مجله الکترونیک
نویسنده
روایتی از رفاقت و شهر و شبنشینی
نورهای شهر مانند نقاشیهای اکسپرسیونیستی شد و فکر کردم چطور میشود توصیف کرد که نورها شبیه نقاشیهای اکسپرسونیستی شده بدون آنکه بگویی نورها شبیه نقاشیهای اکپرسیونیستی شده؟
روایتی از آنجایی که موسیقی سخن میگوید
از آن روز به بعد در موقعیتهای مختلف با نواختن رئیس مواجه میشدم و بهنظرم آمد او با سازش حرف میزند. از سازش گاهی صدای مرغهای دریایی در هنگام غروب آفتاب درمیآمد، صدای سکوت یک روز برفی، صدای کلید انداختن در خانهای خالی، صدای سوختن توتون سیگار، صدای برخورد لبه آهنی بیل با خاک در […]
روایتی از دنیایی که دیگران در آن راهی ندارند
[ایستگاه توحید] با احتیاط به دختر بچه نزدیک شد. دخترک حدودا پنج یا شش سال داشت. موهای طلایی درخشانی داشت که با دقت و ظرافت و بیشک محبت مادرانه، بافته شده و از دو طرف شانهاش آویزان بودند. بلندی مو تا پاهایش میرسید. یک لباس پرنسسی آستین پفی قرمز به تن داشت که با پوست […]
روایتی از دلدادگی با واسطهگری یک شی مقدس
امروز هم همینطور شد. یکهو به دلم افتاد که نکند این چیزها که در تلگرام میگویند راست باشد و یک باتی، اپلیکیشنی، کوفتی، چیزی درست کرده باشند که صاحب پیج بتواند از آنجا بفهمد که چه کسی روزی چندبار آیدیاش را با طمانینه و نیش گشاد در آن یک وجب کادر بالای صفحه تایپ میکند. […]