مجله الکترونیک
روایتی از زندگی با عطر خوش کاغذ
بزرگتر شدم، اما شهر با من بزرگ نشد. کتابفروشیهایش هنوز همانی بودند که گفتم. بهترین کتابی که داشتم کتاب فارسی مدرسه بود. در مسابقه کتابخوانی شرکت میکردم، «قصههای خاله کوکب»، «سرگذشت نفت» را میخواندم، خط به خط، کلمه به کلمه. در مسابقه برنده میشدم اما میدانستم کتابهایی بهتر از اینها هم باید باشند که دستم […]
روایتی از مردانی که نامشان در رگرگ شهر جاریست
گاهی، سطرهای قصه در گذر زمان کمرنگ شدهاند، به راحتی نمیشود خواندشان. با یک نسخه خطی کمیاب طرفی که یا باید خیلی وقت بگذاری و مثل کارشناسهای مرمت آثار باستانی تو هم ترمیمش کنی و یا باید با شیدایی بزنی به وادی خیال و خودت قصه قدیمی آن اسم را از نو خلق کنی. اسمها، […]
روایتی از گشتوگذار در کتابهای مربوط به امام خمینی(ره)
اما این جمله نادر ابراهیمی، وسط کتاب فارسی دبیرستان دستم را گرفت و در من شوقی برای دیدار آن مرد به وجود آورد. دیدار با مردی که به قول نویسنده «از فراسوی باور ما میآمد». شاید چون نادر ابراهیمی، روایتهای رسمی و تکراری را کنار زده بود و با قلبش درباره امام نوشته بود، شاید […]