یادداشتی بر کتاب «مردن» اثر آرتور شنیتسلر

آونگ مرگ و زندگی

08 مهر 1403

«با چنین دردی که باید زیست دور از دوستان/ به که نپسندد قضا بر هیچ دشمن زندگی» (بیدل). نمی‌دانم از میان این دسته‌بندی‌هایی که آدمیان را به مرگ‌هراس، مرگ‌اندیش، مرگ‌آگاه و دیگر کلمات مرکّبی که پای ثابت آن‌ها «مرگ» است، در کدام‌یک قرار می‌گیرم. راستش را بخواهید، بعید می‌دانم هیچ کدام از انسان‌ها ـ‌سوای خواصّ عالم‌ـ هم بدانند در کجای طیف زندگی‌خواهی تا مرگ‌خواهی قرار می‌گیرند؛ چون به ندرت پیش می‌آید که در لحظات پایانی مواجهه با مرگ، تصویربردار و صدابرداری باشد که سکانس نهایی عمر افراد را ضبط کند. به شدّت علاقه‌مندم زمان را به عقب برگردانم و لوکرتیوس، فیلسوف و حکیم یونانی را در نفس‌های آخر ببینم و از او، در آنات آخر، نظرش را درباره مرگ دوباره بپرسم؛ از او که گفته است: «جایی که من هستم، مرگ نیست؛ آنجا که مرگ هست، من نیستم؛ پس مرگ برای من هیچ است.»

پیش از «مردن»، داستانی که درباره مرگ باشد و به شدّت مرا مجذوب خویش کرده باشد، داستان شگفت تولستوی با عنوان «مرگ ایوان ایلیچ» بود. تولستوی روایت روزهای پایانی مردی به نام «ایوان ایلیچ» را بیان می‌کند که با حادثه‌ای معمولی، به یک‌باره خویش را بی‌دفاع در مقابل مرگ می‌بیند. تولستوی، بارها در طیّ داستان، گره‌هایی در ذهن و دل آدمی می‌اندازد و آن‌گونه که خود می‌داند ‌ـو چه خوب هم می‌داند‌ـ سعی در گشایش گره‌ها دارد؛ به راستی مرگ ما کی اتّفاق می‌افتد؟ تضمینی هست که در بزنگاه رخداد، آمادگی‌اش را داشته باشیم؟ برخورد ما با او بزرگوارانه خواهد بود یا برخوردی از سر ترس و یأس؟ بهتر از ایوان ایلیچ یا بارها بدتر از او؟ نمی‌دانم و به احتمال بسیار زیاد نمی‌دانید.

«مردن» هم از جهاتی با اثر شگفت تولستوی همسوست. «ماری» و «فلیکس» زوج عاشقی‌اند که انگار قرار است مثل میلیون‌ها و میلیاردها زوج دیگری که بوده‌اند و خواهند بود، در مسیری معمولی، عاشق و فارغ شوند ولی خبری مانع از روال معمول کار می‌شود. خبری کوتاه و تکان‌دهنده: مرگ قریب‌الوقوع فلیکس. اگر فکر می‌کنید که داستان را لو داده‌ام، سخت در اشتباهید. در همان چند صفحه ابتدایی این نوول (داستان بلند)، این خبر به شما هم داده می‌شود. آنچه حکایت شنیتسلر را جذّاب می‌کند، مقصد نیست، مسیر است.

تفاوت عمده‌ای هم بین داستان «مردن» با «مرگ ایوان ایلیچ» دیده می‌شود. اثر شنیتسلر، در اصل مواجهه دو نفر با مرگ است؛ مواجهه فلیکس با مرگ خود و مواجهه ماری با مرگ عزیزترین و نزدیک‌ترین کس به خود. در واقع، اگر اثر تولستوی، عمدتاً به واگویه‌ها و افکار ایوان ایلیچ می‌پردازد، «مردن» روایتگر برخورد مستقیم ماری هم هست. در ابتدای آگاهی ماری از خبر، ماری همچون دیگر شعارپیشگان عالم عشق، آرزومند آن است که همراه فلیکس یا بر سر مزار او، به زندگی خویش پایان بدهد (لیلی و مجنون یا رومئو و ژولیتی دیگر) امّا قدرت مرگ هم انکارناپذیر است و ماری برای اثبات مدّعای عاشقانه‌اش، نبردی دشوار در پیش دارد. از طرفی، فلیکس هم در ابتدای کار، سعی دارد همچون دیگر شعارپیشگان عالم عشق(!) ماری را روانه زندگی مستقل از خود کند امّا انگار فلیکس هم قدرت‌هایی را نادیده گرفته است؛ قدرت‌هایی که شاید رأس آن‌ها خودخواهی (به هر دو معنای مثبت و منفی آن) قرار گرفته باشد.

شنیتسلر که در همسایگی نزدیک فروید می‌زیسته و از قضا پزشکی بوده که شغل خویش را به خاطر نویسندگی رها می‌کند، در عمق شخصیت‌های «مردن» نفوذ کرده و توانسته است، درگیری‌های روانکاوانه افراد را در مواجهه با مرگ، با قلم جادویی خویش، به رشته تحریر درییاورد. باز از اشتراکات شنیتسلر و تولستوی در خلال دو داستان مواجهه با مرگ، می‌توان به سادگی روایت هر دو اشاره کرد. روایت هر دو بسیار ساده است: شخصی قرار است بمیرد و آخرین روزهای زندگی خود را می‌گذراند. امّا آیا آنچه در عرصه روحی این دو نفر و دیگر افراد مرتبط با آن‌ها اتّفاق می‌افتد هم به همین سادگی است؟ بی‌شک خیر.

نمی‌دانم و قطعاً در آینده هم بیشتر نخواهم دانست که رویارویی من با مرگ چگونه خواهد بود امّا «مردن» افق‌های جدیدی را پیش روی آدمی می‌گشاید. شاهکار شنیتسلر هرگز اثری عارفانه نیست که صورت مسئله را پاک کند و مرگ را پلی ببیند برای گذر از این جهان به جهانی دیگر؛ بلکه اثری فیلسوفانه و روانکاوانه است که شما را هر چه بیشتر و بیشتر درگیر صورت مسئله می‌کند. راستی! مرگ خوشایند هم وجود خارجی دارد؟ و اگر دارد، کدام نوع از زندگی، ضامن مرگی خوشایند است؟

 

عنوان: مردن/ پدیدآور: آرتور شنیتسلر، مترجم: علی‌اصغر حداد/ انتشارات: ماهی/ تعداد صفحات: ۱۴۴/ نوبت چاپ: نهم.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید