در یک شب پاییزی شیراز، سال ۹۳، سفر تفریحی جک استراو، که در تاریخسازترین سالهای آغازین قرن بیست و یک وزیر امور خارجه انگلیس بود، به یک موش و گربهبازی سیاسی تبدیل میشود. لابد از همان وقت بود که جرقه نوشتن کتابی دربارهی این تککشوری که او را «مجذوب، فریفته، خشمگین و متحیر» (ص ۹) کرده در ذهنش زده شد. لابد وقتی نیروهای لباسشخصی، او، همسر و دو دوستش را دور خیابانها میگرداندند و آخر سر به هتلی غیر از آن که رزرو کرده بودند میبرند به این فکر کرده که از کجا شروع کند تا حق مطلب ادا شود که چرا همیشه یکجای کار ایرانیها با انگلیسیها میلنگد. لابد خیلی به این فکر کرده که چه شروعی متناسب با احوالات تیره و تار مناسبات دو کشور است و برای همین با تاریکی شب و ماموران درشتهیبتی که بیخبر سراغشان میآیند شروع میکند. و اینگونه جک استراو آشناترین تصویر از ایران را برای خواننده عصر ایماژهای فراواقعیت میسازد: «زمخت، خشن، مرموز و بیمنطق».
البته که قرار است طبق قول استراو در مقدمه و آن گونه که عنوان کتاب «کار، کار انگلیسیهاست» به ذهن متبادر میکند، نویسنده با با یک آشناییزدایی تمیز روایتی کمتر تعریف شده از واقعیت ایران برای مخاطب انگلیسی ارائه دهد.
در طول سفر بین شیراز و یزد و اصفهان و تهران، بسیج و شعارهای گلدرشتش جک استراو و همسفرانش را تعقیب میکند تا اینکه در یزد، گروهی به نمایندگی از بسیج کشور نامهای بلندبالا به او تحویل میدهد تا شیرفهم کند که چرا حضور او در ایران خوشآمد بسیاری نیست. هر بخش از آن نامه و اتهامی که وارد شده، مثلا عهدنامه پاریس و جدایی افعانستان از خاک ایران یا کودتا علیه مصدق، موضوع هر فصل از کتابِ استراو میشود. نویسنده در تشریح عنوان کتاب خاطرنشان میکند که ایرانیها اعتقاد راسخی به دستِ انگلیسیِ پشتپرده در امورات کشور دارند. او چنین نقش پررنگی در سیاسیت ایران را در واقع ناشی از قدرت فوقبشری میداند که داییجان ناپلئونها، متوهمانه، برای انگلیس قائلند. استراو البته گریزی میزند به عصری که دایی جان ناپلئون از آن میآمد، از دهه ۲۰ شمسی و اشغال ۵ ساله ایران توسط متفقین (ص۳۰) که بیتاثیر در این نگاه متوهمانه نیست. اگر از من بپرسید بالاخره تکلیف چیست و آخر سر حق با ایرج پزشکزاد و هجو اجتماعی اوست یا پدربزرگهای داییجان ناپلئونی ما، من به جک استراو ارجاع میدهم و کتاب خوشخوانش، «کار، کار انگلیسیهاست».
کتاب یک محور اصلی دارد که به تمام اطلاعات تاریخی و سیاسی حکایت شده قوام میدهد، اما عجلهای برای گفتن این اصلِ حرف ندارد. جک استراو مهارت نابی در بیان آنچه اتفاق افتاد و همه میدانیم دارد. شاید از او به عنوان دیپلمات فعالِ سیاست خارجی انگلستان در سی سال اخیر توقع رمزگشایی از پشتپردهها را داشته باشیم. اما این کتاب قرابتی با آثار افشاکننده مثل «عراق: بهای جنگ» که به دلیل اطلاعات پشتپردهاش جنجال بزرگی در محافل سیاسی انگلیس به پا کرد ندارد. خوانندگان انگلیسی شاید در جریان حوادث معاصری که کتاب به آن میپردازد نباشند اما برای خواننده ایرانی که درگیرِ هرروزه وقایع نقل شده است، جذابیت کتاب بیشتر منحصر به خواندن روایت یک دیپلمات غربیست. روایتی که گرهگشایی از تصمیمات پشتپرده و برنامهریزیهای مخفیانه ندارد اما دو صدایی مستبدانهای که روایت رسمی حکومت و روایت رسانههای ایرانی خارجنشین تحمیل میکنند را میشکند و خواننده میتواند بیواسطه، روایت سومی را بشنود. قابل توجه این است که هر چه در تاریخ جلو میآییم و به وقایع معاصر نزدیکتر میشویم رد پای انگلیس، برخلاف انتظاری که خود کتاب ایجاد میکند، محو و محوتر میشود و این بیشتر ایران است که از آن میخوانیم. البته که متناسب با شرایط سیاستزده ایران در دستکم پنجاه سال اخیر، نویسنده فاصلهگذاری هوشمندانهای در روایت خود بین دولت ایران و مردم ایران دارد؛ کتاب گرچه با مردم ایران و نگاهشان به انگلیس آغاز میشود، به مسیرهایی میرسد که خالی از رد پای مردم ولی سرشار از گرد و خاک دولتهای ایران است. برخلاف انتظار، این بخشهای تاریخی کتاب است که میتواند بیشترین اطلاعات را به خواننده ایرانی بدهد : آشکار شدن «کار انگلیسی»، آنگونه که به گذشته و حال ایران شکل داد. درست است که «کار انگلیس» با ایران تقریبا از اواسط قرن شانزدهم آغاز میشود، اما کتاب استراو پیشینه تاریخ ایران را از اولین حکومت رسمی و یکپارچه آن، هخامنشیان، آغاز میکند و سلسلهها را یکی یکی با تسلطی قابل توجه مرور کرده و جلو میآید تا به تاریخ معاصر برسد. شاید حق این بود که بیشترِ ما ایرانیان از جزییات جدایی افغانستان که گهواره شعر و به تبع آن زبان فارسی در ایران بعد از اسلام است بیشتر بدانیم. انتظار احتمالا این است که با حال و هوای آبادان در بحبوحه ملی شدن نفت و آنچه آبادانیها با انگلیسیها از سر گذراندند آشناتر باشیم (وقایعی که نویسنده با جزئیات به آنها پرداخته است) تا امروز، بعد از گذشت ۱۱۶ سال از اولی و ۷۰ سال از دومی اسیر تاریخخوانیهای شاذ که چند سالیست مد شده نباشیم. اما اینگونه نیست و این طور پیش میرود که هر سال یکی از وقایع تاریخ ۱۵۰ ساله ما تحریف میشود. برای همین، به طرز پارادوکسیکالی، اطلاعاتِ مستدلِ گردآوری شده در فصلهای تاریخی کتاب جک استراو، که نه یک تاریخدان است و نه ایرانیست، میتواند یک بار برای همیشه تاریخ پرچالش عهد قجر و پهلوی را برایمان روشن کند.
گاهی برای فهمِ «چه شد که به اینجا رسیدیم»، فقط یک تصویر کلان از تاریخی که از سر گذراندیم کفایت میکند. اتفاقا گذرِ همان سلسلههایی که نامشان آشناست اما یادآور نشان خاصی در ذهنمان نیستند حیاتیست. سلسلههایی که در یک روز از تقویمِ فراموش شده قبل از میلاد یا قمری آغاز شدند و بعد به دلیل بیکفایتی شاهان، خوشگذرانی درباریان و دخالت خارجی با سلسله با نامِ بینشانتری جایگزین شدند میتوانند سیر حرکت ایرانی جماعت را برای به چنگ آوردن یک زندگی معمولی به خوبی ترسیم کنند. یک زندگی معمولی. حسرتی که امسال زمزمه دلخسته و به جان نشسته خیابانهای شهرهای ایران شد. شهرهایی که روزگاری چیزهای دیگری را زمزمه میکردند، مفاهیمی شاید باشکوهتر، قهرمانانهتر، والاتر، مثل آزادی، عدالت، قانون، استقلال. آرمانهایی که اگر از قیامکنندگانشان میپرسیدی همه برای یک تصویر بود، برای تصویر آرزومندانه یک زندگی معمولی.
مردم ایران خیلی دیر یا خیلی کند، خیلی پراشتباه یا خیلی هیجانی، در مبارزهای دائمی برای آزاد انتخاب کردن، برای عدالت و برای جایگاه برابر در نظام جهانی بودهاند تا یک زندگی معمولی داشته باشند. راه ایرانیها همان راه معمولیِ رسیدن به زندگی مطلوب است که همه عمر بشر برایش صرف شده. راهی دردآور و پرزجر که هر چه در تاریخ عقبتر برویم رد آن را میبینیم. همان مسیری که فرانسه را در طول ۲۳۴ سال از انقلاب کبیر به انقلاب پنجم رساند و هنوز هم به ایدئال یک جمهوری آزاد و عادل برای همه نرسیده. همان راه ۶۰۰ سالهای که مردم کره طی کرند تا از کشوری که در آن قریب به نیمی از جمعیت برده هموطنانِ برخوردارشان بودند به میهنی تبدیل شود برای همه. و این همه اکنون توانایی برکناری رییسجمهور به شرط کوچکترین تخلف را دارند و با این حال هنوز در حال مبارزهاند تا رد باقی مانده از نابرابریهای طبقاتی را از ریشه برکنند. با این حال ایران به تاریخ خود میگرید که راه ۱۱۸ ساله طی شده از آغاز مشروطه تا امروز را اغلب خستهکننده، سرشار از اشتباه و به نتیجه نرسیده میبیند. ایران از خودش ناراضی و از کمبودهایش مستاصل است و این مهم است که بدانیم چرا گویی مبارزات خود را به رسمیت نمیشناسد.
جک استراو در آغاز فصل پنجم «کار، کار انگلیسیهاست» تصویر جالبی از فهم ایرانی از تاریخ خود ارائه میدهد. کشورها، عموما تاریخ خود را بر مبنای پیروزیها مینگارند؛ ایرانیها اما، هم راستا با تعریفِ «مظلوم واقع شده» که در سنت شیعی نهفته است تمرکز غریبی بر شکستها دارند (ص۵۱). انگار در نظر ما مردم، ایران همیشه قربانی بوده است، فقط یک قربانی ـ یک مظلوم بیچاره. و در هیچ جنبش و تقابل و مبارزهای قربانیها فاعل نیستند. با پذیرش این تصویر، در واقع ما ایرانیها اصولا خود را قابل برای هیچ حرکت اجتماعی نمیدانیم و آنچه از مسیر برای اصلاح طی کردهایم را صرفا اشتباهات نسلهای گذشته و بعضا شورشهایی هیجانی و به «بدتر» ختم شده میبینیم.
در فصل آخر کتاب، «آیندهی ایران»، ما مردم ایران و دولت ایران به هم پیوند میخوریم: این مردم ایران است که همچون دولت ایران اخلاقمدار نیست و دروغ میگوید تا دوام آورد(ص ۳۶۳) و این ایرانی جماعت است که در خوانش بیهوده از تاریخ دست و پا میزند ـ چه آن دستهای که درصدد رهایی از خوانشهای تاریخی است تا بیشتر با دنیا پیوند بخورد، چه آن گروهی که تاریخ را مستمسکی قرار میدهد برای حفظ قدرت(ص ۳۶۳).
مردم و دولت ایران سالهاست طلب احترام و به رسمیتشناخته شدن دارند و البته که این دول بینالمللی هستند که عاملیت دارند و بسته به آنهاست که چطور غرور ملی ایران و میل آن به عضویت در جامعه جهانی را فهم کند تا آینده برای ایرانیها خوب رقم بخورد.
اصلِ حرفِ «کار، کار انگلیسیهاست» در نهایت، توضیحِ تصویر انگلیسیها در چشم ایرانیها نیست، که این «کار انگلیسی» و تاثیرش بر نگاه ایرانی از اواسط کتاب به «کار ایرانی» و تاثیرش بر جهان غرب تبدیل میشود. اصل حرف کتاب همان است که روایت با آن به اتمام میرسد: «گرهزنی در جستوجوی به رسمیت شناخته شدن». بله، کتاب به قولش وفا میکند و با سنتشکنی، ایماژ ایرانی معاصر را از کلیشه اورینتالیستیِ «مرموز، زمخت و بیمنطق» خلاص میکند تا به «مُحِق و دست و پا چلفتی» تبدیل کند! تمام حرف استراو این است که کار اگر چه کار انگلیسیهاست اما گره زدن در کار، مختص ایرانیهاست.
این طور که از روایت استراو میفهمیم، دایی جان ناپلئون را قرنها انگلیس دنبال کرده بود و بر تنش زخم زده بود که حالا سایه دیوار را هم انگلیسی میدید. و اینگونه شد که پیرمرد یک پارانویی قابل ترحم شد که سادهترین مسائل را چنان گره کوری میزد که هیچ قابل باز کردن نبود.
***
صبح درخشانی در نیمه بهارِ گرمِ نیمکره جنوبی بود. ۷ بامداد به وقت شیلی نیروی دریایی ارتش، ساحل والپاراسیو را اشغال کرد. تا ساعت ۸، ارتش رادیو تلویزیون را بسته بود. ساعت به ۹ صبح نرسیده دولت دموکراتیک آلنده سقوط کرده بود؛ کودتای پینوشه به رهبری آمریکایی در صبح یازدهم سپتامبر (نه آن ۱۱ سپتامبری که عادتمان دادهاند از حفظ شویم!) در سال ۱۹۷۳، به پیروزی رسید بود. در قارهای دیگر، صبح گرمی در تابستان ۱۹۵۳ بود. از اوایل صبح جماعتی مسلح خیابانها را به اشغال درآوردند. ظهر نشده اولین دولت دموکراتیک تاریخ ایران سقوط کرد؛ کودتایی که استراو به خوبی توضیح میدهد چطور آمریکا و انگلیس در یک هماهنگی بینقص برنامهریزی کردند، پیروز شده بود.
این صبحهای شفاف و درخشان. صبحهایی که همه بیداریم و به فجایع شکل میدهیم. اگر استعارههای ادبی که به ناخودآگاهمان شکل میدهند بگذارند میبینیم جای هیچ فرار رو به جلویی نیست که نه در غیاب ما و نه به وقت ناهشیاری شبانه، بل درست در روز روشن است که میبازیم، همان وقت که همه بیداریم و…بیننده. ما به تماشا مینشینیم تا برایمان روایت کنند، برایمان تصمیم بگیرند و برایمان نقشها را بچینند، ما که تصویر یک قربانی زبون را دهههاست باور کردهایم.
به گمان من، آنچه اجنبی از ایران دزدید بالاتر از هر چیزی باور به عاملیت بود. حق با استراو است. مردم ایران دهههاست اسیر تصویر قربانی از خویش هستند و به عنوان یک قربانی، اسیر یک پارانویای دائمی؛ چرا که نمیتوانند نقش خود را در فجایع بپذیرند و به طبع، به تغییر مناسبات هم باور قلبی ندارند.
جک استراو روایت قابل توجهی از مسئله ایران ارائه داده است، اما اگر از من بپرسید، اصلِ کار انگلیسی را روایت نکرده است. اصلِ کارِ استعمار نه در غارتها و کشتارها که در گرههاییست که بر باور ملتها به عاملیت خود میزند.
امروز بیشتر از هر وقت دیگری میشود این گره را حس کرد. گره را آن وقتی بر پیشبرد مسیر ۱۱۸ ساله یک زندگی معمولی زدیم که دست از مبارزه شستیم. بعضی از ما با پذیرش اینکه راه استقلال تنها همین است به آنچه هست رضایت دادیم و بعضی دیگر ناگهان سرگردانِ شنیده شدن صدایمان توسط اجنبی شدیم و چشم تمنا به ترحم او دوختیم و اینگونه بار دیگر، ما قربانیان همیشه، عاملیت خود را گم کردیم.
و در نهایت، بله، کار قطعا کار انگلیسیهاست و به دست آوردن آن زندگی معمولی که آرزویش را پروراندیم هم قطعا و تنها به دست خود ماست.
عنوان: کار، کار انگلیسیهاست/ پدیدآور: جک استراو، مترجم: رضا اسکندری آذر/ انتشارات: خوب/ تعداد صفحات: 389/ نوبت چاپ: سوم.
انتهای پیام/