زهزه کودکی گمشده همه آدمهاست. کودکیای که «ژوزه مائورو د واسکونسلوس» نویسنده پرتغالی ـ سرخپوست و متولد برزیل در این کتاب جسارت و توان به کلمه درآوردنش را داشته است. او انگار تا آخر عمرش کودک میماند و در دیگر آثارش هم هر وقت دلش میخواهد به معجزه کودکی سری میزند. کودکیای که البته برای او بهعنوان یک بچه برزیلیِ متولد شده در یک خانواده فقیر، راحت و آسوده هم نبوده است. او شرور است و پدرش بیاعصاب. او شرور است و همه از دستش خسته. مدام تنبیه میشود و بعد کتکخوردن جایش کنار درخت پرتقالی است نزدیک خانهشان. با درخت حرف میزد و مرتب اندازه میگیرد قد کدامشان بلندتر شده است.
او در واقع از دشواریهای زندگیاش به عالم خیال پناه میبرد، قویترین اکسیری که میتواند هم روح بشر را آرام کند و هم برای اهالی هنر و کتاببازها تفریح مهمی به حساب میآید. و البته شاید تفریح خوبی برای اندوهگینان…
همانطور که زهزه اندوهگین برای تسلیم نشدن در خیالش زندگی میکند. نکته مهم داستان آن است که زهزه در یک بزنگاه مهم زندگیاش و با یک اتفاق تلخ، ناگهان بزرگ میشود. ناگهان به سمت بزرگ شدن قدم برمیدارد و این کار را دقیقا همانجایی انجام میدهد که خیلی از ما بیشتر تسلیم خیال میشویم. دنیایی ساختگی را بهجای دنیای واقعی میگذاریم و در آن روزگار خوشی را سپری میکنیم، هر که را دوست داریم میبینیم و از دست دادن یا نداشتن را باور نمیکنیم. زهزه اما سالها با خیالورزی زندگی میکند. اینطوری:
«وقتی با دایی ادموندو صحبت کردم خیلی جدی به بررسی موضوع پرداخت.
+ خوب، پس این موضوع فکرت را مشغول کرده؟
ـ بله آقا میترسم با تغییر خانه لوسیانو با ما نیاید.
+ فکر میکنی این خفاش خیلی دوستت دارد؟
ـ تردیدی وجود ندارد.
+ از ته دل؟
ـ مطمئنا.
+ در این صورت میتوانی یقین داشته باشی که به دنبالت میآید. ممکن است دیر پیدایش شود اما بالاخره روزی پیدایش میشود.
ـ اسم خیابان و شماره خانهای را که به زودی در آن زندگی خواهیم کرد به او گفتهام.
+ خوب پس کار سادهای است. اگر تعهد دیگری داشته باشد و نتواند به آنجا بیاید پسر عمویی، چیزی یا بالاخره یکی از اقوامش را میفرستد و تو اصلا متوجه این تفاوت نمیشوی.»
و بعد وقتی با قهرمان روزهای کودکیاش آشنا میشود، وقتی بعد از یک عمر چند ساله تنبیه و تحقیر و سرزنش مداوم از سوی خانواده و نزدیکانش با این قهرمان که یک مرد پرتغالی است، جهان را دیگرگونه میبیند، مثل همیشه دست سرنوشت از راه میرسد و نمیگذارد خوشی چندان عمر کند. خیلی زود پرتغالی را از دست میدهد و دردش را با این کلمهها بیان میکند:
«حالا واقعا میفهمیدم درد کشیدن یعنی چه. درد کشیدن، کتکخوردن تا دم مرگ نبود. زخمیکردن پا با تکه شیشه شکسته و بخیهزدن در درمانگاه نبود. درد کشیدن، این چیزی بود که قلب را میشکست و از آن میمردیم، بیآنکه بتوانیم رازمان را با کسی در میان بگذاریم.»
ما چقدر میتوانیم از خیال به جهان واقع بیاییم؟ تا چه اندازه میتوانیم درد را با خیال مرهم بگذاریم و کی میتوانیم حدفاصل و مرز درستی برای این جدایی پیدا کنیم؟ این اتفاق اصولا در داستانها خوب پیش میرود اما در دنیای واقعی خیلی سخت است. خیلی سخت است. خیلی اوقات ما مسئله را حل نمیکنیم و به عالم خیال پناه میبریم. عالمی که هم میتواند جانپناه باشد هم جانکاه…
عنوان: درخت زیبای من/ پدیدآور: ژوزه مائورو د واسکونسلوس، مترجم: قاسم صنعوی/ انتشارات: جغد/ تعداد صفحات: 204/ نوبت چاپ: دوم.
انتهای پیام/