مجله الکترونیک
در ضرورت حضور ویراستار و راهنما کنار نویسنده
صدای زیر دوش برای زیر دوش است و اگر واقعاً متنی برای عرضه دارید، قبل از انتشارش برای متنتان یک مشاور بالینی پیدا کنید.
داستانی از انسانها و ترسهایشان و مبارزه برای فلسطین
از چندماه قبل، یک چیز خیلی واضح بود: «همهچیز در یک لحظه اتفاق میافتد.» او هم به این مسئله خو گرفته بود. عادت کرده بود. حالا عادتکردن هم که نه. در واقع هرگز این را فراموش نمیکرد که شاید این لحظه، همان لحظهای باشد که بالاخره اتفاق میافتاد. بچههای دیگر وسط همان ساختمانهای نیمه مخروب، […]
اگر حرفهای نیستید، متنتان را به استاد ندهید
اگر نوقلم هستید و میخواهید از گامهای ابتدایی نوشتن جان سالم به در ببرید، متنتان را محضر استاد نبرید. عوضش ببرید به کسی نشان بدهید که اهل ذوق است.
ماجرایی از زمانهای نه خیلی دور
با هزار التماس مامان را راضی کردم شب پیش مادر بخوابم. راستش از دیدن تشییع جنازه ترس رفته بود زیر جلدم. مادر مجبورم نمیکرد بروم توی اتاق خودم و اگر خوابم نمیبرد صلوات بفرستم تا بخوابم.
روایتی از عزاداری با طفل صغیر
سلما که از آب دست کشید احساس کردم خودم هم تشنهام. آمدم باقیمانده آب توی لیوان را سر بکشم که صدای مداح توی حسنیه پیچید: لَیتَکُم فی یوم عاشورا جَمیعا تَنظرونی کَیفَ اِستَسقی لِطِفلی فاَبواَ اَن یَرحمونی. آب، توی دهانم مزه خون گرفت.
کارآمدی نوشتن فقط به انتشار متنمان محدود نمیشود
آنچه بر آن پافشاری دارم همین است که نوشتن میتواند بدون تصور نشر هم مفید و جذاب باشد و نباید انگیزه را محدود به دیدهشدن متن کرد.
روایتی درباره زن، دریا و موج مُرده
موج مرده میدونی که چین؟ موج مرده رِ فقط دل زنا میشناسه و دریا! چون زنا دیر دل میدن و عاشق میشن. اما مرض عشق که بیفته به جونشون دیگه واویلاس. دل زن میمانه همی دریا.
روایتی داستانی از تنهایی میان هجوم خاطرات
با فریاد دوباره پیرمرد به خودم میآیم. ماشین را روشن میکنم و به سمت در خروجی حرکت میکنم، از پیرمرد معذرتخواهی میکنم. میاندازم در سرپایینی.
فراموشی فرهنگها، فرهنگها را فراموش میکند؟
دلم برای امام حسین (ع) بچگیام تنگ شده است. مرد بزرگی که هرچه بزرگتر شدم، بیشتر دیدم که جهتش معلوم است اما طرف هیچکس نیست، حتی طرف خودش. چیزی را درک کرده که برایش از تمام جذابیتهای یک زندگی معمولی بالاتر بوده و از دلخوشیهای روزمره ما عبور کرده. چیزی را دیده آنقدر زیبا که […]
روایتی از رفاقت و شهر و شبنشینی
نورهای شهر مانند نقاشیهای اکسپرسیونیستی شد و فکر کردم چطور میشود توصیف کرد که نورها شبیه نقاشیهای اکسپرسونیستی شده بدون آنکه بگویی نورها شبیه نقاشیهای اکپرسیونیستی شده؟
مروری بر مفهوم ملال و موقعیت مرزی
به یاد دارم از سالهای آغاز جوانیام به اینسو، هرگاه زندگی عارفان و جملات و حکایاتی از آنان میخواندم آرزویی قوی و گدازان برای قدم نهادن به سوی رنج و مواجهه با خود و هستی خود در درونم شعله میکشید
مروری بر مجموعه «این هم مثالی دیگر» اثر دیوید فاستر والاس
«این هم مثالی دیگر» نقطه آغاز خوبی است برای آشنایی با والاس و اساسا موجودیتی به نام «جستار روایی».
روایتی درباره انتشار کتاب و مصائبش
درست یا غلط، خوب یا بد، کتاب منتشر کردن همچنان اتفاق مهمی است چون شأن بالاتری از خواندن در فضای مجازی دارد. چون هنوز هم توی کامنتها، برای تحقیر یک نفر او را به کتاب خواندن حواله میدهند.
کتابی برای کسانی که در تله کمالگرایی نوشتن اسیرند
اگر اهل داستاننویسی باشید، حتما به قفسه کتابهای «چگونه داستاننویسی کنیم؟» یا «راز خلق یک داستان خلاقانه» گذرتان خورده است. در این مطلب میخواهم شما را با یک کتاب متفاوت آشنا کنم که از همان ابتدای کتاب یعنی انتخاب «عنوان» خلاقانه و کاربردیست تا صفحه آخرش! اما چرا «پرنده به پرنده» را از میان این […]
مروری بر کتاب «از طرف فرزند کوچک شما»
واقعیت آن است که هر آدمی نیاز دارد به اینکه بخشهایی از زندگیاش را همانطور که هست روایت کند. بدون کموکاست. این یک نیاز روحی ریشهدار در بشریت است که یک آدم امن پیدا کند و کنارش بنشیند و با او حرف بزند. و به نظرم میرسد روایتگویی و روایتنویسی در گستره همین تعریفها میگنجد. […]
روایتی از وقتی که رنج و رهایی یک چیز است
این مثالهایی که زدم فقط اذیتم میکنند امّا چیزی که رنجم میدهد این قبیل فراموشیها نیست. رنجِ من، کلماتی است که در ذهنم خلق میکنم امّا بعد از چند دقیقه از یادم میروند. مثل یک مادری که برای تولدِ فرزندش، درد زایمان را تحمل میکند امّا هنگام در آغوش کشیدن نوزاد، فرزندش ناگهان ناپدید میشود […]