من نویسندهام. برایتان مینویسم. تا کجای داستان زندگیتان را دوست دارید؟ از کجا، دیگر داستان زندگیتان را دوست ندارید؟ من از همان نقطه، داستان را برایتان آنطور که دوست دارید، مینویسم.
کتاب «به من دست نزن» آن اندازه گرفتار سادگی و روزمرگی تجربه زیسته نویسنده شده که به پایان بردنش هم کار بسیار سختی است. نویسنده حتی نتوانسته نثر مطلوب و استانداردی خلق کند.
همسر و دخترش در سکوت میآمدند و میرفتند و انگار دوتایی به این نتیجه رسیده بودند نباید به شلوغی و پرسروصدایی قبل زندگی کنند. انگار آن شور و هیجان و خنده عادی زندگیشان، نوعی بیحرمتی به بیماریست که دارد روزهای
قلمهایی هستند که از آن سوی مرگ مینویسند. و برای کشف این وادی چه سفرها که نویسنده آن رفته و چه زحمتهایی که کشیده.
آمدهام بگویم سر جدتان دست از سر بیمو و پشمِ «فهرست پیشنهادی دادن» بردارید و بگذارید ملت خودشان هر چه دلشان خواست انتخاب کنند. میپرسید پس چطور انتخاب کنند؟ خب مشخص است با خواندن مصاحبه نویسندهاش و مطالعه معرفی کتاب
هنوز هم هر ماه رمضان به این فکر میکنم آن سحر با صدای ستارهها بیدار شدم یا با صدای دعای ابوحمزه که آسمان آن را انعکاس میداد؟
در جهانِ من همه چیز «عطر و بو» دارد، آدمها، مکانها، اشیاء و حتی مناسبتها! «عید نوروز» در شامه من، نه بوی توپ میدهد نه بوی کاغذ رنگی. نوروز برای من مساوی است با بوی آرد برنجی که خامیاش گرفته
مهم نیست چقدر کتاب خوانده باشیم یا چقدر فیلم دیده باشیم؛ ما اغلب اشتباهاتی که دیگران مرتکب شدهاند، همه آنها که در کتابها خواندهایم و یا در فیلمها دیدهایم و یا حتی شنیدهایم و دربارهشان نوشتهایم تکرار میکنیم.
برای من سال گذشته، سال «از قيطريه تا اورنجكانتی» بود، سال «آن هنگام كه نفس هوا میشود». سالی كه مرگ نزديکمان بود اما كلمات اين دو كتاب میخواستند با نمايش شكوه زندگی آدمهايی كه مرگ را زيستهاند و آن را
هر طور که نگاه میکنم این کلمات نیستند که به دست مناند در کشوقوس بلکه این منم که فشرده میشوم و کش میآیم و حتی دفرمه میشوم در کلماتم.