مجله الکترونیک
روایتی از اصلِ سختِ مادری
پسر تقلا کرد، حرف نزد، فقط تقلا کرد. مادر زینب را نشانش داد: «ببین چقدر از تو کوچیکتره. نمیترسه. ترس نداره.» و درِ حفاظ آهنی ترامپولین را باز کرد و دست انداخت زیر بغل پسرک تا او را از زمین بکند. پسرک وقتی یقین کرد مادرش میخواهد به اجبار او را بفرستد بالا، همانطور که […]
روایتی از انسانی به نام «مادر»
از اتاق بیرون میآییم. علی هم تازه بیدار شده. مدرسهها تعطیل است. هوای تهران خاکستری است. ـ «مامان ته گلوم میسوزه…» بسمالله الرحمن الرحیم. یا صاحب صبر! به دومینوی بیماری فکر میکنم که از اول مهر چندباری به جان خانوادهام افتاده. به چندین روز زیستن میان شربت و قرص و تبسنج. به بچههای بداخلاقی که […]