وولف حتی در چنین متنی که بخش داستانی آن بسیار اندک است نیز دنیای خودش را خلق میکند. از همان ابتدا که مولف روبهروی رودخانه نشسته و در یک روز پاییزی مشغول فکر کردن است، این پیوند طبیعت و انسان که از ویژگیهای سبکی وولف است، آشکار میشود. ما صدای افکارش را میشنویم. جریان آب، در آثار وولف همیشه به اندیشه و تفکر ارتباط دارد. رودخانه، دریا یا دریاچه برای شخصیتهای وولف جایی برای تفکر و الهام محسوب میشوند؛ جایی برای جوشش و جرقهای ناگهانی و آغاز خلق یک اثر. نویسنده در ابتدای کتاب، یعنی قبل از اینکه نویسنده رسما وارد موضع انتقادی خود شود، بیشتر به بُعد داستانی کتاب توجه کرده است و طبیعتا برای مخاطب جذابتر است. توصیف او از حیاط دانشگاه و تالارهای باستانی آن، از ناهار و توصیفاتی که وولف از غذاها میکند و همچنین وضعیت خوابگاهی که در آن به سر میبرد، خوانندگان را به یاد دیگر آثار نویسنده میاندازد و نشان میدهد که او همچنان سبک نوشتاریاش را حتی در این متن انتقادی ادامه داده است.
اگر نگاهی کلی به آثار وولف بیندازیم، متوجه میشویم که مسئله جنگ و عواقب پس از آن، تقریبا در همه آثارش وجود دارد و تاثیر زیادی روی او گذاشته است. در این کتاب نیز نویسنده این دغدغه همیشگیاش را آشکار کرده است. وولف شعرها و متون قبل از جنگ جهانی اول را با بعد از جنگ مقایسه میکند. از نظر او، حال و هوای نویسندگان قبل از جنگ، کاملا با نویسندگان بعد از آن تفاوت دارد. آنها دیگر دل و دماغ نوشتن ندارند و آن شور و حال سرودن و نوشتن را از دست دادهاند. وولف با حسرت از آن زمان یاد میکند و معتقد است که شعرهای قبل از جنگ سبب رهایی، شور و اشتیاق در انسان میشدند، اما جنگ فاجعهای بود که حقیقت را جایگزین خیال کرد و این شیدایی را از انسانها ربود.
ـ اگر زنان مینوشتند…
وولف در این کتاب بیشتر از اینکه در مورد نوشتن صحبت کند، در مورد مراحل قبل از نوشتن مثل وضعیت اقتصادی و اجتماعی زنان صحبت کرده است. او این سوال را مطرح میکند که چرا زنان در گذشته به خصوص در عصر الیزابت، کمتر مینوشتند؟ زنانی که در آن زمان حق تحصیل و سواد خواندن و نوشتن نداشتند و قادر نبودند اشتغال و کسب درآمدی داشته باشند و به استقلال فکری برسند، چگونه میتوانستند وارد دنیای ادبیات شوند؟ کسانی که مجبور بودند در پانزده یا شانزده سالگی ازدواج کنند و بچهدار شوند، آیا میتوانستند وقتی برای نوشتن داشته باشند؟ او برای اینکه وضعیت نابرابر زنان و مردان را مقایسه کند، از خوانندگانش میخواهد تصور کنند که شکسپیر خواهری داشته که او نیز مثل برادرش استعداد و علاقه زیادی به تئاتر و ادبیات داشت. اما آیا میتوانست مانند شکسپیر این حق را داشته باشد که در ادبیات پیشرفت کند و نامش در تاریخ ماندگار شود؟ وولف میگوید برای فهمیدن اینکه بریتانیا حتی همین امروز (روزگاری که وولف در آن زندگی میکرد) یک نظام نابرابر و پدرسالارانه دارد، نیازی به تحقیق و پژوهش آنچنانی نیست، بلکه میتوان با یک نگاه کوتاه به تیترهای یک روزنامه این نابرابری را تشخیص داد. در جامعهای که در آن پدرسالارها فکر میکنند زنان ذاتا پستتر از او هستند و فقط مردان حق قضاوت، تدوین قانون، نوشتن کتاب و سایر امور دیگر را دارند، زنان چه کارهاند؟ وولف مطالعات تاریخیاش را ادامه میدهد و وارد قرن هجدهم میشود. در اواخر قرن هجدهم زنان نیز وارد عرصه ادبیات شدند و دست به ترجمه یا نوشتن رمان زدند و از این راه کسب درآمد کردند اما تا اوایل قرن نوزدهم هنوز مجبور بودند در اتاق نشیمن عمومی و مزاحمتهای بیشماری بنویسند. اگر آنها نیز مانند نویسندگان مرد، امکان تجربه و معاشرت و مسافرت داشتند، شاید آثار درخشانی در ادبیات خلق میشد.
ـ زنان داستانها با زنان واقعی فرق داشتند
نکته جالبی که وولف به آن اشاره میکند این است که وضعیت زنان در ادبیات، زنانی که نویسندگان مرد شخصیت آنها را خلق کرده و پروراندهاند، کاملا برعکس وضعیت واقعی آنها ترسیم شده است. دزدمونا(اتللو/ شکسپیر)، مادام دوگرمانت(در جستجوی زمان از دسته رفته/پروست)، اما بوواری(فلوبر)، آنا کارنینا(تولستوی)، اکثر این شخصیتهای داستانی تفاوت زیادی با شخصیت و جایگاه واقعی زنان در آن روزگار دارند. زنانی که در دنیای واقعی نمیتوانستند بخوانند و بنویسند، در ادبیات صاحب افکار و اندیشههایی بودند که باورکردنی نبود، آزادیهایی داشتند که در جهان واقعی صاحب آن نبودند.
از نظر وولف یکی از عواملی که منجر به خلق اثری ماندگار و خلاق میشود، ذهنیت نویسنده است. مناسبترین ذهنیت برای خلق یک اثر چیست؟ آیا زنان میتوانستند با وجود تمسخرها، موعظهها و تحقیرهایی که جامعه نسبت به آنها داشت، با ذهنی آزاد و بدون آشوب اثری را خلق کنند؟ به دلیل همین برداشتها و تفکر نادرست جامعه درباره زنان بود که احیانا اگر زنی هم دست به قلم میبرد، چیزی جز فریاد اعتراض به جایگاه و موقعیت خود و همنوعانش نمینوشت. آنها به جای اینکه تمام هم و غم خود را صرف داستان کنند، بیشترین توجه و انرژیشان را صرف نوشتن اعتراض به این نابرابری میکردند و در نتیجه تخیلشان به دلیل این خشم، از مسیر منحرف میشد. وولف از «جین ایر» یاد میکند؛ از نگاه وولف، جین ایر اثری است که میتوان در آن ردّ آشفتگی شارلوت برونته را از شرایط دشواری که در آن میزیست، کاملا احساس کرد. اگر جامعه نگاهش را نسبت به زنان تغییر میداد، آنها نیز میتوانستند با ذهنی آزاد بنویسند و به جای فریاد اعتراض در نوشتههایشان، بیشتر به داستانی که مینوشتند و فرم و زیبایی آن اهمیت میدادند. به نظر میرسد زنان در آن روزگار داستان نوشتن را با بیانیه نوشتن اشتباه گرفتهاند، آنها گمان میکنند که مشغول نوشتن داستان هستند، اما در حقیقت یک بیانیه سیاسی مینویسند.
ـ مردان علیه زنان
در برابر این فریادها و اعتراضهای زنان، مردان نویسنده نیز واکنش دادند و با تاکید به برتری خود، به این جریان اعتراض کردند. آنها نیز به تدریج تمام تمرکزشان را متوجه این اعتراض و واکنش علیه زنان کردند و به کیفیت داستان بیاهمیت شدند. درست مانند همان اتفاقی که برای زنان رخ داده بود، برای آنها نیز رخ داد؛ یعنی برای این مینوشتند تا خودشان را نشان بدهند و ثابت کنند. در برهه حساس آن روزها که فاشیسم روزبهروز گسترش پیدا میکرد و امکان داشت وارد حوزه ادبیات شود و معلوم نبود چه بر سر ادبیات میآمد، جنگ و جدال بر سر جنسیت در ادبیات به وجود آمده بود و این وسط هنر بود که کسی به آن بها نمیداد. این ذهنیت و ادبیات جنسیتزده، مانع نوشتن و خلق اثر هنری میشد؛ البته از نظر وولف مقصر اصلی آن، تنها مربوط به یک جنسیت خاص نیست. بلکه تمام اغواکنندگان و اصلاحطلبان مسئول چنین وضعیتی بودند. اینجاست که وولف نقد خود را به فمینیستها و نگرشهای آنها بیان میکند و میگوید: «برای هر کسی که مینویسد، فکر کردن درباره جنسیت خود مخرب است. کوچکترین تاکید بر هر ظلم و جوری برای زن مخرب است. حتی نباید از روی انصاف و عدالت از آرمانی دفاع کند. یا به هر شکلی آگاهانه به عنوان زن سخن بگوید. هر آنچه با تعصب آگاهانه نوشته شود، محکوم به مرگ است. هر قدر هم که برای یکی دو روز زیرکانه و موثر جلوه کند، با فرا رسیدن شب خاموش میشود.» وولف خود این نکته را در نوشتن رعایت میکرد، برای او هنر اهمیت بیشتری در برابر نارضایتیها و شکایتهایش از زندگی داشت؛ با اینکه دشواریهای زیادی را به خاطر زن بودن تحمل میکرد، اما نمیگذاشت این بحرانها وارد داستانش شود و جلوی تخیلش را بگیرد. حالت ایدئال برای نوشتن از نظر وولف این است که نویسنده همزمان، هم قسمت زنانه و هم قسمت مردانه مغزش را با هم استفاده کند؛ زن با مرد درون خویش در ارتباط باشد و مرد با زن درون خویش؛ در این صورت است که نویسنده میتواند احساسات را بدون مانع به خوانندگانش منتقل کند. ذهنی که منحصرا مردانه یا زنانه باشد، نمیتواند خلاق باشد. بنابراین میتوان گفت وولف این کتاب را نه فقط برای زنان، بلکه برای تمامی نویسندگان زن و مرد نوشته است.
ـ تمرکز روی نوشتن باشد
وولف لابهلای این متن انتقادی، توصیه و راهنماییهای مهمی به نویسندگان میکند. برای مثال به نویسندگان هشدار میدهد که سمت کلیشههای ادبی نروند. او این سوال را مطرح میکند که چرا زنان در متون ادبی باید فقط در چند قالب و شخصیتهای مشخص و همیشگی قرار بگیرند؟ چرا باید همیشه زنان معشوقه شخصیتهای اصلی داستان باشند، یا چرا باید همیشه زنان در داستانها جزء اشرافزادهها و ثروتمندان قرار بگیرند. چرا واقعیتها را نمیبینیم؟ زنان نیز مانند مردان علاوه بر علائق خانه و زندگی، علایق دیگری نیز دارند. زنان را همانگونه که هستند باید ببینیم و بازنمایی کنیم. در صورتی میتوانیم ادعا کنیم که چیز خلاقانه نوشتهایم که بتوانیم زندگیهای ناشناخته را نیز پیش چشم مخاطبانمان بیاوریم. نکته دیگری که وولف میگوید این است که نویسندگان باید رویای تاثیر گذاشتن بر دیگران را از سر بیرون کنند و به جای این بیشتر درباره خود مسائل و موضوعاتی که قصد نوشتن آن را دارند، تمرکز کنند. او از خواندن حرف میزند؛ از اینکه خواندن مانند تعویض عدسی روی حواس ما اثر میگذارد. او عقیده داشت، همه ما بعد از خواندن «لیر شاه» یا «اِما» یا «در جستجوی زمان از دسترفته» دید بهتر و عمیقتری خواهیم داشت، طوری که انگار پوشش دنیا کنار رفته و حیات قدرتمندتری پیدا کرده است.
عنوان: اتاقی از آن خود/ پدیدآور: ویرجینیا وولف؛ مترجم: صفورا نوربخش/ انتشارات: نیلوفر/ تعداد صفحات: 160/ نوبت چاپ: ششم (پاییز 95).
انتهای پیام/