قرن نو ـ جای خالی اندیشه در جهان قصه‌ها

داستان قصه‌ها

14 فروردین 1401

بعضی آدم‌ها که اتفاقا شاید شما هم با آن‌ها روبه‌رو شده باشید آدم برنامه‌ریزی هستند. کوتاه‌مدت و بلندمدت. حالا که جدیدا دفاتر بولت‌ژورنال هم به کمک‌شان آمده و کلی به آن‌ها کمک می‌کند تا بتوانند مسیرشان را مشخص کنند که مثلا در پنج سال آینده کجای زندگی و کاروبارشان ایستاده‌اند؟ من خیلی حال این آدم‌ها را نمی‌فهمم چون خودم آدم زندگی کردن در حالم. یعنی یک‌جورهایی ابن‌الوقتم. حال را دریاب  که آینده از همین دریافت‌ها ساخته خواهد شد. دکتر میثم سفیدخوش آن‌روزهایی که گاهی خیلی دور به نظر می‌رسند هم دانشکده‌ای ما بود همیشه یک جمله را خیلی تکرار می‌کرد. خطاب به خودش یا مخاطب یا نمی‌دانم چه کسی می‌گفت: تو عاقل باش و تلاش کن تهش آن‌چه باید رخ بدهد، اتفاق می‌افتد.

من هم همین را فکر می‌کنم تو عاقل باش و دست از دست تلاش بر ندار بالاخره مشغول خواهی شد. امیدوارانه نگاه کنیم به آنچه که دوستش داری سرگرم خواهی شد.

خلاصه اینکه راقم و نویسنده این کلمات خودش را سپرد به جریان زندگی و هر چند اولش مشغولیت جدی‌اش فلسفه بود اما هیچ‌وقت از ادبیات هم غافل نبود. بعدترها گذرش افتاد به خارج از مرزهای فرهنگی ایران و باز هم ادبیات و فلسفه بود. یعنی من و ادبیات دست از گریبان هم نکشیدیم. به هم چیزهایی را بخشیدیم و به نظر می‌رسد تا آخر عمر من هم در بر همین پاشنه بچرخد.

حالا در روزهای پایانی سال 1400 هستیم و من  در حال بستن پرونده کارهایم در این سال و خرسندم که بناست در چندصد کلمه نظرم را درباره ادبیات و خاصه قصه ایران و ایرانی در سال جاری بگویم. خواننده نظر من باشید که منت‌دار شما مخاطبان فرهیخته‌ام هستم.

باید بگویم ادعا ندارم که همه داستان‌های منتشر شده فارسی را در سال 1400 خوانده‌ام اما آن‌قدری که مخاطب آثار بومی بودم و هستم فقدان یک عنصر جدی را در داستان‌هایمان، ریشه‌دار و اصیل می‌دانم و می‌بینم. آن هم عنصری است که از نسبت جدی با اندیشه و تفکر به شکل عام آن و هستی‌شناسانه به شکل خاص سرچشمه می‌گیرد. با این توضیح که قصه‌های ما همیشه در یک سیستم تارعنکبوتی و نامحسوس با بسیاری از عوامل در ارتباط هستند و همواره در فضایی بینابینی ساخته می‌شوند، در فضای بین زمان‌ها، افراد، نسل‌ها و مکان‌های گوناگون.

دو مفهوم مهم در ادبیات ما هیچ وقت مورد مداقه جدی قرار نگرفته‌اند. اندیشیدن به قصه‌ از قصه ابژه می‌سازد اما اندیشیدن با قصه فرایندی است که طی آن ما در نقش عناصر فکور، اجازه می‌دهیم قصه بر ما تأثیر بگذارد و شاید در سطحی بالاتر خودمان هم بر قصه تأثیر بگذاریم. گرچه اندیشیدن با قصه هم در بستر پژوهش پیش از نگارش و هم مستقل از آن امکان‌پذیر است، اما این نوع اندیشیدن اساساً نوعی تفکر ارتباطی است. به ارتباطی ‌بودن روش اندیشیدن با قصه باید توجه داشت. اندیشیدن درباره‌ قصه‌هایی که هویت هر فرد را در موقعیت‌های گوناگون خودش شکل می‌دهد و او را در زندگی‌ِ در حال گذر و در آن لحظه‌ای که از دل تمامی لحظات دیگر ظهور می‌کند و به آینده‌ای خاص نظر دارد، می‌سازد. در واقع مخاطب به دنیای خودش از خلال و دریچه ذهن نویسنده نگاه می‌کند.

وقتی نویسنده پژوهش را آغاز می‌کند باید به روش‌های مختلف اندیشیدن با قصه‌ نیز توجه کند: توجه به قصه‌های خودمان، توجه به قصه‌های دیگران، توجه به تمام قصه‌هایی که درون‌‌شان قرار گرفته‌ایم و همچنین توجه به ‌آنچه آرام‌آرام از دل زندگی‌های مشترک و قصه‌های گفته‌شده‌مان شکل می‌گیرد و نمایان می‌شود.

در عین حال نمی‌توان منکر شد که هر نویسنده در عین حال شهروند این جهان و این کشور نیز هست. او نیز در همین زمانه و در همین جغرافیای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی زندگی می‌کند. او نیز غم، اندوه، یاس، شادی، فقر، ثروت، جنگ، آزادی و عدم وجود آن را چون دیگران زندگی می‌کند. نوشته او حاصل همین تاثیرات جهان بیرون است. اما نحوه ظهور این تاثیرات جهان بیرون در هر نوشته‌ای متفاوت است. مخاطب قرار است در دنیای ساخته توسط نویسنده با آزادی قدم بزند و فکر کند نه این که بر اساس فلش‌هایی که از قبل تعبیه شده مانند موش درون لابیرنت، پنیر را جستجو کند. اما همین حرکت آزاد درون نوشته که آبشخورش اندیشه نویسنده و جهان بیرون بوده است، به مخاطب امکان گسترش دایره اندیشه‌اش را می‌دهد. مخاطب می‌تواند در بازی بی‌پایان متن، در میان حرکت دال‌ها، در تحلیل نشانه‌ها، در جستجوی معنا، در حین لذت بردن از تصاویر، بهت‌زده شدن از رخدادها و… به آرامی با خود فکر کند، اندیشه‌هایش را از نو بسنجد، اندیشه آزادی و آزادی اندیشه را در خود ببالاند و به آن نکاتی بیندیشد که هنوز به آنها نظری نینداخته است.

اما غالب کارهای منتشر شده طی دهه‌های اخیر و به ویژه سال جاری بیشتر به الگوبرداری‌های ادبی شبیه‌ بوده‌اند و نه آثاری که تغییر دهنده ایده خاص و یا تولیدکننده اندیشه خاص باشند. نویسندگان باید اهل فکر باشند؛ به  این معنی که نویسنده و شاعر ایرانی چون فاقد نظام و هندسه منسجم فلسفی، اجتماعی و ادبی است و با تفکر عمیق میانه ندارد پس لاجرم احساسی حرف می‌زند. او بلد است فرم را به دست بگیرد حالت بدهد و حتی اثرش را با بازی‌های فرمی و ورود انواع راوی‌ها پیچیده کند. اما آن آخر کار، همان تهی که کتاب را می‌بندیم همان‌جایی‌ست که من به آن گرانیگاه یا مرکز ثقل می‌گویم. همان آن، لحظه و یا پرسش اساسی است که پیش از این به آن اشاره کرده‌ام. یعنی تاکید بر این مفهوم که اندیشیدن به قصه‌ از قصه ابژه می‌سازد (کاری که نویسندگان ما آن را در فرم نسبتا خوب یاد گرفته‌اند) اما اندیشیدن با قصه فرایندی است که طی آن ما در نقش عناصر فکور، اجازه می‌دهیم قصه بر ما تأثیر بگذارد و شاید در سطحی بالاتر خودمان هم بر قصه تأثیر بگذاریم (همان گریزگاه و فقدان عظیم در داستان‌های 1400 بیش از سال‌های دیگر خودنمایی کرده است).

آنچه وظیفه ذاتی نویسنده قصه تلقی می‌گردد این است که پیوسته به مخاطب اطمینان بدهد که گردش ایام همچنان هست و آن زمان که ناامیدی درون ما را به چالش می‌کشد مفر کوتاهی است برای استراحت ذهن برای باز کردن دریچه‌ای از نور و امید باشد کمااینکه زندگی همواره بر همین پاشنه چرخیده است. قصه گاهی اندیشه ما را به سوی متافیزیک و الهیات می‌کشد و گاهی ما را متوجه فنا می‌کند. مرگ که برای همه هست، مرگ که عده‌ای فراموشش کرده‌اند، مرگ که از ظلم هم پایدارتر است. ادبیات و قصه می‌تواند هم اندوه باشد و هم شادی، هم می‌تواند وسعت نگاه را بگشاید و هم آنی برای راحتی فکر از دنیای دنی باشد. همین ویژگی‌ها است که ادبیات را در هر برهه از زندگی برای آن که اهلش است، بدل به تکیه‌گاهی می‌کند. در اوج یاس و سرخوردگی، قصه راهی برای آرامش توامان با اندیشه است. نویسنده ادبیات برای خوانده شدن اثرش و ماندگاری آن گریزی ندارد الا اینکه که همواره در پی تزریق اندیشیدن باشد، راهی برای مبارزه با سپاه جهل باشد. آگاهی منتقدانه بدهد؛ با شیوه خود به نقد هر آن چیزی بپردازد که قابل نقد است. با شیوه خود هم زخم را نشان بدهد و هم درمانگری کند.

از سویی دیگر نمی‌توانم ناجوانمردانه اشاره به این موضوع نکنم از نویسنده‌ای که غم نان دارد و مشغول زندگی کارمندی است چقدر می‌توان و باید توقع داشت تا نظام ذهنی خود را چنان بسازد که از هندسه منسجم آن قصه‌ای متفکرانه و پرسش‌گرانه در عین‌حال سازنده و منتقدانه زائیده شود.

شاید قصه‌های تهی ما محصول یک سیکل ناقص است که نویسنده در آن برای گذران زندگی می‌دود و از سویی دیگر محصول نقص نظام‌مندی هستند که تفکر انتقادی را آموزش نمی‌دهد.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید