مجله الکترونیک
روایتی از مواجهه با مرگ و درد
این فکرها مرا میبرد به دوماه همنشینی هر روزهام با دریا. آنجا که کمکم یاد گرفتم دریا بسیار باهوش است و هیچوقت زندهها را به ساحل پس نمیدهد. او همیشه مردهها را میاندازد بیرون. ماهیهای مرده، خرچنگهای مرده و بهقول محلیها ملیماهی (همان مارماهی) مرده را… آن روزها مشاهداتم از دریا جدی شده بود، فراغت […]
روایتی درباره تماشای اولین مرگ
از آنجا که همهچیز از این جا به بعد درباره من است، باید بگویم من آدمِ بسیار فراموشکاری هستم. از دردناکترین لحظاتِ عمرم چیزی به یاد ندارم، از بهترینهایشان هم. همهچیز برای من خیلی زود تمام میشود. زندگی من لحظات کوتاهیست و مقاطع بلندی از تاریکی بینِ آن لحظات کوتاه. لحظات کوتاهی از بوسه، شنیدن […]