در جهانی که انسان با تفاوتهای مشهود و از پیش معین شده مانند نژاد، زبان و جغرافیا متولد میشود امری که به طور ثابت با تار و پود تمام آدمیان عجین و در همان سالهای ابتدایی زندگی نیز در روحِ او جوانه میزند، حیرت و پرسش است. این حیرت و پرسش است که آدم را به کاوش در جهان وا میدارد و بر آن میشود که پاسخی برای پرسشهای خود پیدا کند تا این روحِ تشنه پاسخ و دانش را سیراب کند. دقیقا همانجا بود که یونانیها این تشنگی، حیرانی و کاوش ذهنی در جهان را «فیلوسوفیا یا دوستدار دانش» بودن نامیدند، زیرا این پرسش بود که آنها را به منزلگاهِ دانایی میرساند.
دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی در ستایش پرسشگری و همراهی آن با فلسفه در گفتگویی میگوید: «بدون طرح پرسش، پاسخ نیست و بدون پرسش و پاسخ، فلسفه تحقق نمیپذیرد. فلسفه با پرسش آغاز میشود. سوال و فلسفه دوستانی قدیمیاند و هر یک دیگری را به میدان میآورد. پس چون انسانها هیچوقت بیپرسش نبودهاند، هیچگاه بدون فلسفه هم زندگی نکردهاند. ولو اینکه این پرسش به صورت مضمر و نهانی در جان آنها چنگ انداخته باشد و جرات آشکار کردنش را نداشته باشند.»
به دلیل همراهی دیرینه فلسفه و سوال؛ حالا میتوان گفت روحِ فیلسوف، روحی پرسشگر است. فیلسوف برای پیدا کردن پاسخهای خود به تکاپو و کاوش میافتد اما اگر چه او در پی یافتن پاسخ برای پرسشهای خود در جستوجو است ولی همواره جانِ او جانی پرسشگر است و نه پاسخ دهنده و پاسخهایی که خانهبهخانه به آنها میرسد؛ پلهای برای متولد شدن پرسشی دیگرند. اکنون به صراحت میتوان گفت فلسفه عالمی آکنده از پرسش، شگرفی، تعجب و بهت است و پاسخها هر چند یقینی هم که باشند؛ باز هم جانِ فیلسوف را برای دستیابی به پاسخهای دیگر از جهان هستی تشنهتر و ولعِ او را به دانایی بیشتر میکنند. این ذاتِ فلسفه است که جان را مملو از سوال و چرایی و پریشانی همراهِ لحظههای فیلسوف میکند تا در هر چه که بخواهد قناعت کند به جز پرسش و پاسخ.
اما آنچه که در این چند دهه اخیر به دوستداران فلسفه در ایرانِ ما آموزش داده نمیشود دقیقا همین پرسشگری است. فلسفهای که خود یاغیگری و جرائت اندیشیدن در عالم ممکنات است در کلاسهای ما و میانِ کتاب هایمان به جهانی ساکت، خاموش، سرد و تکرارِ اندیشهها و سخنهای قدیمی تبدیل شده است. فلسفهای که در تمامِ این مدت گام به گامِ آن پرسش، تعالی و تکاپو است حالا محدود به پاسخ، خمودی و محکومِ به افول است. جهانی پر از نواهایی تکراری و نجوای اندیشههایی که عالم هستی پیش از آن شنیده بود. حیرتی خاموش، سوالهایی پاسخ داده شده و بهتی قدیمی که از پریشانی و دغدغههایی کهنه برخواسته شده بود و این یعنی توقف اجباری متولد شدن اندیشهای جدید، سقطِ پرسشهای نو، خاک پاشیدن بر روی نهالهای اندیشه و کاشتِ درختانِ خشکِ پرسش و پاسخهای قدیمی.
چند صباحی میشود که در جهان فلسفه، خانهای وجود دارد بزرگ و قدیمی، با پایههایی محکم و نمایی دوست داشتنی که در آن جوانانی با کمرهایی خمیده و گوژپشت زندگی میکنند چرا که سقفِ این خانه کوتاه و پایین است.
انتهای پیام/