ایران عهد فتحعلی‌شاه از زبان جیمز موریه

حاجی‌بابا؛ شارلاتانِ دوست‌داشتنی

24 مهر 1400

ما چقدر با سرزمین‌­مان ایران آشنا هستیم؟ با جغرافیای کشورمان، آب و هوای مناطق، مردم‌شناسی، آداب و رسوم، خرده‌­فرهنگ‌­ها و... فرض کنید قرار است داستانی بنویسیم که شخصیت اصلی آن بنا به دلایلی به همه­ جای ایران سفر می­‌کند. آیا موفق می‌­شویم که حال و هوای واقعی و باورپذیر به داستان تزریق کنیم؟ مثلاً فرض کنیم شخصیت اصلی داستان در مسیر دچار مشکل مالی می‌­شود. اما آیا مثلاً در یزد و مشهد برای غلبه به مشکلش راه حل­‌های مشابه دارد؟ یا فرض کنید که شخصیت اصلی داستان یک شارلاتانِ کلاه­بردار است. آیا شیوه کلاهبرداری در همه­ جای ایران به یک صورت است؟

شاید به نظر برسد که قصد دارم یکی از مباحث داستان‌­نویسی را بررسی کنم و بگویم که قبل از داستان­ نوشتن باید درباره سوژه اطلاعات کامل کسب کرد. البته که این یک امر بدیهی است و شاید حتی مطرح کردن­ش مسخره به نظر برسد. ولی مطمئن باشید که بسیاری از داستان­‌نویسان حتی داستان­‌نویسانِ شناخته شده گاهی درباره سوژه‌ای که می‌نویسند به اندازه کافی اطلاعات ندارند. به همین دلیل قصد دارم نویسنده­‌ای را معرفی کنم که به اندازه­‌ای درباره سوژه‌­اش اطلاعاتِ جزئی داشته که باورپذیر نیست. مخصوصاً اگر بدانیم که نویسنده با سوژه هیچ نسبتی نداشته است؛ و این نویسنده کسی نیست جز «جیمز موریه» نویسنده انگلیسی‌­تبار، کتاب «سرگذشت حاجی بابای اصفهانی». رمانی طنز که شخصیت اصلی آن یعنی «حاجی­ بابا» به اکثر نقاط ایران سفر می­‌کند.

جیمز موریه مقارن با پادشاهی فتحعلی‌­شاه قاجار به عنوان کاردار سیاسی در ایران زندگی می­‌کرده است. او چنان با فرهنگ و جغرافیای مناطق مختلف ایران آشنا بوده و این آشنایی چنان در کتاب نمود پیدا کرده که عده زیادی شک دارند که واقعاً خود جیمز موریه نویسنده این کتاب باشد. به‌خصوص به دلیل مقدمه کتاب.

او در مقدمه کتاب به این نکته اشاره کرده است که دست­‌نویس‌های این کتاب را از یک پیرمرد ایرانی بیمار گرفته و طوری القاء می­‌کند که گویا این کتاب خاطرات آن پیرمرد است: «همین که نام حاجی ­بابا را شنیدم دانستم کیست. اگرچه او را ندیده بودم اما می‌شناختم. از همه ­چیزش خوشم می­‌آمد و می­‌دانستم که با اول سفیری که از ایران به لندن فرستاده بودند به سمت منشی‌گری به همراه رفته است و بعد از آن، گاه در پایگاه عالی و گاه در منصبی عادی مانند اکثر ایرانیان پست و بلند دنیا را خیلی دیده است و سرد و گرم زمانه را خیلی چشیده و عاقبت به ­نام کارپردازی از جانب شاه به دربار عثمانی فرستاده بودند.»

اما اهل فن می­‌دانند که اینطور مقدمات یکی از ترفندهای داستان‌نویسان است برای همدل و همراه کردن مخاطب و القای واقعی بودن ماجراها. اگر قرار باشد این مقدمه را باور کنیم باید به بقیه رمان­‌های او که حال و هوای شرقی دارند هم شک کنیم. آیا همیشه کسی بوده که دست­‌نویس خاطراتش را تقدیم جیمز موریه کرده است؟

و اما درباره خود داستان. تا به حال متوجه شده­‌اید که در بعضی از شهرستان‌­ها حتی بچه‌های کوچک­ را با  احترام خاصی صدا می­‌کنند؟ مخصوصاً اگر آن کودک پسر باشد. با پیشوندی مثل آقا یا حاجی. حاجی بودن شخصیت اصلی داستان هم از این نوع است. یک مرد سلمانی اصفهانی اسم پسرش را حاجی بابا می­‌گذارد. حاجی حج نرفته: «…جانمازی آب کشیده تقدسی بفروشد عازم کربلای معلا گردید. زن تازه­‌اش را نیز همراه برد و من در آن راه از تنگنای عدم به فراخنای وجود قدم نهادم. پیش از این سفر پدرم «حسن دلاک» بیش نبود، اما پس از سفر به لقب «کربلایی» هم ملقب گردید و از برای خوش‌­­آمد مادرم، که مرا لوس و ننر بار می‌­آورد، مرا نیز طرداً للباب حاجی خواندند. این عنوان با اینکه اختصاص به حجاج بیت­‌الله دارد در تمام عمر از من جدا نشد و در همه ­جا چنان مایه عزت و احترامم گردید که الحق سزاوار آن نبودم.»

حاجی ­بابا در طول داستان به سرنوشت عجیبی دچار می­‌شود. ماجرای اصلی زندگی‌اش با یک سفر شروع می­‌شود و به خاطر حوادث عجیب به شهرهای مختلف ایران و حتی کشورهای همسایه سفر کرده و با اتفاقات زیادی مواجه می‌شود. اتفاقاتی که گاهی به دلیل سرعت داستان به اندازه‌­ای نفس­گیر می‌شوند که نمی‌شود کتاب را کنار گذاشت.

 کتاب بر اساس ماجراهایی که برای حاجی ­بابا رخ می­‌دهد فصل­‌بندی شده است و در واقع عنوان هر فصل اسپویل کردن مختصری از آن فصل است: «در ولادت و پرورش حاجی ­بابا، اولین سفر حاجی ­بابا و افتادن او به اسیری به دست ترکمانان، دزد شدن حاجی بابا و ایلغار زدنش به زادبوم خود، در میان اسرا و غنایمی که به دست ترکمانان افتاد و…» این شرح مختصر و این شیوه­ نامگذاری طبیعتاً در رمان‌­های امروزی و حتی رمان‌­هایی با قدمت بیشتر کاربرد ندارد. این شیوه­ نامگذاری به شیوه داستان­‌های هزار و یک شبی است و حتی یک شیوه برای کنجکاو کردن مخاطب. طرح و پیرنگ داستان براساس چرایی اتفاقات شکل نگرفته، بلکه براساس چگونگی و چه می­‌شود شکل گرفته است.

من «حاجی ­بابا» را به عنوان شخصیت اصلی داستان معرفی کردم. شخصیت اصلی، نه قهرمان. چون او در واقع یک شارلاتان است. یک آدم سوءاستفاده‌­گر که اتفاقاً خیلی جاها نه تنها سرش بی­‌کلاه می‌­ماند بلکه گاهی ممکن است سرش را به باد بدهد. اما با همه شارلاتانی مخاطب با او همراه می‌شود و گاهی برایش نگران. گاهی دلش برای او می‌­سوزد و البته گاهی از دستش عصبانی می­‌شود. «حاجی ­بابا» یک شارلاتان دوست‌­داشتنی است.

«سرگذشت حاجی بابای اصفهانی» نه تنها یک رمان طنز و سرگرم‌­­کننده است بلکه یک کتاب ایران­شناسی دوران قاجار هم هست. هم از لحاظ جغرافیایی و هم از نظر فرهنگ‌شناسی. چیزی که متأسفانه جایش در اکثر کتاب‌های ما خالی است.

 

عنوان: سرگذشت حاجی بابای اصفهانی/ پدیدآور: جیمز موریه، مترجم: میرزا حبیب اصفهانی/ انتشارات: امیرکبیر/ تعداد صفحات: 421/ نوبت چاپ: دوم.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید