هربار که کاریکاتوری به قصد توهین به پیامبر منتشر میشود، برای مدت زیادی درگیرم میکند. شاید چندین ماه… در واقع واکنشی که مسلمانان به آن کاریکاتور نشان میدهند، مسئله من میشود. این که پیامبر در زندگی من چه شکلی است؟ چرا من از آن کاریکاتوریست خشمگین نمیشوم؟ وقتی از هیجانات خودم فاصله میگیرم و سعی میکنم که عقلانی به قضیه نگاه کنم، با خودم میگویم خب او تصویر ذهنی خودش را کشیده، تو چه تصویری از پیامبر داری؟ چرا آن تصویر را نمیکشی و به همه نشان نمیدهی؟ و در انتها به این میرسم که تصویری که من در ذهنم دارم، کاریکاتوریتر از همه کاریکاتورهای دنیاست. با فرض اینکه من هم بروم و اعتراض کنم، اگر همان جا از من بپرسند که «اوکی، این پیامبر نیست. بگو ببینم پیامبر کیه از نظر تو؟»، همان جا میمانم و سکوت میکنم. حقیقت این است که من در طول این چند سال عمری که کردهام، همسفر پیامبر نبودهام. اینکه کسی در آن سوی دنیا با هر غرض سیاسیای، هرازچندگاهی دلش میخواهد مسلمانان را انگولک کند و بشوراند، تکلیفش مشخص است. اما تراژدی زمانی رخ میدهد که منِ مسلمان، تصویر برازندهای از اسلام در این عالم ثبت نکردهام و خب پاشنهآشیل امت میشوم و باعث دوباره شهید شدن پیامبر. وقتی تصویری از من وجود ندارد، پس تنها تصاویری که میمانند همین کاریکاتورها هستند و هنرنماییهای داعش و طالبان و القاعده و…
یک غلت نصفه نیمه میزنم طوری که فقط دستم به گوشی برسد. معمولا محاسبه میکنم که حرکتی اضافی نکنم که مبادا انرژیام تلف شود. همین که دستم به گوشی برسد و آن را بردارم کافیست. فیلمهایی که برای پیامبر ساخته شده یا کتابهایی را که در خصوص او نوشته شده، سرچ میکنم. یک فیلم مصطفی عقاد بوده که سال ۱۹۷۶ در دو نسخه ساخته شده با نام رسالت. که البته اواسط فیلم بودجه کم آمده و قذافی حمایت کرده. یک فیلم هم مجید مجیدی ساخته سال ۱۳۹۴ با نام محمد رسولالله. رسالت را ندیدم. معمولا فیلمهای قدیمی را نگاه نمیکنم. چون در طول تماشای فیلم، کیفیت فیلمهای قدیمی ذهنم را مشغول به مقایسه تکنولوژی الان با گذشته میکند و از اصل فیلم باز میمانم. اما کار مجیدی را در سینما دیدم. یک فیلم واکنشی به نگاه جهان در مورد خشن بودن اسلام. فکر میکنم حدود دو سال از ابراز وجود نظامی داعش میگذشت و مجیدی هم آمد وجه مهربان بودن دوران کودکی پیامبر را پررنگ کرد که صدای مخالفی در برابر جنایات داعش باشد. خود من بعد از دیدن فیلم، این سوال به ذهنم آمد که همه بچهها مهربان هستند. مسلما پیامبر هم مهربان بوده. مانند همه بچهها.
چند روزی میگذرد و چند تحصن و راهپیمایی علیه کاریکاتوریست برگزار میشود و چند کار فرهنگی مثل نمایشگاه نقاشی کودکان و مسابقات داستاننویسی و چه و چه هم کلید میخورد و آتشها میخوابد و نگاهها دوباره به سمت مسئله روز یعنی گرانی معطوف میشود. مسئله گرانی واقعا از مسائل اعتقادی خودشان را پررنگتر نشان میدهند. چون جریان دارند. اما پیامبر جریان ندارد. مثلا دو سال پیش که بنزین یک دفعهای گران شد، شب تولد پیامبر بود. عیدی تلخ. عید در برابر این اتفاق، کاملا محو شد و توجهها به سمت گرانی رفت و ادامه ماجراها…
چهارم مهر امسال کاریکاتوریست سوئدی که کاریکاتور توهینآمیزی از پیامبر کشیده بود، در حادثه رانندگی به همراه محافظانش کشته شد. البته هنوز علت آن مشخص نشده و پلیس دارد تحقیق میکند. این در حالی بود که روز قبل آن، علامه حسن زاده به رحمت خدا رفته بودند. این اخبار در میان اخبار گرانی و آمار فوتیهای کرونا و واکسیناسیون، گم شده بود. اما ذهنم را مشغول کرد. با رفتن علامه حسنزاده، کتاب «معرفت نفس» ایشان را که در هاله سنگینی از خاک بود، از کتابخانه بیرون کشیدم و تکاندم و روی میز گذاشتم. فرصت نشد آن را بخوانم. تقریبا سه هفته روی میزم بود.
قهوه ترکی دم میکنم و بالاخره طلسم تنبلیام میشکند و مشغول خواندن کتاب میشوم. عبارتی از ایشان، شوک دقیق و عجیبی به من وارد میکند: «هرکس پیامبر را شناخته، خدا را شناخته است و این یکی از معانی حدیث شریف من عرف نفسه فقد عرف ربه است.» هرچه کتاب را بیشتر ورق میزنم، بیشتر از پیامبر پر میشوم. یعنی رسول آنقدر لطیف و ظریف است که چنان بندبازی، میتواند روی نزدیکترین مدار به نور حرکت کند؟ این مدار هنر است و پیامبر هنرمند خالص؟ چنان ملائکه مهیّمین در حیرت از این کتاب دارم میسوزم. درباره این فرشتگان هم در این کتاب توضیحاتی دادهاند که این فرشتگان آن چنان در حقیقت نظام هستی مبهوت و دچار هیمان شدهاند که وجود خودشان را از یاد بردهاند. خیال میکنم که من هم حیرت زده شدهام که به عبارت دیگری از این کتاب میرسم و تمام کاسه کوزههایم میشکند. از پیامبر نقل میکند که دعا میکنند: «ربّ زدنی فیک تحیرا… پروردگارا تحیرم را در خودت بیشتر فرما.» حیرتی در سایه شناخت…
اینکه در یک زمان مشخص، علامه و آن کاریکاتوریست سوئدی هر دو به ملاقات مرگ میروند به کنار… دارم به تقابل طبلهای پوچ در مقابل آواز نی از نیستان فکر میکنم و من و امثال من به این طبلها قدرت میدهیم و امثال علامه مهجور میمانند. شاید خاصیت حیرت در شناخت پیامبر، همین مهجوری باشد. لا ادری…
یادم آمد که قهوه روی گاز است. بله. جوش خورده. بیخیال قهوه میشوم و به نیت تهیه شیرینی، خانه را ترک میکنم. آخر تولد پیامبر است. شیرینی دانمارکی سفارش میدهم. شیرینی فروش با تمسخر میگوید: «دانمارکی یا محمدی؟»
شرح عکس: نقاشی «غار حراء» اثر حسن روحالامین.
انتهای پیام/