«باد نوبان» داستان سازش‌ناپذیرهاست

دریا خواهر نیست!

03 اسفند 1400

«باد نوبان» داستان همیشگی ظالم و مظلوم است. بادی که فقط وارد بدن جاشو‌ها و عمله‌ها می‌شود و به ناخدا و کدخدا کاری ندارد. بادی که از سمت دریا می‌آید و چنان حال و احوال «نخلو»، داماد داستان را پیچیده می‌کند که حتی به «شروه»، عروس داستان و نوزاد توی شکمش رحم نمی‌کند و همه را در خود می‌بلعد.

باد دقیقاً زمانی وارد بدن نخلو می‌شود که او روی جهاز و لنج به مخالفت با ناخدا می‌پردازد. نخل‌های پدر نخلو را بزرگان روستا به غارت برده‌اند و پدرش را به کشتن داده‌اند و حالا او می‌خواهد زمین و نخل‌هایش را پس بگیرد تا برای پسرش خرج کند. همین‌جاهاست که باد وارد می‌شود. وقتی او حق خواهی می‌کند. آنچنان این شایعه دهان به دهان می‌چرخد که حتی خود نخلو هم باور می‌کند بادی داخل جلدش رفته است و مریض است. این از عجایب سرمایه داری است. رسانه‌ای که در اختیار دارند! حتی در روستایی دورأفتاده در ساحل مکران حتی در سال‌های خیلی دور این قواعد دنیای امروز کار می‌کند. رسانه و بعد نادانی و سنت‌هایی که به قول مارکس افیون توده‌هاست، کارگر می‌افتد. تنها کسی که به حق‌خواهی برمی‌خیزد را مجنون می‌کند و خانواده‌اش را از هم فرو می‌پاشد.

«بی‌بی»، مادر نخلو که نماد سنت‌ها و آیین‌های غلط است پسرش نخلو و عروش شروه را به خاک سیاه می‌نشاند و بعد آن‌ها را در روستای خالی از سکنه تنها می‌گذارد و پیش دخترش به میناب می‌رود. کار شروه از جنون به کشیدن آب دریا می‌کشد تا شاید نوزادش را دریا به او پس بدهد و نخلو هم روی تختی در ظل آفتاب خیره به خورشید ر‌ها شده است. قهرمانی که می‌توانست آیین‌ها و سنت‌های خرافی را کنار بزند و حقش را از سیبیل‌کلفت‌ها و باج‌گیر‌های روستا باز بستاند، مجنون بیابان‌ها شده است.

در میانه داستان حتی وقتی نخلو تقاضای مجوزی می‌کند تا به امارت برود و از این سرزمین ظلم، هجرت کند باز هم پاسبان جلو او را می‌گیرد. سرنوشت محتوم آدم‌هایی که با سیستم پلشت کنار نمی‌آیند همین است. آن‌ها که می‌توانند می‌جهند و جایی دور ‌می‌روند و آن‌ها هم که نمی‌توانند باید باد‌ها را به خود و در خود ببینند و تحمل کنند. این یکی از هزاران ترفندی است که حاکمان جور با آن صدای آدم‌ها را خاموش می‌کنند. کسی سرکشی نکند. همه به همین نصفه قرص نانی که دارند راضی باشند که این هم از صدقه سری حاکم است.

جمشید ملک‌پور در «باد نوبان» نگاه منتقدانه‌ای به جایگاه زنان در جامعه سنتی جنوب دارد. یک از زن‌ها که به کمک شروه برای وضع حمل می‌آید داستانی به غایت دردناک را تعریف می‌کند گویی کار همیشگی‌اش بوده است. زن از فارغ شدن خودش می‌گوید وقتی کسی نبوده تا بند ناف بچه را ببرد و او با دندان‌هایش بند ناف را جدا کرده است. شروه هنگام به عقد درآمدن برای نخلو ۱۶ سال دارد در حالی که این سن در جنوب برای دختران سن زیادی به‌نظر می‌رسد. شروه به‌ امید ر‌هایی از خانه پدری به خانه نخلو می‌آید اما همه بار خانه به دوش او می‌افتد. حتی با آن وضعیت حاملگی پی آب می‌آورد و در صف تانکر آب می‌ایستد. شاید فکر کنید این کار‌های طبیعی یک زن در جنوب است اما همه این‌ها ظلمی است که به زنان می‌شود و تاکنون هم ادامه دارد و می‌توانید خبر‌هایش را در اخبار حوادث دنبال کنید.

شاید بشود جوری دیگری هم به «باد نوبان» نگاه کرد. می‌توان داستان را بازنمایی و نشان دادن آیین‌ها و سنت‌های جنوبی دانست که از آن آشنازدایی شده است. مردمانی که دل در گرو دریا دارند. دریایی که بر خلاف دیگر داستان‌های جنوبی خواهر نیست! دریایی که آغوشش را نمی‌گشاید و باد‌ها را در دل مردمان ر‌ها می‌کند. دریایی که روزی‌رسان نیست و از عناصر شر داستان است. شری که گاهی اوقات زیبا می‌شود و چشمان شروه را به تلالو نقره‌ای خودش خیره می‌کند. اما فرزندش را می‌بلعد. بزش را می‌بلعد. دریا شروه و نخلو را مجنون می‌کند.

«باد نوبان» در دو سطح نمادین و واقعیت پیش می‌رود. جمشید ملک پور سعی کرده است که به سمت هیچ کدام از این دو سطح نرود و جایی بین واقعیت و نماد باشد و این ممزوجی را درست مثل زندگی جنوبی که با افسانه‌ها و خیال مخلوط است به تصویر بکشد. البته این قضاوت که وجه نمادین «باد نوبان» بیشتر است یا واقعیت داستان را باید به مخاطب سپرد.

از ویژگی‌های «باد نوبان» خوشخوانی داستان و پیش روندگی قصه و عدم لکنت آن است. اما جایی که باید به نویسنده خرده گرفت قهرمان منفعل اوست که خودش را به تقدیر سپرده است و «باد نوبان» هر جا که می‌خواهد او را می‌برد. شاید رسم روزگار همین است. کسی چه می‌داند؟!

 

عنوان: باد نوبان/ پدیدآور: جمشید ملک‌پور/ انتشارات: ثالث/ تعداد صفحات: 109/ نوبت چاپ: اول.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید