مجله الکترونیک
روایتی که تصویری تازه از مشهد را نشان میدهد
«ناخن کشیدن روی صورت شفیعالدین» یک موقعیت جذاب است که حیف میشود. تصویری تازه از مشهد و زائرانش، در محاصره لودر و تراکتور و خاک و سیمان.
روایتی از اصالتهای مدفون در نوسازی شهری
داستانِ این کتاب، روایتی نمادین و ناب از خانههایی است که به بافتِ جدید شهر تبدیل شدهاند. خانههایی که برای رسوا نشدن همرنگ ساختمانها و هتلهای آسمانِجلِ شهر شدهاند و از بین رفتهاند، و خانوادههای غریبی که آواره ساختمانها شدهاند. شفیعالدین در این داستان تنها یک قبرِ پرماجرا نیست. او نمادِ تمام خانههای ترک شده است.
مروری بر روایت قاسم فتحی از شهرزدگی
خواننده کتاب «ناخن کشیدن روی صورت شفیعالدین» باید بداند که در این کتاب با حجم زیادی از شهرزدگی، مسافرزدگی و زندگیگریزی روبهرو میشود.
روایتی از فرودستان در «ناخن کشیدن روی صورت شفیعالدین»
رمان ناخن کشیدن روی صورت شفیعالدین رمانی است واقعگرا؛ رئالیسمی آغشته به ناتورالیسم.
روایتی درباره انتشار کتاب و مصائبش
درست یا غلط، خوب یا بد، کتاب منتشر کردن همچنان اتفاق مهمی است چون شأن بالاتری از خواندن در فضای مجازی دارد. چون هنوز هم توی کامنتها، برای تحقیر یک نفر او را به کتاب خواندن حواله میدهند.
مروری بر کتاب «سفر به سرزمینهای غریب»
قمر در روستایی زندگی میکند که ساکنانش معتقدند آنجا نفرین شده است چرا که سالهاست هیچ دختری در آنجا به دنیا نیامده است. روستایی مردسالار که فقط مردانش میتوانند اظهار نظر کنند و کسی حق ندارد روی حرف آنها حرفی بزند. قمر خواهر دوقلویی به نام شمس دارد که در کنار او و پدر و […]
روایتی از سختترین کار دنیا
در اینستاگرام قصه شکل دیگری داشت. دوست و رفقای مجازی و حقیقی بودند که تو را میانداختند توی معذوریت. اینکه درباره کتابهایشان چیزی بنویسم و اگر به هر دلیلی در این کار تأخیری بهوجود میآمد فرآیند فرسایشی دلخوریها و متلکها و طعنهها آغاز میشد و معلوم نبود به کجا میکشید. البته منظور از «چیزی بنویسم» […]
قرن نو ـ شباهتی که دمار از روزگارم درآورد
ضربان داشت «ضربان»[1] کلاریسی لیسپکتور. انگار همان چیزی بود که میخواستم. دلم میخواست کتابی دستم بگیرد که سرم داد بکشد و پارس کند. کتابی نبود که «برو تو گلو» باشد، گیر میکرد. نفست را میگرفت. خط به خطش چشمهایم را تابهتا میکرد. انگار پریده باشم در استخر عمیق بدبویی؛ با هرچند خط و پاراگرافی باید […]
«روز ملی مشهد» همان روزهای دیماه سال 96 است؟
ترافیک عجیبوغریبی ما را به عقب هُل میداد. از ماشین پیاده شدم ببینم چه شده. وسط ظهر، وسط روزی که همه مشغول خودشان هستند چه خبری باید باشد که ماشینها تکان نمیخوردند. ترافیک یکلحظه روان نمیشد. قفلِ قفل. پیادهراه را گَز کردم تا ساختمانِ روزنامه. از توی کوچهها آدم میزد بیرون. خبرنگار «روزنامه مردم مشهد» […]