احلام مستغانمی در نقاب یک رمان عاشقانه، از دهه سیاه الجزایر مینویسد. او که شعر هم میسراید درباره انگیزه نوشتن رمانش چنین میگوید: «وقتی معشوقت را از دست میدهی شعر میگویی و زمانی که وطنت را از دست میدهی، به سراغ نوشتن رمان میروی.»
«مشکی برازنده توست»، ماجرای خواننده بیست و هفت ساله الجزایری به نام هاله الوافی است. پدر و برادر هاله به دست نیروهای افراطی کشته میشوند. برادر هاله پزشکی است که به اجبار نیروهای افراطگرای مخالف حکومت، به کوههای الجزایر برده میشود تا در آنجا از روی اجبار به مداوای شورشیها بپردازد، برادر هاله در این مدت شاهد جنایتهای بسیاری بوده است و پس از چندی توسط شورشیان کشته میشود. پدر هاله خواننده مجالس عروسی در حین بازگشت از یک جشن عروسی به دلیل همراه داشتن ابزار موسیقی (عود) که شورشیها آن را ساز شیطان مینامند کشته میشود. هاله و مادرش به سوریه مهاجرت میکنند اما اخبار ناآرامی و کشتار در الجزایر همچنان سرتیتر خبرهای جهان است. هاله به نشانه سوگ پدر و برادر لباس سیاه به تن میکند و به اجرای کنسرت با لباس مشکی در کشورهای مختلف میپردازد؛ کاری که در کشور خودش میتوانست به قیمت جانش تمام شود. او سعی میکند در کنسرتهایش صدای مردم الجزایر باشد و علیه تروریستها موضعگیری کند تا این که یک میلیونر لبنانی به نام «طلال هاشم» که صاحب رستورانهای زنجیرهای و ساکن برزیل است، مصاحبهای از هاله الوافی را در تلویزیون میبیند و علیرغم داشتن زن و فرزند درصدد شکار هاله برمیآید. مرد میلیونر هر بار به طور ناشناس در کنسرتها برای هاله گلهای لاله بنفش تیره متمایل به سیاه میفرستد، او یکبار روی کارت گلها نوشت: «مشکی برازنده توست» و راه دوستی با هاله را باز کرد.
مرد لبنانی سعی دارد به شخصیت مغرور هاله نفوذ کند و او را در هم بشکند و با به چنگ آوردن این دختر مرموز با سلاح ثروت، کاستیهای وجود خود را جبران کند.
«رنگ سیاه» و «عزت نفس» موتیفهای داستاناند که مثل تار و پود به هم گره خوردهاند. هاله الوافی نمادی از الجزایر در گسترهای بزرگ و نمادی از زن الجزایری در گستره کوچک است؛ در ادبیات، زن همان وطن است. همآوایی دو واژه هاله و لاله در ذهن نویسنده به عنوان سمبل عشق طلال به هاله، نظریه ما را در نمادین بودن گل لاله قوت میبخشد.
طلال برای بازی عاشقانهای که با هاله شروع کرده گل لاله بنفش متمایل به سیاه را برگزیده است و چرایی انتخاب خود را چنین تعبیر میکند: «به خاطر اینکه هیچ کس از رمز و راز اون گل خبر نداره! رنگش قابل تفسیر نیست تو انعکاس رنگای روشن مثل مشکی عمل میکنه. اون مثل توئه، گلی که هیچوقت پوشش عفتش رو از خودش جدا نمیکنه، گلای بدنامی هم وجود دارن که همیشه پرورشدهندشون رو آزار میدن. رنگ و بوی خودشون رو همهجا پخش میکنند و همیشه یک رهگذر پیدا میشه که اونا رو بخره.» (ص۱۳۳)
ـ لاله، گل مقدسی که نماد الجزایر است
لاله نماد کشور الجزایر و رنگ مايل به سياه، افراط و ترور عارض شده بر آن در دهه نود است. در فرهنگ مردم شرق، لاله گل مقدسی است.
در عربی ژورنالیستی به آن تولیب و در زبان فارسی و ترکی استانبولی به آن Lale (لاله) میگویند. اگر نام لاله را برعکس بخوانیم کلمه هلال استنتاج میشود و هلال نماد اسلام و علامت پرچم الجزایر است. حتی برخی پا را فراتر گذاشته و شباهت آوایی بین واژگان لاله و لفظ جلاله الله را به فال نیک میگیرند. بنابراین از دیدگاه نشانهشناسانه میتوان گفت لاله سیاه در داستان احلام مستغانمی نمادی از الجزایر گرفتار افراط در دهه سیاه جنگ داخلی است.
ممکن است سوال پیش بیاید مگر در عربی به لاله، تولیب نمیگویند، نویسنده هم در متن عربی رمان از کلمه تولیب استفاده کرده، پس چرا چنین برداشتی کردهایم و از کجا به این نتیجه رسیدهایم؟! در پاسخ باید گفت برای اینکه ما به جهان درونی نویسنده سفر کردهایم، نویسندههای باهوش مثل احلام، مخاطبان خود را باهوش فرض میکنند، پس نیازی نیست همه چیز را عیان و آشکار در طبق متن قرار بدهند و به خواننده تعارف کنند، آنها ما را وارد چالشهای فکری میکنند و احلام مستغانمی با دال و مدلول واژه لاله چنین کرده است.
آنچه وجهه نمادین گل لاله را در داستان قوت میبخشد جملهای در داستان است، آنجا که در پایان داستان میخوانیم: «در الجزایر زنان آزاده را لالا خطاب میکردند.» (ص۲۸۵)
همانطور که میبینید لالا شباهت آوایی با لاله دارد، هر چند در خود متن مستقیم لفظ لاله را به کار نبرده است.
ـ طلال هاشم نمادی از جاهلیت مدرن و حامیان افراط
طلال هاشم نمادی از جاهلیت مدرن است که هر چند سعی کرده خود را پشت لباسهای برند و ادکلنهای گرانقیمت پنهان کند اما در نهایت برای مبارزه با زن خودساخته شرقی راهی جز تحقیر، خشونت و اعمال محدودیت علیه او نمییابد. طلال مردی زنباره است اما هرجا که مصلحت اقتضا میکند با دستاویز قراردادن واژههایی مثل شرف، آبرو و عفت، هاله را که در تمام زندگیاش تجربه عاشقانهای نداشته متوقف میکند.
نکته نشانهشناسانهای در اسم طلال وجود دارد، که نشان میدهد طلال در رمان، نمادی از مرد عرب جاهلی با تفکرات پوسیده هم میتواند باشد. طلال در لغت به معنای جذاب و فریبنده است اما از لحاظ واژگانی شبیه کلمه اطلال به معنای خرابه است، هر چه داستان بیشتر جلو میرود طلال قصه ما به اطلال تبدیل میشود و خود واقعیاش را بیشتر رو میکند. انتخاب این اسم کاملا از روی قصد و هوشمندانه بوده است. طلال مردی است که به جای لباسهای کهن، کت و شلوار به تن کرده و به جای اسب و قاطر سوار هواپیما میشود، اما با تعصبی که نسل به نسل به او رسیده قصد دارد صدای هاله را خفه کند، او سیاهپوشیدن هاله را تحسین میکند و از او میخواهد همیشه سیاه بپوشد تا برازنده بماند. طلال برازندگی را در سیاهی میبیند و میگوید: «تا وقتی مشکی تنت باشد دوستت خواهم داشت و به شناختت ادامه خواهم داد.» طلال میتواند نماد جریانهای حامی افراطیگری در الجزایر باشد، او سیاهی و افراط را زیبنده هاله میداند و او را به پوشیدن لباسهای سیاه ترغیب میکند.
گفتنی است شاعران عصر جاهلیت و پیش از اسلام، یک سبک مشترک داشتند و اطلالسرایی میکردند، به این معنا که بر سر خرابهها (اطلال) و مکانهایی که از آن خاطره داشتند میایستادند و در فراق محبوب و عشقشان که دیگر نیست شعر میخواندند و اشک میریختند. اسم طلال در خفایای خود، رمانس عصر جاهلیت را هم به ذهن مخاطب متبادر میکند.
ـ وجه نمادین پاریس
در «مشکی برازنده توست»، نام شهرها تصادفی انتخاب نشده است، میتوان به نقش پاریس در پیشبرد مضمونی داستان اشاره کرد. طلالهاشم در قسمتی از رمان به هاله میگوید: «مکان، طرف سوم یک قرار عاشقانه است.» آنها پاریس را برای دیدارهای عاشقانه انتخاب میکنند. اگرهاله نماد الجزایر و طلال نماد حامیان افراط باشد، بنابراین انتخاب پاریس برای ملاقات عاشقانه بین طلال و هاله از سوی نویسنده بسیار هوشمندانه بوده است؛ هاله الوافی خواننده الجزایری که به خاطر افراط هموطنانش سرگردان شده، مجبور است در هتلهای پاریس با مرد عرب قرار ملاقات بگذارد. تناقض عجیبی است که از شر هموطنات مجبور بشوی به فرانسهای پناه ببری که روزگاری ناجوانمردانه مردم کشورت را به بردگی کشید و هولناکترین آزمایشهای هستهای را روی آنها امتحان کرد. اینک چه بر سر الجزایر آمده که مردمانش را به آغوش استعمارگران سوق میدهد تا در زیر لوسترهای گرانقیمت هتلهایش که حاصل استعمار کشورهایی همچون الجزایر است، گل و بوسه به هم هدیه بدهند؟! این فاجعه، نتیجه بازی تقدیر است یا دستهای کثیف سیاست؟
در جایی از داستان هاله جملهای با این مضمون میگوید که ما برای مبارزه با تروریست داخلی به امثال جمیله بوحیرد نیاز دوباره داریم، به این معنا که انقلاب در الجزایر هنوز ادامه دارد و ساختار جدیدی را میطلبد.
اینطور که به نظر میرسد فرم این رمان، از فرم قصیدههای عصر جاهلیت الهام گرفته شده است؛ شعر عصر جاهلیت در چند بیت اول محزون بود و با اشک و آه و ایستادن بر اطلال (خرابهها) شروع میشد. چند فصل اول رمان هم با اشک و آه و فغان شروع میشود، سپس به بدنه داستان میرسیم، مثل قصیدههای جاهلیت بدنه داستان، شرحی از رویدادهای عاشقانه است و داستان در صفحات پایانی مثل قصیده شاعران جاهلی با مدح و ثنای شخصیت و کاراکتر اصلی به پایان میرسد، حتی نکته جالب دیگر شخصیت «نجلا» دوست هاله بود که در ماجرای عاشقانه، دائما هاله را سرزنش میکرد، این کاراکتر هم در قصیدههای جاهلیت وجود دارد، و شاعر را به خاطر عشق و عاشقی سرزنش میکند که به آن «عاذل» میگویند، نجلا در حکم عاذل حرفهای خوبی میزند اما هاله خواننده سیاهپوش به حرفهای عاذلش گوش نمیدهد. در نهایت پس از تبدیل عشق به نفرت، لباس سیاهش را از تن بیرون میآورد و لباس رنگی به تن میکند و چنین میشود که سلطه جاهلانه طلال بر هاله پایان مییابد.
ـ چند نکته درباره این ترجمه
ترجمه کتاب سلیس و روان بود و مترجم توانسته شاعرانگی متن و فرایند داستان را که در هم تنیده شده، حفظ کند، در عین حال مترجم عین بعضی واژگان را بدون در نظر گرفتن معادل فارسی در متن آورده است، برای مثال در سطری از کتاب آمده که مثلا «طلال» مبتلا به «جنون عظمت» است. «جنون العظمة» ترکیبی عربی و معنای آن تکبر و خودبزرگبینی است، اما مترجم در چندمورد این ترکیب را همچنان که در عربی است در متن فارسی آورده و یا اینکه در جایی با ترکیب «ستون نصایح عاطفی روزنامه» مواجه میشویم. معادل فارسی «نصیحة»، «توصیه و مشورت» است و باید به صورت «ستون مشاوره خانواده» ترجمه میشد. از این دست ترجمههای تحت اللفظی فراوان در کتاب وجود دارد که بررسی آنها در حوصله این متن نیست.
عنوان: مشکی برازنده توست/ پدیدآور: احلام مستغانمی؛ مترجم: محمد حمادی/ انتشارات: هیرمند/ تعداد صفحات: 328/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/