خواندن «شهرهای گمشده» مثل کار کردن با ماشین دیزلی است. نمیتوانی انتظار داشته باشی در پنج ثانیه صفر تا صد را پر کند. برای اینکه موتور دور بگیرد و بتوانی دنده چهار بزنی حداقل باید شصت هفتاد صفحه با کتاب مدارا کنی. نویسنده تمام تلاشش را کرده تا همان اول کتاب مخاطب را پس بزند. اتفاقی که مطمئنم خود نویسنده متوجه آن نیست. داستان به رسم خیلی از داستانهای دیگر برای اینکه مخاطب را کنجکاو کند از وسط ماجرا شروع میشود. در داستانهای دیگر یک ماجرا و یک قهرمان از وسط شروع میشوند اما در کتاب «شهرهای گمشده» تقریبا شش هفت ماجرا. شخصیتهای متعدد با ماجراهای پیچیدهشان ناگهان روی سر مخاطب هوار میشوند و باید سیصد صفحه دیگر صبر کند تا اول و آخر همه ماجراها روشن شود. به نظرم ارزش صبر کردن دارد.
سوژه داستان واقعا ناب است. محوریت اتفاقات در مورد دو نفر است. یک دختر ایرانی که در شهر نیویورک برای ویکی لیکس «پادویی» میکند. او قرار است آمار یک روحانی شیعه مجهول الهویه را دربیاورد. و یک مرد آمریکایی معروف به «پیشگو» که اتفاقات خاورمیانه را برای دولت آمریکا تحلیل میکند، و ناگهان زندگیاش با کلیسای علم مسیحی و فرزندی ناخواسته درگیر میشود. داستان گرچه در نیویورک روایت میشود ولی بر مدار اتفاقات مهمی است که در خاورمیانه رخ میدهند. جنگ سوریه، مذاکرات برجام، حملات تروریستی تندروها و ماجراهای سال هشتادوهشت؛ اگرچه سوژه اصلی داستان نیستند ولی در سرنوشت تمام آدمهای داستان دخیل هستند.
نویسنده به خوبی نشان میدهد این سیلاب خون و قدرت و نفت که در منطقه ما جاری است چگونه لب پر میزند و حتی آدمهای نیویورکی را درگیر خودش میکند.
دو مسئله خواندن این داستان جذاب را دچار مشکل کرده است.
یکی تک گوییهای طولانی راوی. ساختار داستان به گونهای است که گذشته هر شخصیت باید بیان شود. اما اتفاقات و گفتوگوهای کتاب گنجایش بیان آنها را ندارد. پس دانای کل ماجرا را دست میگیرد و با جملات طولانی مخاطب را آگاه میکند؛ به این نمونه نگاه کنید: «بدن راسل لوگان از میان سرهای جدا، لاشههای روی آب و بدنهای خشک بی خون گذشته بود؛ از میان مردانی که مسلسلی در دست و نقابی روی صورت داشتند؛ و در آخر همین بدن مرگ را پشت سیم خاردارهای الخاص جاگذاشته و آمده بود به سرزمین خودش، جایی که بچهها جای آنکه افقی و پیچیده در پارچههای سفید صف ببندند، در مدرسهها و زمینهای بازی میدویدند».
نکته دوم گفتوگوهای کتاب هستند. دیالوگهایی بدون گونه. همه آدمهای داستان یک مدل حرف میزنند و بیشتر حرفها انتقال اطلاعاتی است که در جریان داستان جاافتاده است و حالا باید به یک شکلی به مخاطب برسد. معدود گفتوگوهای احساسی داستان هم به شدت تصنعیاند. به عنوان نمونه نگاه کنید به آخرین گفتوگو نیرو و محیا!
جدای از این موارد داستان پرکششی را شاهد هستیم. روند علت و معلولی اتفاقات عاقلانه است. جز ماجرای محله برانزویل که هر چه فکر کردم نفهمیدم چطور شخصیتها جمع شدند و کارشان به آنجا رسید. نویسنده متعهد است تا پرونده شخصیتهای اصلی و فرعی داستان را ببندد و این کار را هم انجام میدهد. مخاطب میتواند «شهرهای گمشده» را باز کند و مطمئن باشد تمام ماجراهای داستان به سرانجام مطلوبی میرسند.
«شهرهای گمشده» طول و عرض جغرافیایی وسیعی را دربرمیگیرد. اتفاقات کتاب مثل فیلمهای جاسوسی در شهرهای مختلفی رخ میدهد. از بمبئی تا سفارت آفریقای جنوبی، تا مصر، تا نیویورک. و خانم مرادی آهنی در به هم دوختن شرق و غرب موفق عمل کرده است. نویسنده با جغرافیای داستانش آشناست و به قول خودش نیویورک را توریستی توصیف نکرده است. ماجراهایی که در دل داستان رخ میدهد را میشناسد. اطلاعاتی که از سرویسهای امنیتی میدهد یا ماجراهایی که از جنگ سوریه بازگو میکند واقعی مینماید که گویای تحقیق مفصل روی موضوع است. البته روایت کتاب خنثی نیست. نویسنده در مورد هشتاد و هشت، برجام و جنگ سوریه نظر دارد و حرفش را از زبان آدمهای داستان میگوید. درست یا غلط اینکه نویسنده حرفش را در داستان بگوید نه در کپشن اینستاگرام، اتفاق مبارکی است.
در یک کلام برخلاف رمانهای تازه ایرانی، «شهرهای گمشده» ترسو نیست. یک گوشه کز نکرده تا دل مشغولیهای شخصیاش را واگویه کند. ماجراجویی میکند، حرفش را میزند و جهان گستردهای را به مخاطب نشان میدهد و از همه مهمتر متذکر میشود چقدر داستان نگفته از حوادث سالهای اخیر داریم.
عنوان: شهرهای گمشده/ پدیدآور: آیدا مرادی آهنی/ انتشارات: کتاب سده/ تعداد صفحات: 370/ نوبت چاپ: چهارم (1399).
انتهای پیام/