سوم این که نیما اکبرخانی هم جوان است و هم پُرانرژی. داستانش را هم صریح تعریف میکند (تا جایی که امکانش باشد!)؛ این ویژگیهای نویسنده از همان رمانِ اوّلش هم مشخّص بود. «اَثریا» به عنوانِ یک داستانِ ایرانی از خطّ مقدّمِ جنگِ سوریه چنان پیشرو بود که طبیعتاً وقتی صحبت از اثرِ بعدیِ اکبرخانی به میان میآید کنجکاو میشویم که آن لحن و زبان این بار قرار است چه داستانی را چگونه برایمان تعریف کند. غرض این که «عزرائیل» مخاطب را از نویسنده «اثریا» نااُمید نمیکند که «عزرائیل» هم رو به جلو است و هم مفصّلتر و پُر و پیمانتر از رُمانِ پیشینِ اکبرخانی. «عزرائیل» البته در «کهنهسرباز» به پایان نمیرسد و تازه آغازِ راهی است که اکبرخانی پِیاش را بنیان گذاشته و شاید حالاحالاها اِدامه داشته باشد؛ تا چند جلد نمیدانم؛ الله اعلم.
چهار این که «عزرائیل» با دو خطِ رواییِ اصلی شروع میشود و همانطور که از ابتدا هم قابلِ پیشبینی است این دو خطّ سِیرِ روایت جایی در اواخرِ کتاب با هم تلاقی میکنند. یک مسیرِ نسبتاً ساکن جایی است که داستانِ کارآگاه ـ بازجویی به نام حمیدرضا هدایتی تعریف میشود؛ درگیر با پیچیدهترین و مهمترین پرونده کاریِ عمرش و در سویی دیگر در مسیری پویا و پرتکاپو با داستانِ علی علیزاده مواجهیم؛ متهمِ اصلیِ پرونده مذکور که هم سابقه جبهه دارد، هم ارتباطِ ریشهداری با فرماندهانِ ردهبالای نظامی امنیتی! نورٌ علی نور.
پنجم؛ مخاطبِ این گونه پلیسیمعمّایی همیشه از جزئیات لذّت میبَرَد. جزئیاتی که شاید به طور طبیعی در دسترس و آگاهیِ همگان نباشد. «عزرائیل» چَنتهاش خالی نیست و در حدودِ سیصد صفحهای که دارد به تناوب از چنین جزئیاتی استفاده میکند. نتیجهاش: داستان جلو میرود، خواننده هم سرِ بزنگاهها خسته نمیشود و تا آخرِ متن همراهی خواهد کرد. جزئیاتِ نحوه مبادله اعضای بدنِ انسان میانِ جیشالحر و تاجرانِ اسلحه، جزئیاتِ زدنِ خانه زعفرانیه و موسی خیابانی یا شرحِ دقیقِ فعل و انفعالاتِ پیچیدهای که در ذهنِ یک بازجو هنگامِ بازجویی رُخ میدهد یا حتّی جزئیاتی که در فلاشبکهای فصلِ نفسگیرِ «سوزن، سیمچین و انبردست» مطرح میشود. همین جزئیاتش برگِ برنده است. از نقیر تا قطمیر.
و امان از سخنِ ششم که کمی از کیفیتِ کار کاسته. صحبت از آن لحظاتی است که نویسنده ترجیح داده حجمِ زیادی از گرهگشاییهای داستان را از طریقِ متنِ بازجوییِ شخصیتها و با دادنِ اطّلاعاتی از گذشته افراد به سرانجام برساند؛ لحظاتی که کیفیتِ قابل قبولِ نشان دادنهای داستانی را به گفتنهای معمولیِ یک داستانِ آماتوری تقلیل میدهد. یا آنجایی که بعد از گذشتِ چند فصل، با ایجادِ تصوّری حدّاقلّی از شخصیتِ هدایتی برای خواننده، کم آوردنش مقابلِ علیزاده به این سادگیها پذیرفته نمیشود؛ اینکه از هیچ راهِ دیگری برای حلّ مسئله کمک نمیگیرد! شاید از منظرِ اخلاقِ بازجویی گم بودنِ کلیدواژهای به نام «شکنجه» در رفتارِ سیستمِ امنیتی کمی باورپذیریِ داستان را در نظرِ برخی مخاطبین مخدوش کرده باشد. البته که بر نویسنده خیلی حَرَجی نیست؛ این را هم میگذاریم به حسابِ محدودیتهای احتمالیِ موجود.
و سخنِ پایانی: پرداختِ شخصیتهایی مثلِ علی علیزاده شاید هنوز برای مخاطبِ محصور میانِ انبوهِ شخصیتپردازیهای پاستوریزه رسانههای رسمی تازگی داشته باشد. همین که کهنهسربازِ ملکالموتِ ما بیش از آنکه از ناشطات باشد از نازعات است. این فرمول البته فعلاً جواب است، هرچند ممکن است سالها بعد با خروجِ برخی اسناد و روایتها از طبقهبندیهای محرمانه و واقعیتر شدنِ روایتها شرایط عادیتر شود و برای ارضای کنجکاویِ مخاطب نیاز به پیشرویهای جسورانه بیشتری احساس شود. به هر روی «عزرائیل» با رعایتِ استانداردهای ژانر آنقدری جذّاب هست که بینگرانی بشود خواندنش را به مخاطب پیشنهاد کرد. پیشنهادی مطمئن. انشاالله.
عنوان: عزرائیل؛ کهنه سرباز/ پدیدآور: نیما اکبرخانی/ انتشارات: کتابستان معرفت/ تعداد صفحات: 294/ نوبت چاپ:اول.
انتهای پیام/