یعقوب با پیکان سبزش مدام مسیرهای مختلف تهران را بالا و پایین میکند و این شهر 72 ملت را به رخ مخاطب خود میکشد.
«میدونی که تهران یه واحد پول نداره، بعضیا دلاریان، بعضیا یورویی، بعضیا ریالی، بعضیا که جز خودشون هیچی ندارن»، این عبارت که خوب نشان میدهد در اقتصاد مملکت در پایتخت چه خبر است.
«تو سلول بین سی تا زندونی تنهایی، تو تهرون بین 15 میلیون نفر تنهایی»، تهران یک ندامتگاه بزرگ برای مردمانش است. حتی از زمانی میگوید که در تهران وقت رانندگی و راندن سمت غرب آن است. «بهترین وقت تهران برای روندن طرف غرب دم غروبه که خورشید کمکم میره پایین و آسمون قرمز میشه و انگار داری میری وسط خون. هوا که ابری باشه میشه خون خاکستری، خود تهران. منم روندم سمت غرب».
راوی از تهرانی میگوید که قبلا ده بوده است اما هی بزرگ و بزرگتر شده است. «تهران از همون روز اول هیولا بوده و هر چی کنار دستش بوده رو میخورده، هنوزم داره میخوره، شهرری، اسلامشهر، شهریار، لواسون. همه رو میخوره. کوه، جنگل، دشت، برای تهران فرقی نداره چی جلوشه. فقط میخوره و چاق میشه. اون وقت براتون سواله که چرا تو شکم این هیولا ما کرما همدیگر رو میخوریم؟» که نشان از بیرحمی و قسیالقلبی و روابط پیچیده و به دور از هر مروت و اخلاقی است که در دربین آدمهای تهرانی رواج دارد چرا که روح خود تهران اینگونه است. باید هیولا باشی و گرگ!
شرنگی از خوبیهای تهران نیز گفته است: «تهران یک خوبی داشته باشه اینه که وقتی ببازی هزار نفر میگن چطور باختی، نصیحتت میکنن، میان اشتباهاتو برات میشمرن، ولی وقتی ببری هیچکس براش مهم نیست چطور بردی» و قانون! قانون که در این شهر شبیه چرخگوشت است. «قانون یک چرخگوشته که بیچارههایی مثه من توش چرخ میشن…» تا برای بالاییها کباب و به سیخ کشیده شوند.
از ویژگیهایی جغرافیایی آمده در داستان میتوان به هویجبستنی خوردن در میدان حر اشاره کرد که یک مغازه کوچک 50 سال یک کار را تکرار میکند. یا چهارراه گلوبندک که فقیرترین محلههای تهران را به گرانترین مغازههایش میرساند. راوی معتقد است حتی نفس کشیدن در تهران شبیه یک معامله است. همه کارها در تهران یک معامله است.
«یه مثقال اکسیژن میگیری، نیم مثقال دی اکسید کربن میدی، اینجا فقط معامله معنی داره، جز معامله کاری نمیتونیم بکنیم.» یا یکی از موقعیتها در داستان که راوی آن را با موقعیت پیرمردی در وسط چهارراه سیروس تهران مقایسه میکند: «مثه پیرمردی که تازه رسیده وسط خیابون و چراغ قرمز چهارراه سیروس سبز میشه و بین یک لشگر موتوری حیرون میمونه، تو این زیرزمین گیر کردم» اینها نمونهای از شهر شرنگی است که در داستان آمده است.
نویسنده در داستان ادای دینی هم به اجارهنشینهای داریوش مهرجویی کرده است و یکی از شخصیتهای داستان عباس آقا سوپر گوشت است که با شرنگی خرده حساب دارد. از طرفی باید به این نکته هم توجه داشت خط داستانی سریال این روزهای نمایش خانگی «پوست شیر» شباهت محسوسی به شهر شرنگ دارد. اما داستان عاشقانهای که در فصل 20 رمان، شرنگی بازگو میکند لایه دیگری را از این شهر پر خون روایت میکند.
امین حسینیون داستان پلیسی و جناییاش را در بستر تهران روایت کرده است و یعقوب کارآگاه پر از حسرت و تنهایی و جسور و کمی جامعهشناس و فیلسوف و دزد را به ما معرفی کرده است. کاری که از خواندن آن لذت میبرید و تهران را میشناسید.
عنوان: شهر شرنگ/ پدیدآور: امین حسینیون/ انتشارات: ثالث/ تعداد صفحات: 200/ نوبت چاپ: دوم.
انتهای پیام/