مجله الکترونیک
«آهسته آهسته برایم بخوان» غم را به تصویر میکشد
«آهسته آهسته برایم بخوان» از رشادت حرف نمیزند. غم را به تصویر میکشد. غم در چهره زنان که به قول خسرو، غم چهرهای زنانه دارد اما جنگ نه.
مروری بر رمان «آهسته آهسته برایم بخوان»
مریم منوچهری در به تصویر کشیدن شهر، آدمها را روایت میکند، نگاههای غمبار و سراسر عشقشان به هم و تلاششان را برای پرکردن جاهای خالیای که جنگ روی دستشان گذاشته، از دل ترسیم همه آنها به یک بزنگاه بزرگ میرسد: «تصویر یک شهر.»
گفتوگو با سعید علامیان درباره «پسرهای ننهعبدالله»
ــ علت اینکه از بین راویان جنگ و خرمشهر سراغ آقای نورانی رفتید، چه بود؟ علامیان: چون آقای محمدعلی نورانی در روزهای مقاومت و حصر خرمشهر و بین یاران شهید جهانآرا اسم شناختهشدهای است. این افراد نسل انقلابی خرمشهر بودند که در پیروزی انقلاب، دفاع در برابر خلق عرب، ضد انقلاب و نهایتا هجوم سراسری […]
خرمشهر آزاد شد ـ 9
راوی در «چراغهای روشن شهر» ساختار را میشکند و از این درد مشترک حرف میزند. یک هدف مشترک در این اثر فرد و جامعه در کنش با یکدیگرند و همین طور میتواند از اثر فرد و کنش و تاثیر قدرتمند بر یک جریان و یک گروه، حرف بزند. در «چراغهای روشن شهر»، گاهی مسیر «از […]
خرمشهر آزاد شد ـ 8
از نظر من تاریخ شفاهی برای راویانش چیزی شبیه همین بیت باید باشد. بهویژه برای راویان روزهای جنگ. چرا که روایت از روزهایی پر التهاب در زمانهای که جنس دغدغهها و حتی ارزشها تغییر کرده است کار راحتی نمیتواند باشد. هیچ واژهای نمیتواند آنگونه که باید آنچه آنها از نزدیک دیدهاند و تجربه کردهاند را […]
خرمشهر آزاد شد ـ 7
نمیدانم جدای از احترام و ارج و قربی که شهدا بین ما دارند، آیا رزمندگان این دفاع هشت ساله نیز برایمان همان قدر آشنا و قابل احتراماند؟ آیا آنها را که خود حافظه شگفتانگیز تاریخ و بخش مهمی از سرنوشت کشورمان هستند را میشناسیم؟ محمدعلی نورانی خودش به تنهایی گنجینه زندهایست از روز اول جنگ […]
خرمشهر آزاد شد ـ 6
همین بود. آنها مسخرهاش میکردند. انگار با دو زبان جدا حرف بزنند. مثلا اگر سر صبحانه نگاهی به پنیر دانمارکیِ پسند بقیه میانداخت و میگفت: «باز از این آشغالا خریدین! پنیر باید تبریز باشه! جوندار و اصیل! حتی زمان جنگم به ما از این آشغالا نمیدادن!» دخترش پشت چشمی نازک میکرد: «بابا آخه تو چه […]
خرمشهر آزاد شد ـ 5
آغاز قصه از کودکی محمود است. کودکی که در پنج سالگی بهخاطر یاد نگرفتن قرآن فلک میشود و حالا در سن بیست سالگی پس از نه سال اسارت، نه تنها خودش حافظ کل قرآن شده بلکه در اردوگاه موصل عراق هزار و صد نفر را یا حافظ کل قرآن یا حافظ بسیاری از قرآن میکند. […]
خرمشهر آزاد شد ـ 4
برخلاف شخصیتهای اصلی خوب و رو به رشد داستان، شخصیتهای فرعی رمان «ایرانشهر» به غایت کلیشهای و تکراریاند. البته این نکته هم مهم است که خرده پیرنگها و شخصیتهای فرعی که بیشتر شبیه تیپ هستند، به پردازش شخصیتهای اصلی داستان و مواجهه مخاطب با آنها کمک کردند. اما این تیپهای کمی لوس(!) بعد از جلد […]
خرمشهر آزاد شد ـ 3
اگر کتاب «یکشنبه آخر» قرار بود به جای سال 1382 در سال 1392 چاپ شود قطعا با این زبان و شیوه نگاشته نمیشد. زبان ساده و بیتکلف راوی که از قضا نویسنده کتاب نیز هست قطعا به مذاق ناشر خوش نمیآمد و ترجیح میداد توصیف هایی پر طول و تفصیل از اتفاقات و حوادثی دراماتیکتر […]
خرمشهر آزاد شد ـ 2
خرمشهر با مقاومتش، با آزادیاش شد، پرچمدار خوزستان، اما چرا پرچمش بالا نماند را باید آنهایی جواب بدهند که مسئول بودند و هستند. حالا در چهلمین سالگرد آزادسازی خرمشهر، آبادان، آبادان عزیز مصیبتزده شد. مصیبتی بزرگ. از دور که نگاه میکنی انگار خرمشهر دارد به آبادان نگاه میکند و اشک میریزد و به او میگوید: […]
خرمشهر آزاد شد ـ 1
قصه این کتاب تجربه سالها مبارزه زهره فرهادی در شهر خرمشهر و آبادان تا پایان جنگ تحمیلی است. گفتنی است این کتاب توسط خانم «فائزه ساسانیخواه» به رشته تحریر در آمده و توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. آنچه در شخصیت زهره فرهادی به عنوان راوی کتاب نمود بارز دارد تشخص در هویت اوست. […]