مجله الکترونیک
روایتی از انسانی به نام «مادر»
از اتاق بیرون میآییم. علی هم تازه بیدار شده. مدرسهها تعطیل است. هوای تهران خاکستری است. ـ «مامان ته گلوم میسوزه…» بسمالله الرحمن الرحیم. یا صاحب صبر! به دومینوی بیماری فکر میکنم که از اول مهر چندباری به جان خانوادهام افتاده. به چندین روز زیستن میان شربت و قرص و تبسنج. به بچههای بداخلاقی که […]
روایتی برای مادری که خالق تمام لحظات شکوهمند است
برای این قاعده یک مثال دیگر سراغ دارم. از دنیای شخصی خودم. داستان کوتاهی نوشتم در حدود سه چهار هزار کلمه. جان داستان درخت پیری بود وسط صحن امامزاده شهرمان. سرو بزرگ و پرابهتی است. پیرمردی میگفت هزار سال سن دارد. چاخان میکرد ولی پینههای بزرگ دور تنه و شاخههای قطور خشک شدهاش واقعا شبیه […]