نمیشود به دکتر حق نداد. گذشته آدمها گاهی آنقدر بدبیاری دارد که دیگر بازگشت به روزهای عادی ناممکن به نظر میرسد. قسمتهایی از داستان که دکتر از زخمی کردن ملکتاج حرف میزند و علتش را کسی جز خودش نمیداند، هم خندهدار است و هم دردناک. خواننده نمیداند با این بازنده تمام عیار چه کند! برایش دل بسوزاند یا از کارهایش حرص بخورد؛ حتی شاید چشمانش برای این پیرمرد خرفت تر شود. برای او که روزگاری عاقل و سیاس بود و سمت معاون مصدق را داشت.
ـ عشقی برای تمام فصول
جالب است که هرجا نویسنده خواسته عشق را در دیالوگ بسازد، خوب از کار درنیامده؛ اما جایی که دکتر رفتارهای ملکتاج را در برابر اذیتهایش توصیف میکند، آن جا تازه آن علاقه تصویر میشود. در واقع دیالوگها جذابیت یک صحنه عاشقانه را ندارند. قسمتی از کتاب، دکتر اعتراف میکند که با وجود تمام بدقلقیهایش، ملکتاج ولش نمیکرده تا برود و این شاید اثبات دوست داشتن است. هر چند نویسنده کوشیده تا عشق دکتر به ملکتاج را نشان دهد، ما از حرفهای خود دکتر به علاقه بیشتر ملکتاج پی میبریم. عشق ملکتاج تمام روزها را دوام میآورد اما عشق دکتر شبیه ستارهای دنبالهدار لحظهای پررنگ شده، سپس خاموش میشود و حالا تنها رد محوی ازش باقیست. دکتر روی مرز باریک عشق و جنون حرکت میکند و روحش انگار دو پاره میشود، پارهای عاشق و شرافتمند و پارهای دیگر شرمسار از عاشقی.
ـ تصویر تازهای از مصدق
با این که در طول داستان اتفاق خاصی نمیافتد و فقط یک جریان روایت میشود، داستان حوصله سربر نیست، چون روح آزرده مصدق بحران را جدیتر میکند و شخصیتها را تا تباهی میکشاند. کتاب همانقدر که اسم جذابی دارد، مقدمه جذابی هم دارد که مصراعیست از شاملو و توانسته به خوبی با حال و هوای کتاب آمیخته شود. ایده داستان آنقدرها تازه نیست اما استفاده از اشخاص حقیقی و شکستن آن تصاویر قدیمی که در ذهن داریم، کار را خاص کرده؛ حتی اگر این تصاویر تراوشات ذهن مغشوش دکتر باشد و برای ما مصدق دیگری بسازد. مصدقی که از عشق و عذاب وجدان دکتر شکلگرفته و حسود است و مریض و وهمانگیز. مصدقی که میگوید: «جلوی من نه محسن…» جملهای که از بدتر شدن اوضاع خبر میدهد.
ـ کی میشود آرمان و عشق را کنار هم داشت؟
رمان، اثر شهرام رحیمیان است و انتشارات نیلوفر آن را به چاپ رسانده. کار لاغر و کمحجمی که پر از دیالوگ و واگویه است و این مقدار از مکالمه در مقایسه با فضاسازی زیاد به نظر میرسد. بخشهایی از رمان مانند توصیف زندان، لحظههای جنون دکتر نون و شرمندگی از شکستن روح ملکتاج، انکار عشقش به او و تصویرِ نامههای عاشقانه خوب شکلگرفته و توانسته با حسرت از گذشته دوری پرده بردارد که میشد آرمان و عشق را کنار هم داشت و هیچکدامشان را بیش از دیگری دوست نداشت. راوی داستان اول شخص است اما گاهی به دانای کل تغییر میکند که این تغییر زاویه دید را میشود به آشفتگیهای ذهنی دکتر ربط داد. یا به قسمتی از کتاب که ملکتاج پیشنهاد نوشتن را به دکتر میدهد تا بتواند از شر افکارش خلاصش کند، اما باز هم نمیتواند و بخشهایی از کتاب راوی دوباره به اول شخص برمیگردد. شاید نیازی به این تغییر زاویه دید نبود و میشد داستان را راحتتر روایت کرد، چون آنقدرها هم حسابشده به نظر نمیرسد. تمام رمان یک فلاشبک طولانیست که با صحنهای متاثرکننده آغاز میشود. اسامی افراد در این اثر واقعیست، حتی دکتر نون هم میتواند واقعی باشد. واقعیترین بازنده کودتای 1332 که خواننده همانقدر که برایش افسوس میخورد، همانقدر هم درکش میکند؛ چنانکه دلیل نرفتن ملکتاج را درک میکند. ملکتاجی که بیشتر از دکتر به زندگی نشسته بود.
هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زندگی نشستم…
عنوان اثر: دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد/ پدیدآور: شهرام رحیمیان/ انتشارات: نیلوفر/ تعداد صفحات: 109/ نوبت چاپ: چهارم.
انتهای پیام/