«همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها» فالش می‌نوازد

این ارکستر رهبر ندارد

19 مهر 1400

«برگزیده شدن» در جوایز ادبی و رویدادهایی مانند آن، تاثیر زیادی در اینکه گروهی از کتاب‌خوان‌ها سمت آن گرایش پیدا کنند تا بخوانندش، دارد. یعنی کافی است روی جلد یک کتابی درج شود، برگزیده شده در جایزه ادبی چپ یا راست، تا عده‌ای که در خواندن اشتهار دارند برای خواندن آن برنامه‌ریزی کنند. کتاب «همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها» اثر رضا قاسمی یکی از همین آثار است که یک تریلی برای کشیدن عناوینی که روی جلدش نوشته شده لازم است و خب همین کافی است که این کتاب تبدیل به یکی از آثار پرفروش (نه به شکل آن کتاب‌هایی که خیلی می‌فروشند بلکه طی بیست سال همیشه فروخته و تجدید چاپ شده) در بازار ادبیات داستانی ایران شود.

اما من هم همیشه کنجکاو بودم بدانم چه چیزی در این کتاب هست که آن را اینطور تبدیل به یکی از آثار در ظاهر با اهمیت ادبیات داستانی کرده که همیشه فروخته و از رونق نیفتاده است. یعنی هر نسلی که طی این بیست سال پا به عرصه گذاشته و خواسته کتاب بخواند حتما «همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها» را خوانده، این را از روی فروش و آهسته و پیوسته حرکت کردن این کتاب می‌گویم. اگر اینطور نبود باید این کتاب از یک‌جایی به بعد روند فروشش متوقف می‌شد، ولی این اتفاق برایش نیفتاده است.

کتاب در «گودریدز» که معمولا افراد در نوشتن از کتاب‌ها کمتر تعارف دارند، نیز امتیاز بالایی دارد.

داستان با یک راوی اول شخص که ویژگی‌های تیپیک روشنفکری دارد جلو می‌رود و او در بخش‌های کوتاه که در پنج فصل گنجانده شده فضایی که داستان قرار است در آن رقم بخورد را می‌سازد و اندک‌اندک سعی در همراه کردن خواننده با خود دارد. این نکات را کسی که تا انتهای کتاب پیش برود دریافت خواهد کرد چون کتاب در بخش‌های ابتدایی (یک چهارم اول) خواننده را از خود دور می‌کند. زیرا راه‌های ارتباط برقرار کردن با مخاطب طی این صفحات باید شکل بگیرد که این اتفاق نمی‌افتد. نویسنده تلاشی برای نگه داشتن مخاطب نمی‌کند و این آغاز سقوط آن چیزی است که «همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها» نام دارد. در ادامه هم (حتی اگر کتاب را تا انتها بخوانید) اتفاقی در کتاب نمی‌افتد و ما شاهد یک روایت تخت بدون فراز و فرود هستیم، حتی بخش «فاؤست مورنائو» هم توانایی ایجاد کشش در داستان را ندارد. در واقع ما شاهد درام در این داستان بلند نیستیم و محاکات نفس راوی است که می‌تواند برای گروهی جذاب و برای گروه دیگری فاقد جذابیت باشد.  اتفاق داستانی در این کتاب جایگاهی ندارد. علاوه بر آن شخصیت‌پردازی هم جایگاه ندارد و خواننده نمی‌تواند تشخیص دهد فرق «بندیکت» با «میلوش» یا «پروفت» و «ماتیلد» در چیست و نقششان در داستان جز آنجا که روایت نیاز به حرکت دارد چیست؟

«همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها» کمتر تصویر دارد و بیشتر روایت است. روایتی که گزارش یک فرد است. رضا قاسمی به عنوان یک نوازنده و روشنفکر تلاش می‌کند در کتابش عناصر روشنفکری را وارد کند ولی هیچکدام از این‌ها کار نمی‌کند و آن چیزی که از آن به عنوان داستان انتظار داریم اتفاق نمی‌افتد.

اما درونمایه اثر؛ کتاب می‌خواهد از «رنج» سخن بگوید. رنج مهاجرت و تنهایی. رنجی که مهاجران با آن شبانه‌روز دست به گریبان هستند و شب و روزشان با آن گره خورده است. جنونی که در شخصیت‌های درست شخصیت‌پردازی نشده کتاب هستند حاکی از وضعیت مهاجران است. مهاجرانی که هیچ‌کدام هویت درستی ندارند و میان این بی‌هویتی و جنون ارتباط تنگانگی برقرار است. در واقع نویسنده می‌خواهد بگوید هرکه از وطن خویش دور افتاد هویتش را از دست می‌دهد و تبدیل به یک مجنون سرگشته می‌شود که نامش نیز به فراموشی سپرده می‌‌شود. این ماجرا را در بخشی که از زبان راوی می‌شنویم که هرکسی دارای چند نام است، اتفاقی که می‌خواهد بر بریدگی و از خودبیگانگی مهاجران تاکید کند ولی این نیز به راحتی در داستان گفته نشده و خیلی سخت پیدا می‌شود. تنهایی وجه دیگری است که در داستان نمود بسیاری دارد. راوی در سراشیبی یک مرگ تدریجی قرار دارد. در واقع او تنهایی و غربت را نیز نوعی مرگ می‌داند که تفاوتش در نفس کشیدن است و لاغیر!

زبان داستان مهم‌ترین وجه متمایز کننده آن است. شاید آن‌چیزی که توانسته این کتاب را بعد از سال‌ها همچنان در بازار بیمار کتاب ایران، سرپا نگه دارد و آهسته و پیوسته پیش ببرد زبان آن باشد.

جملات کتاب در اغلب موارد گُنگ و نامفهوم است. شاید این نیز نشانی بر همان جنون و سرگشتگی افراد باشد ولی نویسنده در لابه‌لای همین جملات متلک‌هایش را نیز پرتاب می‌کند که چندان کارکردی ندارد زیرا حالا بعد از حدود 25 سال از انتشار اولین نسخه این کتاب (برای اولین بار در سال 1996 میلادی در آمریکا منتشر شده است) این حرف‌ها تازگی که ندارد حتی بُرندگی ابتدایی خود را از دست داده، در حالی که با مرور بسیاری از آثار شاخص ادبیات داستانی فارسی می‌بینیم جملات برندگی و تیزی خود را از دست نداده‌اند، شاید دلیل این موضوع شخصی بودن دغدغه‌های کتاب باشد که نویسنده در یک مقطع خاص دغدغه‌های شخصی خود را به عنوان دغدغه مهاجران مطرح کرده در حالی که ماجرای مهاجرت تمام نشده و همچنان به قوت خود پابرجاست ولی اثری از دردهای آن‌ها در این کتاب در گذر زمان نیست و «همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها» در زمان جایی نداشته و فقط یک اثر روشنفکری محسوب می‌شود که بازتاب دهنده دغدغه‌های گروهی در یک دوره زمانی است.

در مجموع رمان «همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها» که رضا قاسمی آن را منتشر کرده از آن آثاری است که دانشجوها در هر دوره آن را می‌خوانند و با رفتن گروهی، گروه بعدی باز هم سراغش می‌روند، زیرا جریان نقد ادبی پویا در فضای ادبیات ایران وجود ندارد و تعریف‌ها و تمجیدها براساس تعارف و نقدها نیز بر اساس عداوت و دشمنی است. به همین خاطر است که بعد از بیست سال باز هم رضا قاسمی خوانده می‌شود. در واقع بخشی از خوانندگان برای اینکه چیزی را از دست ندهند سراغ آن می‌روند و اگر بگویند این کتاب چیزی نداشت احتمالا در گروه هم‌سالان جایگاهی نداشته باشند

باید گفت «همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها» رهبر ندارد و نویسنده با این ایده که می‌خواهم راوی تنهایی بی‌وطن‌ها باشم و از رنج آن‌ها سخن بگویم دست به نوشتن زده است ولی سازآرایی او در این ارکستر درست نبوده و صدایی که به گوش می‌رسد فالش است.

عنوان: همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها/ پدیدآور: رضا قاسمی/ انتشارات: نیلوفر/ تعداد صفحات: 207/ نوبت چاپ: چهاردم (1395).

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید