داستان واجد نامهای واقعی و فکتهای متعدد تاریخی است. نویسنده سعی کرده است که این فکتها و نامها را تبدیل به بستری برای روایت داستانی از زندگی کند. برای او نه جنگ به خودیخود موضوعیت دارد و نه حتی شرایط اجتماعی و سیاسی. بلکه انسان گرفتار در سیطره و اسیر شرایط است که موضوعیت دارد. انسانی که تا حد زیادی گرفتار جبر زمانی و مکانی میشود و بدین سان محکوم به تنهایی، رنج و حسرتهای پیوسته و مخفوف در هم است. این آدم میتواند صدام حسین باشد و همه خانوادهاش، رضا شمسآبادی بیدگلی باشد که در فروردین سال 44 به محمدرضاشاه سوءقصد کرد و میتواند آدمهای خیالی چون آقاحسن، خانباجی و بچههایشان و حتی میتواند آدمهای واقعی چون من و شما باشد. نویسنده هرچند به کلیت فکتهای تاریخی وفادار بوده است اما لاجرم در روایت زندگی آدمهای داستانش به خیالورزی متوسل شده است و در این زمینه به خلق جزئیات روحی، زمانی، مکانی و رفتاری مبادرت ورزیده است و از این رو با رمانی مواجه هستیم که در آن جزئیات چیرگی بلامنازعی دارد. یکی از عواملی که به تشدید تکثر جزئیات در این رمان دامن زده است بازگشتهای پرتکرار به گذشته آدمهاست. گذشتهای که ما را میسازد، زخمیمان میکند و تا ابد از آنِ ماست. از اینرو مرور گذشته شخصیتها به شناخت اکنون آنان کمک میکند ولی به هر حال این موضوع موجب شده تا خواننده در مطالعه نیازمند تمرکز بیشتری باشد تا خط اصلی داستان را گم نکند.
در جایجای کتاب، نویسنده راوی و آدمها را رها میکند و به ارائه اطلاعات تاریخی مرتبط با شرایط خلق شده در داستانش میپردازد اما این انفصال به واسطه حکمرانی نثر یکدست در کل داستان خوش نشسته و آن را جزئی از کلیت داستان کرده است. با همه این اوصاف «مرلین مونرو غمگین نیست» را یک رمان تاریخی نمیدانم و نمیبینم. در رمان تاریخی کفه تاریخ بر داستان سنگینی میکند. هم تاریخ روایی هم رمان تاریخی از داستان مثابه ابزاری برای گزارش رخدادهای یک دوره استفاده میکند اما چون تاریخ به صورت روایی و غیرروایی نمود مییابد، در تاریخ غیرروایی داستان وجود ندارد. ولی به صورت خیلی ضعیف از عنصر روایت در آن استفاده میشود. اما در تاریخ روایی میتوان گفت مورخ داستان را بستری برای بیان تاریخ قرار داده است. دقت در نوع ساختار رمان تاریخی نشان میدهد که این قالب در مقایسه با تاریخ روایی هنریتر و عناصر داستانی آن بیشتر است. زیرا مورخ در تاریخ روایی بیشتر قصد تاریخنویسی داشته است تا داستانپردازی. همچنین او از عنصر داستان ناخودآگاه، نه هنرمندانه، بهره برده است؛ در حالیکه مولف رمان تاریخی هنرمندانه و در قالب هنر داستاننویسی به تاریخنویسی پرداخته است. در «مرلین مونرو غمگین نیست» نویسنده قصد تاریخنویسی نداشته است و چنانکه پیش از این متذکر شدم او بخشی از تاریخ معاصر را بستر روایت پیچیدگیهای انسان، روابط انسانی و تاثیر شرایط اجتماعی و سیاسی بر زیست انسان کرده است.
نمیتوان از «مرلین مونرو غمگین نیست» سخن به میان آورد و از راوی آن نگفت. اگر شما این رمان را خوانده باشید و یا در آینده آن را بخوانید حضور یک نیروی ناطق و قدرتمند را خواهید دید که به شکل افسارگسیخته و غیرقابل تصوری علاقهمند به یکهتازی و خودنمایی است. او در همان صفحات اول از کل داستان منفک میشود و با خواننده سخن میگوید خودش را معرفی میکند و از آگاهی و سیطره معرفتی خود بر شخصیتها، واکنشهایشان و وقایع میگوید. حتی گاهی بیمحابا از سیاهی و تاریکی برای نشان دادن صورت زشت زندگی میگوید. راوی از عناصر مهم و حیاتی داستان به شمار میرود. زیرا کلیه جهتگیریهای روایت از راوی ناشی میشود. اما راوی در ادبیات داستانی از نظر جایگاه در داستان و همچنین از نظر خصوصیات شخصیتی به انواع مختلفی تقسیم میشود و در عالم روایت راوی همیشه با نویسنده متفاوت است. برای مثال در داستان «بچه مردم» نوشته جلال آلاحمد، جلال نویسنده است در حالیکه راوی یک زن است که نقش اصلی را در داستان ایفا میکند.
از نظر جایگاه در داستان، راوی به دو گونه همسان و ناهمسان تقسیم میشود. راوی هنگامی در ادبیات داستانی از نوع همسان است که در این گونه روایتی یک شخصیت داستانی هم نقش کنشگر و هم نقش راوی را بر عهده داشته باشد؛ یعنی راوی در این گونه روایت از یک سو به عنوان راوی (من / روایت کننده) وظيفه روایت کردن روایت را بر دوش دارد و از سوی دیگر، همچون کنشگر (من / روایت شده) عهدهدار نقش در داستان است. ولی راوی هنگامی در ادبیات داستانی از نوع ناهمسان است که به عنوان کنشگر (شخصیت داستان) در دنیای داستان پدیدار نشود؛ راوی غیر کنشگر.
بر خلاف آن در روایت دنیای داستان همسان یک شخصیت داستانی دو نقش را بر عهده می گیرد. از یک سو به عنوان راوی (من – روایت کننده) (کسی که حوادث داستان را بیان می کند) وظيفه روایت کردن روایت را بر دوش دارد و از سوی دیگر همچون کنشگر (من – روایت شده) (کسی که حوادث داستان حول اعمال او می چرخد) عهده دار نقش در داستان است.
از نظر خصوصیات فردی و ویژگیهای شخصی نیز راوی به انواع متفاوتی تقسیم می شود. مانند راوی اغفالگر، راوی مداخلهگر، راوی ناموثق.
راوی مداخلهگر گاهی در روایت داستان، گزارش داستان را قطع میکند و از جهان داستان بیرون میرود و به قضاوتهای آشکار درباره شخصیتها و رخدادهای داستان میپردازد. اما گاهی افراط در آشکاری راوی صفتی را به او ضمیمه میسازد که آن را همهچیزدانی میگویند.
از عواملی که باعث همهچیزدانی راوی و آشکاری صدای او در روایت داستانی میشود میتوان به توصیف مکان و زمان، شناسایی و تعریف شخصیتها، خلاصههای زمانی، گزارش آنچه شخصیتها فکر نمیکنند و نمیگویند و بیان اظهارات شخصی به سه شیوه تفسیر، تعمیم و داوری اشاره کرد. هر یک از موار ذکر شده نشانه همهچیزدانی راوی در ادبیاتداستانی است.
در «مرلین مونرو غمگین نیست» راوی مداخلهگر و همهچیزدان، این خروج از جهان داستان و گفتوگو با مخاطب، حالت افراطی و تا حد زیادی آزاردهنده به خود گرفته است و گاهی شاید حتی موجب انزجار مخاطب از این همه خودنمایی شود. در صفحات پایانی کتاب با توجه به کمرنگ شدن نقش راوی، روایت داستان به شدت روان و خواندنی میشود.
اما در پایان رمان، نویسنده هیچ شخصیتی را بیسرانجام رها نمیکند هرچند تقریبا هیچکدام از آنها سرنوشت روشن و مطلوبی ندارند اما به هر حال با مرگ و تنهایی، پرونده همه شخصیتها را میبندد و خواننده را با خرواری از احساسات ناخوشایند و ناامیدی تنها میگذارد. آیا روزنهای از نور و امید نیست؟
عنوان: مرلین مونرو غمگین نیست/ پدیدآور: محمدامین چیتگران/ انتشارات: اسم/ تعداد صفحات: 352/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/