جیمز موریه مقارن با پادشاهی فتحعلیشاه قاجار به عنوان کاردار سیاسی در ایران زندگی میکرده است. او چنان با فرهنگ و جغرافیای مناطق مختلف ایران آشنا بوده و این آشنایی چنان در کتاب نمود پیدا کرده که عده زیادی شک دارند که واقعاً خود جیمز موریه نویسنده این کتاب باشد. بهخصوص به دلیل مقدمه کتاب.
او در مقدمه کتاب به این نکته اشاره کرده است که دستنویسهای این کتاب را از یک پیرمرد ایرانی بیمار گرفته و طوری القاء میکند که گویا این کتاب خاطرات آن پیرمرد است: «همین که نام حاجی بابا را شنیدم دانستم کیست. اگرچه او را ندیده بودم اما میشناختم. از همه چیزش خوشم میآمد و میدانستم که با اول سفیری که از ایران به لندن فرستاده بودند به سمت منشیگری به همراه رفته است و بعد از آن، گاه در پایگاه عالی و گاه در منصبی عادی مانند اکثر ایرانیان پست و بلند دنیا را خیلی دیده است و سرد و گرم زمانه را خیلی چشیده و عاقبت به نام کارپردازی از جانب شاه به دربار عثمانی فرستاده بودند.»
اما اهل فن میدانند که اینطور مقدمات یکی از ترفندهای داستاننویسان است برای همدل و همراه کردن مخاطب و القای واقعی بودن ماجراها. اگر قرار باشد این مقدمه را باور کنیم باید به بقیه رمانهای او که حال و هوای شرقی دارند هم شک کنیم. آیا همیشه کسی بوده که دستنویس خاطراتش را تقدیم جیمز موریه کرده است؟
و اما درباره خود داستان. تا به حال متوجه شدهاید که در بعضی از شهرستانها حتی بچههای کوچک را با احترام خاصی صدا میکنند؟ مخصوصاً اگر آن کودک پسر باشد. با پیشوندی مثل آقا یا حاجی. حاجی بودن شخصیت اصلی داستان هم از این نوع است. یک مرد سلمانی اصفهانی اسم پسرش را حاجی بابا میگذارد. حاجی حج نرفته: «…جانمازی آب کشیده تقدسی بفروشد عازم کربلای معلا گردید. زن تازهاش را نیز همراه برد و من در آن راه از تنگنای عدم به فراخنای وجود قدم نهادم. پیش از این سفر پدرم «حسن دلاک» بیش نبود، اما پس از سفر به لقب «کربلایی» هم ملقب گردید و از برای خوشآمد مادرم، که مرا لوس و ننر بار میآورد، مرا نیز طرداً للباب حاجی خواندند. این عنوان با اینکه اختصاص به حجاج بیتالله دارد در تمام عمر از من جدا نشد و در همه جا چنان مایه عزت و احترامم گردید که الحق سزاوار آن نبودم.»
حاجی بابا در طول داستان به سرنوشت عجیبی دچار میشود. ماجرای اصلی زندگیاش با یک سفر شروع میشود و به خاطر حوادث عجیب به شهرهای مختلف ایران و حتی کشورهای همسایه سفر کرده و با اتفاقات زیادی مواجه میشود. اتفاقاتی که گاهی به دلیل سرعت داستان به اندازهای نفسگیر میشوند که نمیشود کتاب را کنار گذاشت.
کتاب بر اساس ماجراهایی که برای حاجی بابا رخ میدهد فصلبندی شده است و در واقع عنوان هر فصل اسپویل کردن مختصری از آن فصل است: «در ولادت و پرورش حاجی بابا، اولین سفر حاجی بابا و افتادن او به اسیری به دست ترکمانان، دزد شدن حاجی بابا و ایلغار زدنش به زادبوم خود، در میان اسرا و غنایمی که به دست ترکمانان افتاد و…» این شرح مختصر و این شیوه نامگذاری طبیعتاً در رمانهای امروزی و حتی رمانهایی با قدمت بیشتر کاربرد ندارد. این شیوه نامگذاری به شیوه داستانهای هزار و یک شبی است و حتی یک شیوه برای کنجکاو کردن مخاطب. طرح و پیرنگ داستان براساس چرایی اتفاقات شکل نگرفته، بلکه براساس چگونگی و چه میشود شکل گرفته است.
من «حاجی بابا» را به عنوان شخصیت اصلی داستان معرفی کردم. شخصیت اصلی، نه قهرمان. چون او در واقع یک شارلاتان است. یک آدم سوءاستفادهگر که اتفاقاً خیلی جاها نه تنها سرش بیکلاه میماند بلکه گاهی ممکن است سرش را به باد بدهد. اما با همه شارلاتانی مخاطب با او همراه میشود و گاهی برایش نگران. گاهی دلش برای او میسوزد و البته گاهی از دستش عصبانی میشود. «حاجی بابا» یک شارلاتان دوستداشتنی است.
«سرگذشت حاجی بابای اصفهانی» نه تنها یک رمان طنز و سرگرمکننده است بلکه یک کتاب ایرانشناسی دوران قاجار هم هست. هم از لحاظ جغرافیایی و هم از نظر فرهنگشناسی. چیزی که متأسفانه جایش در اکثر کتابهای ما خالی است.
عنوان: سرگذشت حاجی بابای اصفهانی/ پدیدآور: جیمز موریه، مترجم: میرزا حبیب اصفهانی/ انتشارات: امیرکبیر/ تعداد صفحات: 421/ نوبت چاپ: دوم.
انتهای پیام/