مجله الکترونیک
تجربه جهانهای نزیسته از پنجره کلمات
ماجرای کتاب فلفلی و دزد مرغ که شروع شد خیالهایم رنگ تازهای گرفت. این فلفلی همانی بود که در داستان قبلی با برادرش قلقلی، حسنی را بهخاطر حمام نرفتن لایق رفاقت ندیده بود و تنهایش گذاشته بود. در این کتاب احتمالاً بزرگتر شده بود و این بار بدون پدر و برادرش راه میافتاد دنبال دزد […]
روایتی از تنهایی و کتاب
من دوره طولانی از زندگیام را به خاطر شرایط کاریام تنها سفر کردهام. با وسایل نقلیه عمومی. اتوبوس، هواپیما، قطار. یک سال و نیم هر روز بیش از سه ساعت توی اتوبوس بودم. بسیاری از کتابهای عمرم را در اتوبوس و هواپیما و سالن انتظار فرودگاه خواندهام. یک جایی که وسط جمعیتی زیاد، تنها بودم. […]
روایتی از تجربههای یک مادر کتابخوان
مساله قابل توجه دیگری که به لطف فضای مجازی به چشم میآید، این است که ژانر کتابهایی که پدر و مادرها به عنوان کتابهای مورد علاقه فرزندشان (که برایشان خریدهاند) از آنها مینویسند، بسیار شبیه علایق شخصی و دغدغههای خود پدر و مادرهاست. این ماجرا آنقدر پررنگ و اگزجره است که آدم گاهی ته دلش […]
روایتی از زندگی با عطر خوش کاغذ
بزرگتر شدم، اما شهر با من بزرگ نشد. کتابفروشیهایش هنوز همانی بودند که گفتم. بهترین کتابی که داشتم کتاب فارسی مدرسه بود. در مسابقه کتابخوانی شرکت میکردم، «قصههای خاله کوکب»، «سرگذشت نفت» را میخواندم، خط به خط، کلمه به کلمه. در مسابقه برنده میشدم اما میدانستم کتابهایی بهتر از اینها هم باید باشند که دستم […]
روایتهایی از تنهایی در میان دیگران
توی این فاصله او هم تازه رسیده بود خانه پدری و همراه مامان و بابا نشسته بودند توی ایوان به چاینوشیدن سر صبحانه و درست همان لحظه که مادر گفت: «کاش نسیم هم باهات اومده بود. چرا نیومد؟» پیام نسیم روی واتساپ رسید: «رسیدی عزیزم؟ خوبی؟ تازه از شیفت برگشتم. جات خیلی خالیه.» کاملا بهموقع. […]
روایتی از ایستادن بر قلهای به بلندای بیسوادی
ـ که در مشایخ این شهر این نشان نمیبینم شاید فکر کنید میخواهم زیرآب نویسندهها را بزنم که تنبلیام را بپوشانم. از من بعید نیست. به خصوص اینکه کتابخانهام پر است از کتابهای نصفه و امید خوانده شدن را در جلد آنها میبینم. اما، وقتی اولین متنم در سایت واو منتشر شد، متوجه رفتاری در […]
سعدی در مدرسه نظامیه استادان معروفی داشت.(3) خواجه نصیرالدین توسی (672-607) دانشمند معروف، یکی از استادهایی بوده که همان زمان در این مدرسه شاغل بوده و احتمالاً سعدی پای درس او هم نشسته. نجمالدین رازی (672-570) صوفی معروف و صاحب کتاب «مرصاد العباد» هم به سعدی درس داده. یک شهابالدین سهروردی هم هست که با […]
روایتی از دیوانگی بیدرمان یک کتابباز
آنوقت من چکار میکردم؟ دمم را گذاشتم روی کولم و با لبولوچه آویزان زدم بیرون. به خودم دوسه تا فحش آبدار دادم که دیگر پایم را توی کتابخانه نگذارم. توی دلم البته. مثل پسرکم وحید که هر وقت عصبانی میشد، رگهای گردنش میزد بیرون و با بغض و خشم توأم میگفت: «توی دلم یه فحشی […]
پرسیدن یا نپرسیدن، مسئله این است
در جهانی که انسان با تفاوتهای مشهود و از پیش معین شده مانند نژاد، زبان و جغرافیا متولد میشود امری که به طور ثابت با تار و پود تمام آدمیان عجین و در همان سالهای ابتدایی زندگی نیز در روحِ او جوانه میزند، حیرت و پرسش است. این حیرت و پرسش است که آدم را […]
پولدار نبودیم اما کتاب ارزان بود
ما هم پولدار نبودیم و به قشر مرفه تعلق نداشتیم اما راستش را بخواهید کتاب ارزان بود. یک روز اگر پفک و هله و هوله نمیخریدیم، میتوانستیم با پولش کتاب بخریم. اگر یک هفته پول توجیبیمان را نگه میداشتیم، میتوانستیم با آن چند تا کتاب بخریم. ارزانی کتاب و در دسترس بودن آن ما را […]
دستورالعملی برای کتابخوان حرفهای شدن یا چگونه «کرم کتاب» شویم؟
جهان کتابخوانها یک سری اسلوب و آیین نانوشته دارد که همه کتابخوانها تا آخرین قطره خون به آن پایبندند. قلم و کاغذ بردارید که میخواهم یادتان بدهم چگونه یک کتابخوان حرفهای باشید. اگر هنوز یک کتابخوان تازهکار هستید باید دو نکته را مد نظر داشته باشید: اول آنکه کتابخوان حرفهای شدن به این راحتیها که […]