مجله الکترونیک
دست از سر فهرستهای پیشنهادی کتاب بردارید
حالا در این چند خط آمدهام بگویم سر جدتان دست از سر بیمو و پشمِ «فهرست پیشنهادی دادن» بردارید و بگذارید ملت خودشان هر چه دلشان خواست انتخاب کنند. میپرسید پس چطور انتخاب کنند؟ خب مشخص است با خواندن مصاحبه نویسندهاش و مطالعه معرفی کتاب یا همان مرور خودمان! حالا شاید برای این کمترین بُراق […]
برداشتی آزاد از روایتهایی درباره مرگ
انسان در مواجهه با این وادی سرشار از پرسش است. پرسش و نه باور. پرسشهایی که شاید راهی به باور باشد اما گذر زمان قصه انسان را به بیباوری رنگ آمیخته. گاهی نشانههایی هم هست و چه زیباست قلمهایی که این نشانهها را مینگارند. و قلمها زنگهایی هستند که بنوازند و دلهایی را شاید بیدار. […]
روایتهایی از تنهایی در میان دیگران
اوایل فقط درد بود و ضعف. چاره هردو، مسکن بود. مسکنهایی روزبهروز قویشوندهتر. همسر و دخترش در سکوت میآمدند و میرفتند و انگار دوتایی به این نتیجه رسیده بودند نباید به شلوغی و پرسروصدایی قبل زندگی کنند. انگار آن شور و هیجان و خنده عادی زندگیشان، نوعی بیحرمتی به بیماریست که دارد روزهای آخرش را […]
قرن نو ـ برای همه سبزه سبزکنندگان و سبزنکنندگان
بعد از مرور همه این فکرها اما با خودم دو دوتا چهارتا میکنم. از نوع اقتصادیاش را که یاد نگرفتهام، اما میتوانم این تحلیل حسنه ریاضیات را بیاورم به دیگر ساحتهای زندگی و مثلا با صدای بلند از خودم که دارد خسته و کوفته و مثل همیشه خوشحال چای کیسهای را میاندازد توی لیوان بپرسم […]
قرن نو ـ سالی که مرگ نزدیکمان بود
برتولت برشت در فرازی از شعر «برای آیندگان» میسُراید: «آن کس که میخندد، خبر هولناک را نشنیده است.» من این فراز از شعر برشت را بسیار دوست دارم چون به آنچه که در این سالها زیستهايم، بسیار نزدیک است. یادم میآید رفیق ازدستشدهام، مهدی شادمانی، پیش از آنکه به سرطان مبتلا شود، انسان دیگری بود؛ […]
قرن نو ـ قرار نیست در رنج شمعی روشن کنیم!
اینجاست که میخواهم این تصویر بزرگ و بزرگتر شود و آنقدر منبسط بشود که بتوانم همه چیزهای دیگری که دوست دارم به آن اضافه کنم. شبیه کتابها و فیلمها بشود؟ نه کتابها و فیلمها به تنهایی مرا مأیوس میکنند. خدا میداند تا امروز پایان چند کتاب و چند فیلم را به دلخواه خودم تغییر دادهام. […]
قرن نو ـ نوروز و فراموشی جمعی...
القصه نوروزیخوانها که دو نفر بودند میآمدند، کلاه نمدی به سر، فانوس، چوب دستی و شمشاد به دست و کیسه کوچکی بر دوش. اغلب میانسال بودند، جاافتاده و صاحب احترام. فانوس پایین میآوردند و در تاریکی شب میخواندند: «زبسمالله بخوانم من کلامی دهم برخانه صاحب من سلامی بخوانم من ایمام اولین را شه کشور […]
روایتی از سحرگاهی در دل کویر
اگر شب کویر را تجربه کرده باشید حتما تجربه تماشای ستارهها در شب بیمهتاب را دارید اما تجربه منی که هفت، هشت ساله بودم و طاقباز روی پشتبام خانه پدری خوابیده بودم را شاید نداشته باشید که در آن سن و سال دخترکانی چون من خوابشان آنقدر عمیق بود که از خواب نمیپریدند و اگر […]
روایتی از دنیایی که دیگران در آن راهی ندارند
[ایستگاه توحید] با احتیاط به دختر بچه نزدیک شد. دخترک حدودا پنج یا شش سال داشت. موهای طلایی درخشانی داشت که با دقت و ظرافت و بیشک محبت مادرانه، بافته شده و از دو طرف شانهاش آویزان بودند. بلندی مو تا پاهایش میرسید. یک لباس پرنسسی آستین پفی قرمز به تن داشت که با پوست […]
قرن نو ـ روایت یک رسم شمالی در «چهارشنبه سوری»
آن روز عطرِ خوش سبزیهای محلی در خانه پیچید و غذاها کمکم آماده شد، من چشمم به در بود. منتظرِ آمدن خاتون بودم. شاید باورش سخت باشد اما من واقعا فکر میکردم در خانه باز خواهد شد و خاتون پا درون حیاط میگذارد. نمیدانم چرا اما واژه خاتون، برایم مساوی بود با زنی بالابلند، با […]
قرن نو ـ روایتی طنز از مادر حسنی و گرانی شب عید
اول به صفحه تولیدکنندگان ایرانی سر زد که با یک تیر دو نشان زده باشد. هم خرید و هم حمایت از تولید کننده. با چه مواجه شد؟ اولا که باید قیمت را در دایرکت میپرسید و چند ساعتی منتظر آنلاین شدن فروشنده میماند. ثانیا وقتی قیمتها را میدید دود از سرش بلند میشد. قیمتها روی […]
قرن نو ـ میدانستید هنرمند و طبیعت به هم شبیه هستند؟
بگذارید یکجور دیگر بگویم. از قدیم، از زمانی که نمیدانیم دقیقا چه زمانی بوده، همه از عشق گفته و نوشتهاند، بعضی آثار و حرفهایی که دربارهاش خلق شده باقی مانده و برخی دیگر نه. هیچکس خالق عشق نیست اما همه از عشق مینویسند. آیا عشق تکرار میشود؟ نه. ممکن است ما تفسیر و اثرهای تکراری […]
قرن نو ـ ماهی قرمز که تحلیل نداره!
شما باید درون مایع مغزی ـ نخاعی من باشید تا این تعداد ماهی قرمز را درک کنید. شاید برای شما ماهی قرمز فقط یک تعریف داشته باشد و همهشان شبیه هم باشند اما برای من و هم نسلانم ماهیهای قرمز برای خودشان تفسیرنامهای دارند و شجرهنامهای و حتی طبقه زیستی! نسلهای قبل و بعد من […]
قرن نو ـ کلمات دفرمه چه پیامی دارند؟
هر طور که نگاه میکنم این کلمات نیستند که به دست مناند در کشوقوس بلکه این منم که فشرده میشوم و کش میآیم و حتی دفرمه میشوم در کلماتم. من همان گِل بازی کودکانم، همان جنینم، همان خمیرِ خامِ شاطرم و حتی همان حیوان بیچاره ناچار و دچار در حسرتِ درون. و کلماتم مناند و […]
روایتی شاعرانه از یکی از روزهای دشوار سال
القصه خانه تمیز واقعا بد نیست. آدم قارچ نمیگیرد، کمتر وسیله گم میکند و هزاران مزیت دیگر؛ لکن این شیوه نظافت ضربتی قبل نوروز انصافا ناقض حداقل ده پانزده مورد از منشور حقوق بشر است. فقط یک مثالش سوءاستفاده از اعتماد کودکان و جا زدن کارهای سخت خانه به جای بازی است. من خودم در […]
همه ۷۰ سال به بالا هستند و دارای درآمدهایی چندبرابر من و اغلب ساکن خانههای ویلایی خیابانهای خلوت آلمانینشین. روزهایشان به باغبانی و عصرانههای دوستانه میگذرد و مطالعه روزنامه که هنوز برایشان بسیار معتبرتر از اخبار سایتهای اینترنتیست. امروز جلسه آخر کلاس است. و باید بگویم که حیف است. این از معدود جاهایی بود که […]