بگویم هیچ کتابی پیدا نکردم که دلم بخواهد سال آینده حتی به فضای آن نزدیک باشد. اما در آخرین دوری که در کتابخانهام گشتم، چشمم روی «گزینه اشعار عمران صلاحی» ایستاد. کتاب را برداشتم. اتفاقی یکی از صفحههای میانی را باز کردم و خواندم: «چرا همیشه بهاری؟ […]
قرن نو ـ روایتهایی از تنهایی در میان دیگران
احتمال میدادم امشب بالاخره از ایران پدر و مادر تماس بگیرند. و حالا نشستهام توی خانه و از پنجره زل زدهام به کوچه و لپتاپ را روشن کردهام و از گوشه چشم منتظر علائم تماس هستم. سامان روز جمعه رفته بود و شنبه و یکشنبه هم که تعطیل بود. فردا اولینروزیست که بدون او سر […]