او برای اینکه حکومت «ژودیت» دیکتاتور سرزمین «بنلوکس» (مجموعهای از کشورهای هلند، بلژیک و لوکزامبورگ) را به ما بشناساند از دو روایت موازی که یک فصل در میان بهدنبال هم میآیند و کمکم جورچین ذهنی ما را کامل میکنند، بهره گرفته است.
روایت اول اختصاص دارد به جمعی از روزنامهنگاران و روشنفکران فرانسوی که برای دیدن امپراتوری زنانه که سالهاست مرزهایش را به روی جهان بسته داوطلب میشوند و با هماهنگیهای سخت بالاخره موفق میشوند اولین خارجیهایی باشند که پا در سرزمین زنانه میگذارند. ما با خواندن این روایت، از بیرون به سرزمین «شبان» (لقبی که با آن ژودیت را صدا میزنند و در پس خود طعنه آشکاری دارد) نگاه میکنیم. یک راهنما به نام کریستین همراه این گروه است تا به آنها امپراتوری را نشان دهد اما نه همه آن را، بلکه هر آنچه که امپراتوری میخواهد این روشنفکران گردشگر ببینند و نقل کنند.
روایت دوم دفترچه خاطرات یک پرستار ساده است که کمکم به سوگلی ژودیت تبدیل میشود و از درون ما را با این حکومت زنانه آشنا میکند. آسترید عمیقا به شبان باور دارد و فرزندانش را هم با همین عشق بزرگ کرده و وقتی از تبعیض، فساد و استبداد حکومت ژودیت مینویسد ذرهای تردید در خطا بودن باورهایش در درونش ایجاد نمیشود و از انواع و اقسام توجیهات بهره میبرد تا باورش به آرمانهای فمینیستی خلل نپذیرد.
وقتی که یک سوم ابتدایی کتاب را پشت سر بگذارید متوجه میشوید که داستان کیرینی شباهتهای زیادی به اثر مشهور و پرآوازه جورج اورول یعنی 1984 دارد و همین کار نویسنده را سخت کرده است. هر چند روایت موازی دو داستان تا حدی به کمک کیرینی آمده اما آنچه که خواننده را مجاب به ادامه رمان میکند خاطرات آسترید است و گزارش سفر روشنفکران فرانسوی به امپراتوری، کمرمق و تکراری میشود زیرا برخلاف 1984 که در زمان خود داستانی تاثیرگذار و البته بدیع بود، دست «زنان تشنه قدرت» کاملا برای مخاطب باز است و احتمالا هیچ جای روایت سفر روشنفکران غافلگیرکننده و بدیع نیست. در واقع تنها قصه پرستار سادهدلِ دلبسته به شبان است که منجی رمان کیرینی میشود و برای مخاطب جذاب است بداند در اندرونی مستبد فمینیست چه میگذرد و سرنوشت آسترید چه میشود. این جذابیت تا انتهای خاطرات آسترید حفظ میشود و در بخش انتهای کتاب هم به اوج رسیده و خوانننده را شوکه و تا حدی مغموم میکند.
هر چند رمان کیرینی در توصیف و نقد استبداد ایده جدیدی ندارد اما «زنان تشنه قدرت» یک نقد جدی به فمینیسم و البته روشنفکری است. نویسنده در این کتاب به استهزاء فمینیسم و فمینیستهای افراطی پرداخته و آنها را عوامی دگم ترسیم میکند که به دلیل ایدئولوژیزدگیشان حاضرند چشم بر مظالم و مفاسد همجنسان خود ببندند و حتی آن را توجیه کنند و از این حیث بیراه نیست اگر بگوییم این کتاب یک 1984 فمینیستی است. او روشنفکران را هم جماعتی سادهلوح میداند که بهراحتی فریب صحنهسازیها را میخورند و برخلاف آنچه مینمایانند حتی از درک سادهترین تناقضات عاجزند تا حدی که حضور نداشتن هیچ مردی را در قلمرو امپراتوری جز در مقام نوکر یا موجودات درجه چندم متوجه نمیشوند و برایشان عجیب و حساسیتبرانگیز نیست. تنها روشنفکر متفاوت این گروه، لانگلوئا نام دارد که متوجه صحنهسازیها و دروغهای کریستین (نماینده امپراتوری و راهنمای گروه) میشود اما او هم بهدلیل تعارفات و محافظهکاریهایش در بازگشت از این سفر تحت فشار سایر اعضای گروه از بیان حقیقت سر باز میزند و همراه دیگران به تحریف واقعیات و سرپوش گذاشتن بر استبداد شبان میپردازد؛ البته که این اقدام روشنفکران سفرکرده به امپراتوری در انتهای داستان بیجواب نمیماند.
رمان کیرینی آدمها و قصههای رهاشده و نیمهتمام یا حتی عاطل هم کم ندارد. در گروه روشنفکران اسامی مختلفی میبینیم که بهغیر از دو سه نفر باقی آنها جز اینکه خواننده را در بهیاد سپردن نامها و تطبیق دادن شخصیتها به مشقت بیندازد کارکرد دیگری ندارند و حتی اگر از داستان حذف میشدند هم به قصه لطمه خاصی نمیخورد. در خاطرات آسترید هم با سوژه جذابی بهنام «گریگور»، پسر پنهان شده او مواجه میشویم که میتوانست جذابیت قصه را چند برابر کند اما کیرینی دست و دلبازانه این شخصیت داستانش را رها و بدون آنکه از وجود او بهره خاصی ببرد حذفش میکند. مشابه این اتفاق در مورد سرنوشت لئونور آلور هم میفتد. یکی از روشنفکرانی که با گروه فرانسوی بازنگشت و تصمیم گرفت در الدرادوی فمینیستی یعنی همان امپراتوری زنانه بماند اما ما هیچ چیز در مورد او و مشاهداتش نمیبینیم و فقط در صفحات انتهایی کتاب در حد نیمخط سرگذشتش را میخوانیم.
هر چند «زنان تشنه قدرت» را نمیتوان از آن دست آثاری دانست که تا مدتها ذهن شما را مشغول به خود کند اما اگر قدری علاقهمند به داستانهایی با درونمایه سیاسی هستید و از 1984 هم خوشتان آمده از یک بار خواندن آن پشیمان نمیشوید.
عنوان اثر: زنان تشنه قدرت/ پدیدآور: برنار کیرینی، مترجم: ابوالفضل اللهدادی/ انتشارات: فرهنگ نشر نو/ تعداد صفحات: 375/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/