علاوه بر مرثیههایی که از زمان کسایی تا به امروز در رثای شهدای کربلا سروده شده، یا مقتلنگاریها و تاریخنویسیها، در سایر آثار ادبی ما هم آن امام حضور دارد. شهید کربلا به نمونه آرمانی و مثالی مظلومان و کشتگان به ناحق تبدیل شده و مدام در دل تاریخ، بازخوانی میشود. از جمله این موارد، گزارشی است که ابوالفضل بیهقی، تاریخنگارِ بزرگ درباره توطئه علیه وزیر دولت غزنوی، خواجه حسن میکال، معروف به حسنکِ وزیر به دست داده و امروزه علاوه بر ارزش تاریخی، جزو نمونههای عالی نثر فارسی هم به حساب میآید. در این گزارش و «ذکر بر دار کردن حسنک وزیر» هم شاهد یادِ کربلاییم.
داستانش معروف است که در سال 422 قمری، مسعود غزنوی تصمیم گرفت تا وزیر پدرش را از میان بردارد. چراکه این وزیر سعی کرده بود به وصیت شاهِ پیشین عمل کرده و برادرِ مسعود را به سلطنت برساند. او در این کار ناموفق بود و با به قدرت رسیدن مسعود، حسنک وزیر هم در سراشیبی سقوط قرار گرفت. اتهاماتی به او زدند و دستگیرش کردند و قبل از اعدام، مقدماتی انجام دادند، مثل اینکه مجلسی برگزار کردند تا وزیر سابق، خودش اموالش را به شاه هدیه کند. روایت «تاریخ بیهقی» از این جلسه، بسیار دقیق و پرجزئیات است. بیهقی میگوید شرح ماجرا را از دوستی که در این جلسه حاضر بوده شنیده و آن را با همین یک واسطه نقل میکند. جلسهای که در آن، همه دولتمردان به حسنک احترام میکنند و با اینکه او را از زندان آوردهاند به احترامش بلند میشوند و در بالای مجلس مینشانندش. بوسهل زوزنی، یکی از سیاستمدارانِ وقت که با حسنک خصومتِ شخصی داشته طاقت نمیآورد و اعتراض میکند. طبیعتاً حسنک پاسخ حرفهای او را میدهد و اینجاست که وزیر محبوبِ بیهقی، در حرفهایش از امامِ شهیدان یاد میکند. متن خود کتاب «تاریخ بیهقی» را بخوانیم: «… بوسهل را طاقت برسید. گفت: خداوند را کِرا کند که با چنین سگِ قرمطی (= فرقهای از اسماعیلیه) که بر دار خواهند کرد به فرمانِ امیرالمؤمنین، چنین گفتن؟ خواجه [احمد، وزیر بزرگ] به خشم در بوسهل نگریست. حسنک گفت: «سگ ندانم که بوده است؟ خاندان من و آنچه مرا بوده است از آلت و حشمت و نعمت، جهانیان دانند. جهان خوردم و کارها راندم و عاقبتِ کارِ آدمی مرگ است. اگر امروز اجل رسیده است کس باز نتواند داشت که بر دار کشند یا جز دار، که بزرگتر از حسینِ علی نیام. این خواجه که مرا این میگوید مرا شعرگفته است و بر درِ سرای من ایستاده است. اما حدیثِ قرمطی بِه ازین باید، که او را بازداشتند بدین تهمت نه مرا، و این معروف است. من چنین چیزها ندانم.» بوسهل را صفرا بجنبید و بانگ برداشت و فرا دشنام خواست شد، خواجه بانگ بر او زد و گفت: این مجلسِ سلطان را که اینجا نشستهایم هیچ حرمت نیست؟. بوسهل خاموش شد و …»(3)
میدانیم که «تاریخ بیهقی» گزارش وقایعی است که در عصر ابوالفضل بیهقیِ دبیر اتفاق افتاده، اما بیهقی در جایجای کتابش اخبار تاریخی مربوط به روزگاران گذشته را هم آورده است. از جمله بعد از همین ماجرای بر دار کردن و اعدام حسنک است که بیهقی، به جای ادامه دادن به سیر وقایع، چند نمونۀ تاریخی دیگر هم میآورد. و ما میفهمیم بیهقی در نقل آن حرفی که از حسنک وزیر درباره امام حسین(ع) آورده، صرفاً یک روایتگرِ ساده نبوده و آگاهانه از آن تمثیل استفاده کرده است.
بیهقی در ذکر نمونههای مظلومان و کشتگان به ناحق در طول تاریخ، بهطور مستقیم یادی از واقعه کربلا نمیکند و به مواردی مثل سقوط خاندان برمکی، سرکوب آلزبیر و شهادت زید بن علی میپردازد. اما در دل همین گزارشها، دو بار دیگر از امام حسین(ع) یاد کرده است. بعداً به اینکه او چرا حرفش را مستقیم نزده، بازخواهیم گشت. ابتدا آن نقلها را ببینیم. بیهقی در مورد قیام زید بن علی، بسیار خلاصه توضیح میدهد، نام عامل شهادت او را با والی خراسان و قاتل یحیی پسرش قاطی میکند، و شعری را میآورد که به طلب خون امام حسین(ع) مربوط است: «زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب رضی الله عنهم أجمعین را طاقت برسید از جورِ بنیامیه و خروج کرد در روزگار خلافتِ هشام بن عبدالملک. و نصرِ سیار امیر خراسان بود. و قصه این خروج دراز است و در تواریخ پیدا، و آخر کارش آن است که وی را بکشتند، رحمت الله علیه، و بر دار کردند و سه چهار سال بر دار بگذاشتند. و شاعر که حثّ (= تحریک) میکند بوالعباس سفاح (اولین خلیفه عباسی) را بر کشتن بنوامیه، در قصیدهای که گفته است – و نام شاعر، سُدیف بود – و این بیت از آن قصیده بیارم:
واذکُرَن مَصرَع الحسین و زید و قتیلاً بِجانبِ المَهراس»(4)
[یعنی: به یاد آر کشته شدن حسین(ع) و زید را، و به یاد آر قتیلی را که نزدیک مَهراس کشته شد، یعنی حمزه، عموی پیامبر(ص).]
روایت ماجرای عبدالله بن زبیر و جنگ او با دولت اموی در سال 73 قمری اما در «تاریخ بیهقی» به صورت مفصل نقل شده است. و در آن، بیهقی از دیدار ابنزبیر با مادرش میگوید و اینکه مادر عبدالله، او را تشویق میکند تا حسینِ علی(ع) را الگوی خودش کند. گزارشی که در سایر متون تاریخی مربوط به زبیریان پیدا نمیشود. «تاریخ بیهقی» میگوید در زمان جنگ حجاج بن یوسف با عبدالله بن زبیر که به کشته شدن پسر زبیر منتهی شد، قبل از شروع جنگ، حجاج به عبدااله مهلتی داد و او از این مهلت برای مشورت با بستگانش استفاده کرد: «… حجاج پیغام فرستاد سوی او که از تو تا گرفتار شدن یک دو روز مانده است، و دانَم که بر امانی که من دهم بیرون نیایی، بر حکمِ عبدالملک (خلیفه وقت) بیرون آی تا تو را به شام فرستم بیبند، آنگاه او داند که چه باید کرد. عبدالله گفت: تا درین بیندیشم. آن شب با قومِ خویش که مانده بودند رای زد. بیشتر اشارتِ آن کردند که بیرون باید رفت تا فتنه بنشیند و اَلَمی به تو نرسد. وی نزدیک مادر درآمد، اسماء – و دختر ابوبكر صدیق بود رضی الله عنه – و همه حالها با وی بگفت. اسماء زمانی اندیشید. پس گفت: ای فرزند، این خروج که تو بر بنیامیه کردی دین را بود یا دنیا را؟ گفت: به خدای که از بهر دین بود و دلیل، آن که نگرفتم یک درَم از دنیا، و این تو را معلوم است. گفت: «پس صبر کن بر مرگ و کشتن و مثله کردن، چنان که برادرت مصعب کرد، که پدرت زبیر عوام بوده است و جدت از سوی من بوبکر صدیق رضی الله عنه. و نگاه کن که حسینِ علی رضی الله عنهما چه کرد. او کریم بود و بر حکمِ پسر زیاد عبیدالله تن در نداد.» گفت ای مادر، من هم بر اینم که تو میگویی، اما رای و دل تو خواستم که بدانم درین کار. اکنون بدانستم و مرگِ با شهادت پیش من خوش گشت.»(5) و در ادامه هم گزارشی نسبتاً طولانی از جنگ و کشته شدن عبدالله بن زبیر آمده است.
دیدیم که ابوالفضل بیهقی، سرنوشت عبدالله بن زبیر را هم الگوگرفته از قیام و رشادت امام حسین(ع) میداند. همانطور که قیام زید بن علی و پسرش در خراسان و سرنوشت حسنک وزیر را. اما او چرا فقط به این اشارهها بسنده کرده و سراغ خود ماجرای کربلا نرفته است؟ برای پاسخ باید کمی در مورد زمانه بیهقی بدانیم. دوره سلطنت غزنویان، دوران سختگیری علیه شیعه است. هرچه پیش از آن، آلبویه دوستدار امامان شیعه بودند و حتی در سال 352 قمری در بغداد، مرکز خلافتِ سنینشین دسته عزاداری روز عاشورا به راه انداختند، برعکس محمود غزنوی و پسرش با شیعیان سر ستیز داشتند. گزارشهای متعددی از برخوردهای تند با شیعیان در این دوران هست. از جمله اینکه وقتی محمود غزنوی در سال 420 قمری به شهر ری حمله کرد، کتابخانه بزرگ این شهر را سوزاند، چراکه شنید اینها کتابهای شیعیان است.(6) در همین متن «تاریخ بیهقی» هم دیدیم که یکی از بهانههای اعدام حسنکِ وزیر، نسبت «قرمطی» بودن او بود. «قرمطی» یعنی متعلق به گروهی از شیعیان اسماعیلی که البته به همه شیعیان هم گفته میشد و محمود غزنوی افتخار خودش میدانست که «قرمطیکُش» است. چه بسا بیاعتنایی او به فردوسی و «شاهنامه» هم که باعث رنجش شاعر بزرگ شد، به خاطر عقاید فردوسی بود که در کتابش هم بازتاب دارد. پس میبینیم که بیهقی تاریخنویس حق داشته اگر از قیام زید بن علی به سرعت عبور کرده است.
اما نکته ظریف ماجرا همینجاست. اینکه در آن دوران، بعضی از دشمنان شیعیان، در برابر توجه به عاشورا به ذکر مصیبت کشتهشدن مصعب بن زبیر میپرداختند. هشت روز پس از عید غدیر، جشنِ غار را برگزار میکردند و میگفتند روزی است که پیامبر(ص) و ابوبکر در حین مهاجرت به سمت مدینه به غار پناه بردند و هشت روز بعد از عاشورا، عزای مصعب بن زبیر را برگزار میکردند و مشابه همان آیینهای شیعیان را تکرار میکردند.(7)
هنر بیهقی دقیقاً همینجاست که در دل اوضاع سیاسی و مذهبی زمان خودش، ضمن اینکه از آلزبیر یاد میکند تا متهم به چیزی نشود، هوشمندانه در وسط این بحث، الگوی مقاومت زبیریها را هم قیام عاشورا و امام حسین(ع) معرفی میکند. انگار دارد میگوید هرچه پس از این اتفاق میافتد، از آن قیام بزرگ متأثر خواهد بود. این، ابراز ارادتی ویژه و خاص است.
منابع:
1) «مروج الذهب» مسعودی، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هفتم 1382، جلد دوم، صفحه 216
2) ترجمه سواد الاعظم، به کوشش عبدالحی حبیبی، انتشارت دانشگاه تهران، 1393، صفحه 188
3) «تاریخ بیهقی» تصحیح علیاکبر فیاض، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، چاپ چهارم 1383، صفحه 195 / به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر، انتشارات مهتاب، چاپ هشتم 1381، جلد اول، صفحه 232 / به کوشش منوچهر دانشپژوه، انتشارات هیرمند، چاپ اول 1376، جلد اول، صفحه 285 / بازخوانی جعفر مدرس صادقی، نشر مرکز، چاپ اول 1377، ص 171 / به کوشش محمدجعفر یاحقی و مهدی سیدی (با عنوان «دیبای دیداری») نشر سخن، چاپ اول 1390، صفحه 224
4) «تاریخ بیهقی» تصحیح علیاکبر فیاض، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، چاپ چهارم 1383، صفحه 205 / به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر، انتشارات مهتاب، چاپ هشتم 1381، جلد اول، صفحه 243 / به کوشش منوچهر دانشپژوه، انتشارات هیرمند، چاپ اول 1376، جلد اول، صفحه 303و304 / به کوشش محمدجعفر یاحقی و مهدی سیدی (با عنوان «دیبای دیداری») نشر سخن، چاپ اول 1390، صفحه 237
5) «تاریخ بیهقی» تصحیح علیاکبر فیاض، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، چاپ چهارم 1383، صفحه 200 / به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر، انتشارات مهتاب، چاپ هشتم 1381، جلد اول، صفحه 237 / به کوشش منوچهر دانشپژوه، انتشارات هیرمند، چاپ اول 1376، جلد اول، صفحه 293و294 / به کوشش محمدجعفر یاحقی و مهدی سیدی (با عنوان «دیبای دیداری») نشر سخن، چاپ اول 1390، صفحه 230و231
6) گزارش «معجم الادبا» و «مجمل التواریخ» به نقل از کتاب «تاریخ تشیع در ایران» رسول جعفریان، انتشارات انصاریان، چاپ اول 1385، صفحه 385 – در صفحات بعدی این کتاب هم نمونههای دیگری از سختگیری بر سشیعیان در عصر غزنوی آمده است.
7) ترجمه «تاریخ کامل» ابن اثیر، جلد 12، ترجمه حمیدرضا آژیر، انتشارات اساطیر 1383، صفحه 5394 و 5395، در انتهای وقایع سال 389. در «البدایه و النهایه» هم همین گزارش آمده است، به نقل از کتاب «سنت عزاداری و منقبتخوانی در تاریخ شیعه امامیه» انتشارات شیعهشناسی، چاپ اول 1384، صفحه 79
انتهای پیام/