مجله الکترونیک
روایتی از نوع دیگر دوست داشتن
ظهر شد، بیستم ماه بود، ماههای قبل، اول صبح پیامک میآمد و تمام. این ماه داشتند بازی درمیآوردند، نکند اصلا… فکرش را ادامه نداد. گوشیاش را دوباره چک کرد: «کاشت مو با ارزانترین قیمت و بالاترین کیفیت…» همانطور که به مانتیورش خیره بود، در ذهنش مخارج ماه را حساب و کتاب میکرد؛ قسطها، اجارهخانه دانشجویی […]
«هیژده چرخ» و جای خالی جزئیات بیشتر
حالا فکر کنید خادم مسئول ویلچر یا حملونقل زائران کمتوان چهقدر راز و داستان برای تعریفکردن دارد. جای چنین روایتهایی در فضای نشر و کتاب خالیست. شاید دلیل این امر، عدم جسارت خادمان در خودابرازگری باشد. شاید هم خودروایتی را ریا میدانند و ترجیح میدهند مسائل مربوط به شغلشان بین خودشان و خدا باقی بماند. […]
روایتی از مواجهه با یک جای خالی
من از لحظهای که پیام به خاکِ سیاه نشستنِ امین را با چشمهایم خواندم، تمام احتمالات ممکن را در ذهنم مرور کردم. از اول تا آخر. فوت یکی از نزدیکان، فوت یکی از رفقایش، شکست عشقی. همه احتمالات ممکن. همه همهشان. آنقدر احمق بودم که گمان میکردم ممکن است برای از دست رفتن یک رابطه […]
تجربهنگاری مادرانه از «مادری کردن»
آخر دکتر شیرخشک نوشت، آرزو داشتم با شیرِمادر، بزرگ شود اما دندان گذاشتم بر جگر و شیر و آب جوشیده را ریختم درون شیشه. گرسنه بود، سیمیل شیر را یک نفس خورد، آرام گرفت، اما ربع ساعت بعد هر چه خورده بود بالا آورد. دکتر شیرخشک را عوض کرد، شیر دیگر و شیر دیگر و […]
تمرکزی بر مفهوم «یاریگری» با تکیه بر رمان بینوایان
اگر موارد ناموفق را خوب توی ذهنمان مرور کرده باشیم، احتمالاً یک «چرا»ی بزرگ برایمان چشمک خواهد زد. «چرا بینوایان توانست و بقیه نتوانستند؟» چه چیزی در بینوایان هست که در آنها نیست؟ در جهانِ یک رمان، به خصوص در دنیای آثار کلاسیک، وقتی صحبت از «چرا»یی به میان میآید، باید به سراغ پیرنگ کار […]
روایتهایی از تنهایی در میان دیگران
ظهر بود که متوجه شدم آنها قرار است مقدار زیادی طلا و ارز از صندوق امانی بانک بیاورند خانه؛ تا فرداصبح ببرندش جای دیگر. از عصر تا فرداصبح، آن ثروت هنگفت، جایش امن نبود! هنگفت برای من البته! برای خودشان، در حد این بود که یک شب سر و گردن زن و دخترشان پر از […]
روایتی از اشکها و لبخندهای مستطیل سبز
رابطه فوتبال و سیاست را همیشه شنیدهایم اما واقعا این ورزش ارتباطی با سیاست دارد؟ اگر کمی فوتبالی، یا اهل سیاست باشید میدانید که فوتبال، مردم و سیاست؛ سه جز جدا نشدنی جوامع از حوالی قرن بیستماند. اصلا بگذارید عقبتر برویم، با شروع انقلاب صنعتی در قرن ۱۹، کشوری که به عنوان مبدا این تحولات […]
نوشتن مثل داستاننویسها
۳ـ به منتقدانِ سلیمالنفس اعتماد کنید حتی تحسینبرانگیزترین نویسندگان هم نتوانستهاند در اولین تجربهشان اثری بینقص خلق کنند. اگر منتقدان دربارۀ نقاط قابل بهبود با شما حرف میزنند بهتر است به حرفشان توجه کنید و یادگیری و بهبوددادن را رها نکنید. ۴ـ اشتیاقها را بازی بدهید تالکین شیفتۀ زبان بود و شما هم میتوانید علاقهمندیهایتان […]
گزارش بیکم و کاست یک بحران
فردین آریش به واسطه جنوبی بودنش توانسته است با تجربه زیستی مردم خوزستان احساس همذاتپنداری برقرار کند و از در فرهنگ خاص مردم غیزانیه وارد شود. او جنس معیشت مردم خوزستان را میشناسد و رنجشان را میفهمد. به همین دلیل در بیان روایت نقاط بحرانی موثری میسازد و گرانشهای خردهروایتهایش حول محور مناسبی میچرخند و […]
مروری بر جستارهایی درباره رویارویی مذهب و رمان در ایران
امیر خداوردی که در تجربه زیستهاش در رابطهای رفتوبرگشتی بین جهان ادبیات و جهان حوزه بوده، این خصلت وجودی خود را در کتاب خویش وارد ساخته و با زبان حال به ما نشان میدهد که ذهن چنین انسانی تا چه اندازه میتواند درگیر مسائلی باشد که برای دیگران مطلقاً اهمیتی ندارد یا برای آن ارزشی […]
روایتی از سختترین کار دنیا
در اینستاگرام قصه شکل دیگری داشت. دوست و رفقای مجازی و حقیقی بودند که تو را میانداختند توی معذوریت. اینکه درباره کتابهایشان چیزی بنویسم و اگر به هر دلیلی در این کار تأخیری بهوجود میآمد فرآیند فرسایشی دلخوریها و متلکها و طعنهها آغاز میشد و معلوم نبود به کجا میکشید. البته منظور از «چیزی بنویسم» […]
روایتی از انسانی به نام «مادر»
از اتاق بیرون میآییم. علی هم تازه بیدار شده. مدرسهها تعطیل است. هوای تهران خاکستری است. ـ «مامان ته گلوم میسوزه…» بسمالله الرحمن الرحیم. یا صاحب صبر! به دومینوی بیماری فکر میکنم که از اول مهر چندباری به جان خانوادهام افتاده. به چندین روز زیستن میان شربت و قرص و تبسنج. به بچههای بداخلاقی که […]
خواندن این کتاب به کار داستاننویسها هم میآید
من فکر میکنم این دغدغه همیشه گوشه ذهن آقای عبداللهی بوده که منجر به نوشتن کتاب ۱۵۹ صفحهای «قصهها از کجا میآیند» شده است. این کتاب را نشر اطراف منتشر کرده و خیلی زود در دل اهالی ادب جای گرفته است که من به ایشان حق میدهم. حقیقتا زبان ساده اما مفاهیم بلند در این […]
کتاب را بغل زدم و برگشتم بالا. برگشتم به خانه خودمان! فکر کن! خانه خودمان! همین دیوارهای نیمهویرانِ متروکه، شده خانه ما. به جای آن همه رویا که از خانهمان میبافتیم. یادت هست؟ قبل از آنکه پدرم، و پدرت، از هم جدایمان کنند، چنان که فکر میکردیم دیدارمان افتاده به قیامت! در آن خانه هم […]
«ویولونزن روی پل»؛ هم نور، هم تاریکی
کتاب دو بخش دارد. البته به نظر من. وگرنه که در چندین بخش نوشته شده است. بخش اول، داستان ظلمت است و بخش دوم داستان نور. نمیگویم که سیاهی را به سفیدی ترجیح میدهم، اما در ظلمت چیزی وجود دارد که قلقلکم میدهد. وسوسهام میکند. پس با چنین روحیهای طبیعیست که نیمه ابتدایی کتاب را […]
درست میگوید. او «شین» است. دختر ریزنقش قشنگی که از ما یکسال کوچکتر بود و همکلاس نبودیم. اما بهمدت دوسال همسرویسی بودیم. یعنی تا وقتی آقا «غِین» راننده سرویس بود. امروز هم زن ظریفیست با قد کوتاه و هیکل لاغر و صورتی بسیار قشنگ. من و «ف»، طبق معمول چهارشنبهها که از شرکت میآییم، مانتوشلوار […]