مروری بر سه‌گانه کیانوش گلزار راغب

دموکرات و کومله در سه پرده

12 مهر 1401

خیلی وقت پیش، خیلی اتفاقی کتابی دیدم به نام «شُنام» در قفسه کتاب‌های «دفاع مقدس». از آنجایی که آن قفسه یک جورهایی قلمرو و جولانگاه من بوده و هست، دست بردم و برش داشتم بلکه بفهمم این لغت عجیب به چه معنی‌ست و چه خوانده می‌‌شود.

دروغ نگویم، اگر کتاب در دسته‌بندی دیگری بود نگاهش هم نمی‌کردم اما برایم افت داشت اگر روزی کسی چیزی می‌گفت در مورد جنگ و من حتی نامش هم به گوشم نخورده بود و داشتم با چشمان خودم می‌‌دیدم چنین چیزی وجود دارد.

الآن چند سالی از آن بعد از ظهر شاید هم صبح در کتابفروشی کیهان گذشته است. آقای کیانوش گلزار راغب نویسنده همان کتاب دو عنوان دیگر هم دنبال «شنام» قطار کرده و امروز دیگر سه گانه او تکمیل شده است. از سوی دیگر صدای عربده «حزب دموکرات کردستان» و «کومله» بار دیگر با صورتی متفاوت شنیده می‌شود و من در حسرت که ای‌کاش مردم بیشتری کارهای آقای گلزار راغب را خوانده بودند و شاید می‌دانستند شعار «زن، زندگی، آزادی» ترجمه شده شعارهای همان‌هاست. «عبدالله اوجالان» قبل از این حرف‌ها و وقتی دیگر با فروپاشی شوروی موضوعیت انقلاب کارگری‌اش از دست رفت این را ساخت که بماند.

داستان «شنام» داستان خود آقای کیانوش گلزار راغب است که به عنوان بسیجی و برای دفاع از اسلام و ایران راهی جبهه می‌شود و دست روزگار در تقسیمات قوای نظامی‌ او را راهی جبهه غرب می‌‌کند. بسیجی جوان و کم سن و سال آن روزها که راه افتاده و دست از زندگی شسته و از خانواده دل کنده تا به جنگ صدام و صدامیان برود و از مام میهن دفاع کند، در راه رسیدن به خطوط نبرد اسیر دست مزدوران صدام و خائنان به سرزمین مادری می‌شود.

در شرایطی بسیار بی‌دفاع و بدون چاره. وقتی سوار یک مینی‌بوس شهری با تعدادی غیرنظامی‌‌ست و خودش هم بی‌سلاح است در کمین این جماعت گیر می‌کند و چون بسیجی‌ست و آمده دفاع کند، مزدوران وطن‌فروش، خون‌ریز و بی‌وجدان او را به اسارت می‌برند تا بتوانند بعدا او را با پول یا با یکی از زندانیان خودشان معاوضه کنند و اگر نشد با یک نمایش تبلیغاتی اعدامش کنند و بتوانند خودی نشان دهند. تا بوده همین بوده، «بسیجی» مزدور رژیم محسوب می‌‌شده و لایق مرگ.

کیانوش داستان ما برای به اسیری رفتن ابتدا ماه‌ها در کوهستان‌های زاگرس پیاده می‌رود و شب‌های زیادی را اینجا و آنجا سر می‌کند تا نهایتا به زندان مخوف «حزب دموکرات کردستان» می‌رسد و آنجا در دل دره‌ای، زیر پای کوهی بلند اقامت می‌کند. اقامتی سخت و بدون حداقل‌هایی که اغلب اسرای ایرانی حتی در زندان‌های صدام هم داشته‌اند. آنجا روزی با یک زندانی مرموز و البته کرد رفیق می‌شود و به نام «سعید». این یکی مدتی بعد زیر گوش کیانوش می‌‌خواند که بیا تا فرار کنیم و من راه و چاه این سرزمین را می‌ شناسم و…

کیانوش خان ما که شک دارد که این مرد اصلا چه کاره است و راست می‌ گوید یا نه، نهایتا قبول می‌کند که فرار کند، پیش از رفتن اما با دوستی دیگر و البته قدیمی‌تر و کمتر پیچیده به نام «یدالله» در مورد فرار مشورت می‌‌کند و این یکی رای او را از رفتن می‌زند که نمی‌توانی به این راحتی به این سعید اعتماد کنی و… که البته بی‌راه هم نمی‌‌گوید، اگر کتاب را بخوانید کاملا درک می‌کنید.

خلاصه «سعید» می‌رود، هرگز هم راوی داستان نمی‌فهمد که او که بود و چه شد. خودش می‌ماند و پایش که لب گور است و هر شب را با آمادگی اعدام می‌خوابد تا نهایتا در یک ماجرای به شدت باورنکردنی و تلخ و شیرین از دست این جماعت دون نجات پیدا می‌‌کند. «کیانوش» خان می‌ماند و خاطراتی که حسابی روی سینه‌اش سنگینی می‌کند و نهایتا تصمیم می‌گیرد آنچه بر او گذشته را بنویسد و منتشر کند. همین هم می‌شود. «شنام» توسط انتشارات سوره مهر منتشر می‌شود و همان روزهاست که تماسی ناشناس برقرار می‌گردد.

مردی به «کیانوش» زنگ می‌زند و حال و احوال می‌کند، خودش را «سعید سردشتی» معرفی می‌کند. همان «سعید»ی که فرار کرد و کیانوش داستان ما چون نتوانست اعتماد کند همراهش نشد. این آشنایی پس از چند دهه و البته این‌بار در آزادی سبب تولد کتاب دوم می‌ شود «عصرهای کریسکان» .

«عصرهای کریسکان» از نظر بنده همچنان تکان‌دهنده‌ترین اثر گلزار راغب است که پس از خواندنش گاهی شاید دلتان بخواهد فراموشش کنید و البته نمی‌‌توانید. خلاصه اعصابش را ندارید سراغش نروید. تا بوده همین بوده، «بسیجی‌» گاها بارهای عظیمی به دوش می‌گیرد که اگر ندانیم راحت‌تریم.

مدتی بعد از کتاب دوم، کتاب سوم و آخرین عضو از مجموعه سه‌گانه آقای گلزار راغب سر و کله‌اش پیدا می‌شود که نسبتا هم کتاب تازه‌ای‌ست. «برده سور» خاطرات «یدالله» است. همان دوستی که به کیانوش توصیه کرد فرار نکند!

این سه کتاب را هم می‌‌توانید بر اساس تاریخ انتشار بخوانید و هم به هر ترتیبی که دلتان خواست. به اصطلاح این رمان‌های مدرن کتاب‌ها یک جاهایی «کراس اور» می‌‌کنند . تقاطع دارند، در هر کدام قهرمان و راوی داستان یکی از «کیانوش»، «سعید» و «یدالله» است اما آن دو نفر دیگر هم سر و کله‌شان در مقاطعی پیدا می‌‌شود و بعد از مدتی هم می‌روند پی سرنوشت خودشان.

نهایتا «شنام» داستان «کیانوش»، «عصرهای کریسکان» قصه‌ «سعید سردشتی» رحمت‌الله علیه و «برده سور» روایت «یدالله خداداد مطلق» از اسارتی طولانی، ظالمانه و سخت در دست گروه‌های معارض در کردستان و اگر دقیق‌تر بخواهید دموکرات، کومله و خیلی کم چریک‌های فدایی اقلیت در دهه شصت شمسی‌ست. اسامی‌ کتاب‌ها هم اسم مکان است. مکان‌هایی که سه زندان در آن واقع شده و هر کدام از راویان بیشترین رمان اسارتش را آن جا گذرانده است.

تا دلتان بخواهد با آثاری جذاب طرف هستید که اتفاقا در این روزها که نام این گروه‌ها باز هم بر سر زبان‌ها افتاده است می‌‌توانید قدری با ریشه‌های آن‌ها و گذشته‌شان آشنا شوید. حتی بعضی از زندان‌بانان و شکنجه‌گران روایت‌ها همچنان زنده‌اند و صد البته با تشکیل «اقلیم کردستان» در عراق به نان و نوایی هم رسیده‌اند. گرچه پیر شده‌اند اما مقام و منصبی پیدا کرده‌اند حالا با کت و شلوار و کراوات نطق‌های آنچنانی می‌ کنند.

کافی‌ست کتاب‌ها را بخوانید و قدری جست‌جوی اینترنتی بکنید و خواهید دید که آن بازجویی‌ها و زندان‌بانی‌ها را خیلی با افتخار رزومه کرده‌اند در صفحاتشان.

نهایتا اما این‌ها را اگر نخوانید، شب‌ها راحت‌تر می‌خوابید. این سه‌گانه داستان مردانی‌ست که زنده در تنور رفته‌اند، قطع عضو شده‌اند و یا پیش پای عروس سرشان را بریده‌اند. تا بوده همین بوده، «بسیجی»‌ زیست ترسناکی دارد که متاسفانه واقعی‌ست.

 

عنوان: شُنام ـ عصرهای کریسکان ـ برده سور/ پدیدآور: کیانوش گلزار راغب/ انتشارات: سوره مهر/ تعداد صفحات: 277 ـ 280 ـ 180/ نوبت چاپ: بیستم ـ هشتم ـ اول.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید