«ماهیها نگاهم میکنند» یک رمان کوچک از نویسنده هفتاد ساله و پرکار فرانسوی است. ژان پل دوبوآ که اخیرا جایزه گنکور به لیست موفقیتهایش اضافه شده این داستان را با بهرهگیری از دنیای شخصی خود نوشته است. او که خود سالها سابقه روزنامهنگاری و نوشتن برای سرویسهای خبری را دارد با الهام از آن دوره شخصیت «زیمرمان» باحال و افسرده را خلق میکند. یک جوان منزوی و غمگین که برای بخش ورزشی روزنامه گزارش بوکس مینویسد.
داستان از جایی شروع میشود که در نیمهشبی گرم شخص ناشناسی وارد آپارتمان زیمرمان میشود و صورت او را زیر رگبار مشت نابود میکند. زیمرمان در جستجوی یافتن ضارب متوجه میشود مرد تنومندی که او را تا حد مرگ کتک زده کسی نیست جز پدر مستش که پس از ده سال جدایی برگشته و تنها یک خواسته دارد: «من زدمت، زیمرمان، من، پدرت. اگه هنوز یه ذره دوستم داری منو بکش. اگه پسر خوبی هستی، باید منو بکشی.»
طرح اصلی داستان رابطه پدری مست با پسری است که نمیداند از زندگی چه میخواهد. پدر که با مرگ همسر دچار ضربه روحی شده از فرزندانش جدا میشود و حالا پس از ده سال هرشب با حالت مستی و دیوانگی به خانه پسرش یورش میبرد. زیمرمان کارمند نامحبوب رئیس سرویس ورزشی است که همیشه در آمدن به سر کار و رساندن مطلب تاخیر دارد. او حتی به بوکس هم علاقهای ندارد و نمیداند چرا سالهاست دارد در مورد شکست و پیروزی بوکسورها مینویسد. تنها یک چیز مورد علاقه زیمرمان برای نوشتن است: «نوشتن آگهیهای فوت را دوست داشتم. لازم نبود از جات تکان بخوری. میدانستم با مردهها چطور برخورد کنم، از آنها مراقبت میکردم، افسانه کوچکی برایشان میساختم و ماجراهایی بهشان نسبت میدادم که احتمالا هیچ وقت از سر نگذرانده بودند. از سردخانه، بزرگ بیرون میآمدند. ویتژانشتاین میتوانست روی من حساب کند.»
رمان دوبوآ یک مثال بسیار خوب برای طنز سیاه است. ناملایمات زندگی که برای این پدر و پسر کم هم نیستند با زبان شیرینی روایت شدهاند. پیام کتاب بیش از آنچه در دل داستان باشد همین زبان کمدی برای قصهگویی از یک ماجرای تلخ است. مخاطب بیاختیار احساس میکند نویسنده دست روی شانهاش گذاشته و میگوید: «میفهمم توی این دنیای مدرن درد و رنجهای زیادی رو داری به دوش میکشی ولی حواست باشه همیشه میشه از دل همه این اتفاقای تلخ یک چیز بامزه و جالب برا خندیدن پیدا کرد.»
نویسنده از دریچه قشنگی دنیا را نگاه میکند. کتاب پر است از احساسات خوب و گذرایی که همه در زندگی تجربه کردهایم و حالا در قالب کلمات برایمان یادآوری میشوند. یکی دیگر از امتیازهای تکنیکی کتاب توصیف خلاقانهای است که باعث میشود اتفاقهای روزمره رنگ و بوی تازه بگیرند. به این نمونه نگاه کنید که چگونه شخصیت اول سیگار برگ کشیدن پدرش را توصیف میکند: «… دو قهوه و یک سیگار برگ سفارش داد. گارسون جعبه کوچکی آورد پر از میلههای صندلی. پدرم بیآنکه نگاه کند، دستش را کرد توی جعبه و یک باتوم بزرگ از آن بیرون کشید و فرو کرد توی دهانش. پک اول را که بیرون داد، هوا آبیرنگ شد. در پک دوم، مشتریهای مجاور صورت حساب خواستند.»
اما به گمان شخصی، شاهکار نویسنده در شکوهمند کردن مرگ آدمهایی است که در داستان اتفاق میافتد. همانطور که زیمرمان از مرگ بوکسورهای پیر و شکسته افسانه میسازد، در طول داستان سه آدمی که با هر متر و معیاری معمولی هستند میمیرند اما مرگ هر کدام چک بیهوایی است به صورت مخاطب که بداند وسط همه بازیهای دنیا آنچه واقعیت دارد مرگ است. روایت بیغل و غش نویسنده از خوب و بد تمام این آدمها باعث میشود موجودات باورپذیر و قابل ترحمی باشند که مرگ هر کدامشان برای لحظاتی حس فقدان و ناراحتی را در وجود مخاطب ایجاد کند. نویسندهای که با یک داستان خطی به دور از هرگونه توصیف اضافی بتواند این چنین احساسی را در مخاطب ایجاد کند حقیقتا هنرمند است.
در مجموع «ماهیها نگاهم میکنند» با وجود تمام پیامهای پوچانگاری که بازتاب میدهد به یک دلیل ارزش مطالعه دارد و آن هم به خاطر احترامی است که برای جایگاه انسان بدون در نظر گرفتن قراردادهای اجتماعی قائل است. فرقی نمیکند پدرت یک دائمالخمر عصبانی باشد یا معشوقهات یک زیبای بیوفا، در پایان روز تمام این آدمهای خاکستری را میتوان دوست داشت و به خاطر اشتباهاتشان بخشید.
اگر ادبیات مدرن باب طبعتان است و به داستانهای کمدی سیاه علاقهمند هستید، خواندن «ماهیها نگاهم میکنند» با ترجمه خوب اصغر نوری را از دست ندهید.
عنوان: ماهیها نگاهم میکنند/ پدیدآور: ژان پل دوبوآ، مترجم: اصغر نوری/ انتشارات: افق/ تعداد صفحات: ۱۶۸/ نوبت چاپ: دوم.
انتهای پیام/