قرن نو ـ ماهی قرمز که تحلیل نداره!

تماشای رقص بالرین قرمز وسط هفت‌سین

27 اسفند 1400

من متعلق به نسل عجیبی هستم! در روزهایی که یک انقلاب به اوج رسیده و همه‌گیر شده بود و عاقبت به پیروزی رسید، کودکی را سپری کردم و اندیشه‌ام مثل بقیه مردمان در زمانی شکل گرفت که انقلاب خود را تثبیت کرد و تبدیل شد به حکومت اسلامی. البته هنوز این همه تغییر بنیادین داشت در ذهن و مغزم ریشه‌های خود را محکم می‌کرد که جنگ شروع شد و من همچون ناظری مبهوت فقط به تماشا نشستم چون دیگر کار از تحلیل و فکر کردن درباره چرایی و چگونه و چه خواهد شد گذشته بود و به قول امروزی‌ها مغزم که کودک بود هنگ کرده بود و ترجیح می‌داد فقط تماشا کند و بقیه چیزها را بگذارد برای وقتی که بزرگتر شد.

همین هم شد. شاید به همین سبب است که در این سن و سال هنوز هم با خیلی اتفاقات و رویدادها به شکل اما و اگری برخورد می‌کنم و راستش را بخواهید در پذیرفتن سخت‌گیرم و هر چقدرم ذهن و روانم را رها می‌کنم امروزی نمی‌شود که نمی‌شود؛ بد هم نیست و تجربه ثابت کرده امروزی شدن با شکل و شمایلی که جامعه ما دارد و تضارب نسلی که پیش آمده و روزبه‌روز عمیق‌تر هم می‌شود، چندان رفتار مناسبی نیست و باز هم مثل همان سال‌های آخر دهه پنجاه و دهه شصت بهتر است کناری بنشینم و به اصطلاح نان و ماستم را بخورم. همین کار را هم می کردم که سفارش نوشتن جستاری درباره «ماهی قرمز یا همان ماهی عید» را بهم دادند.

سفارشی که یک دهه پنجاهی را قاطی دهه بیستی‌ها کرد و آورد به دهه‌های بعد و در این قاطی شدن، انواع ماهی قرمز شروع کردند به شنا کردن در اقیانوس مغزم.

شما باید درون مایع مغزی ـ نخاعی من باشید تا این تعداد ماهی قرمز را درک کنید. شاید برای شما ماهی قرمز فقط یک تعریف داشته باشد و همه‌شان شبیه هم باشند اما برای من و هم نسلانم ماهی‌های قرمز برای خودشان تفسیرنامه‌ای دارند و شجره‌نامه‌ای و حتی طبقه زیستی! نسل‌های قبل و بعد من شاید ندانند این همه طول و تفسیر از ماهی قرمز از یک ذهن درهم و برهم و مالیخولیایی بیاید. اما من همانی هستم که از مقطعی که انقلاب به جنگ رسید فقط نشستم و نگاه کردم و وقتی بزرگ شدم و جوان همه عمرم شد تحلیل آنچه دیده بود و چنین شد که همه عمرم از تا همین امروز شده تحلیل! و شما شاید ندانید که چنین زندگی‌ای می‌تواند دشوار و سخت باشد. اما کافی است تصور کنید که این نوشته‌ها مقدمه‌ای هستند برای نوشتن درباره ماهی قرمز عید؛ همین قدر ساده. اما برای من نوشتن درباره ماهی قرمز عید هزار تا اما و اگر دارد زیرا که با صدها اما و اگر همین ماهی قرمز ساده و گوگولی سر سفره‌های هفت سین مانده و روزی، روزگاری آنهایی که معتقد بودند آیین‌های ایرانی باید حفظ شود برای آن مبارزه کرده‌اند. حالا شما یک یا چند ماهی قرمز که گاهی اصلاح ژنتیکی شده‌اند را هم سر سفره هفت‌سین می‌بینید و اصلا هم به مغزتان خطور نمی‌کند که برای حفظ این آیین مبارزه شده و زمانی یکی از مهم‌ترین کل‌کل‌های انقلابیون و با دیگران بوده، چون در جریان نیستید وارد این اداها شده‌اید که به جای ماهی، پای جک و جانورهای دیگر مثل سمندر و لاک پشت و… را به سفره هفت‌سین باز می‌کنید بدون این که بدانید اصلا ماهی چرا باید در وسط سفره عید قرار بگیرد و هی با آن دم و باله‌های زیبایش توی آب بچرخد و ناز کنند چون می‌داند نازش خریدار دارد و مردمان زیادی دوستش دارند و نگاهش می‌کنند.

اصلا مگر بخش بزرگی از زندگی لذت دیده شدن و تحسین شدن نیست؟! و ماهی قرمز عید از این موهبت همیشه برخوردار بوده و آنهایی که فلسفه وجودی تنگ ماهی وسط سفره هفت‌سین را می‌دانند ارج و قرب ماهی همچنان برقرار خواهد بود.

داشتم از خودم می‌گفتم و چالش‌های یک بچه دوران انقلاب و جنگ و ماهی عید! این سه تا کاملا بهم ربط دارند هر چند شاید برخی مرا و هم‌نسلانم را متهم به افسردگی تاریخی کنند که ای‌بابا! باز این‌ها شروع کردند، تنگ ماهی‌ات را بگذار وسط سفره هفت‌سین و برو رد کارت!

مگر می‌شود؟ من سال‌هاست دارم همه این‌ها را تحلیل می‌کنم! مگر می‌شود من که کتاب «ماهی سیاه کوچولو» را آنقدر خوانده‌ام که حفظ شده‌ام آن ماهی کوچک سیاه را که هوس شنا در اقیانوس داشت را رها کنم و دل ببندم به ماهی قرمز گوگولی بی‌درد و بی‌اندیشه داخل تنگ که ته آرزوهایش این است که نگاهش کنند و بگوید آخیش چقدر نازه! همان روزهای انقلابی و تفکرات انقلابی بود که ماهی سیاه کوچولوی انقلابی را در ذهنم جایگزین ماهی قرمز گوگولی کرد و رهایم نکرد که نکرد. دور و اطرافم پر بود از جوان‌های انقلابی که برای از بین بردن تبعیض طبقاتی انقلابی شدند. این که چرا یک نفر که پولدار است و معلوم نیست پولش از کجا آمده برود ماهی بخرد که باله‌هایش صورتی است و دمش قرمز و باله‌هایش همچین چین نرمی دارد که وقتی در آب شنا می‌کند انگار بالرینی کار بلد روی سن می‌رقصد اما بیشتر بچه‌ها نزدیک عید که می‌شود، بروند از چشمه‌های روستاهای اطراف نیشابور ماهی قرمز ساده با باله‌های تیغی شکل ساده و کله‌ای بیضی شکل ساده بگیرند و بیاورند در ساده‌ترین تنگ ممکن بیندازند و بدهند به مادرشان که بگذارد سر سفره هفت‌سین که خیلی ساده است و فقط یک جعبه شیرینی داخلش است. هفت‌سینی که مادر به آن باور دارد و می‌گوید: «هفت‌سین یعنی امید و نوروز یعنی روز نو و روزی نو و اگر هفت‌سین باشد و ماهی و آینه و قرآن یعنی سال آینده سال خوبی است پر از سلامتی وشادی و پول.» آن جوانانی که دور و بر من زندگی می‌کردند حتی ماهی قرمز برایشان جنبه مبارزاتی پیدا می‌کرد و به این فکر می‌کردند با همین ماهی ساده می‌توان تبعیض طبقاتی را از بین برد.

حالا کاری ندارم که آن جوانان انقلابی الان به سالمندانی سر در گریبان تبدیل شده‌اند که عیدها به ماهی قرمز ـ هر شکل و فرمی که باشد ـ خیره می‌شوند و حتما به خودشان می‌گویند: «ای‌بابا چه مبارزه الکی می‌کردیم ما هم. چه بیکار بودیم!» اما من هنوز هم حرف مادر مرحومم را به یاد دارم که ماهی قرمز داخل تنگ یعنی زندگی در جریان است. قرمز رنگ حیات است و آب مایه حیات و ماهی که حیاتش به آب ربط دارد کاملا سر سفره که باشد یعنی ما باور داریم زندگی با همه سختی‌ها و آسانی‌هایش ادامه دارد و «امید» ما را هر صبح به زور هم که شده از رختخواب بیرون می‌کشد. اما من هیچ‌وقت سر سفره هفت‌سین ماهی نمی گذارم. از روزی می‌ترسم که ماهی می‌میرد و من تحمل دیدن مردن هیچ حیوانی را ندارم. چه ماهی باشد، چه گوسفند و… وقتی ماهی فروش‌هایی را می‌بینم که نزدیک عید خیابان‌ها را قرق کرده‌اند یاد آن صحنه از فیلم «آواز گنجشک‌ها»ی مجید مجیدی می‌افتم که ظرف ماهی‌ها چپه می‌شود و ماهی‌های قرمز پخش می‌شوند کف خیابان و بچه‌ها با هزار بدبختی آنها را می‌ریزند توی جوی آب خیابان…

راستش حالم بد می‌شود. اما یکی از لذت‌های زندگی‌ام این است که به تماشای بالرین‌های کوچک قرمز رنگی بنشینم که سفره هفت‌سین را زیباتر می‌کنند. حالا سفره هفت‌سین خانه خودم که نمی‌شود چون ماهی ندارد اما هر جا که بروم ماهی داشته باشند خیره می‌شوم به تنگ ماهی و هی تماشا می‌کنم.

ته ذهنم هنوز ماهی سیاه کوچولو نفس می‌کشد، هر چند دیگر کارکردش را از دست داده. هنوز ته ذهنم به تبعیض و اختلاف و شکاف طبقاتی فکر می‌کنم حتی با دیدن فرم سر و کله و باله‌های متفاوت ماهی‌های قرمز و یاد حرف برادرم می‌افتم که الان دیگر سر به گریبان شده و مدام می‌گوید: سر کار بودیم خواهر جان…!

من که در تقاطع انقلاب و جنگ تماشا کردن را انتخاب کردم الان به ماهی قرمز سفره هفت‌سین نگاه می‌کنم و به خودم یادآوری می‌کنم تحلیل را رها کن و از این همه زیبایی لذت ببر.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید