نگاهی به متن و حاشیه رمان «دیلماج»

روایتِ جذاب از تاریخِ نه‌چندان جذاب

14 آذر 1400

تاریخ معاصر ایران به دلیل سرعت در اتفاقاتی که در بازه‌های زمانی کوتاه در آن افتاده و شاهد تغییرات و تحولات بسیار گسترده در بازه‌های زمانیِ کوتاه بوده، همیشه یکی از گزینه‌های در دسترس برای نویسندگان ـ به‌ویژه داستان‌نویسان ـ بوده تا این بستر را برای روایت و قصه‌گویی خود انتخاب کنند؛ بستری که هم تراژدی دارد و هم حماسه؛ هم غم عمیق دارد و هم شادی شیرین؛ هم ماجرای خائنین دارد و هم روایت اسطوره‌ها.

با این حال، همین بسترِ آماده برای قصه‌گویی و داستان‌پردازی، به دلیل عجین و آمیخته شدن با رویدادهای سیاسی و روایت‌های مختلفی که از هر کدام از این رویدادها صورت گرفته و می‌گیرد، معمولا عرصه‌ای خطرناک برای اهالی ادبیات و رمان‌نویسان نیز محسوب می‌شود. این مساله زمانی وخیم‌تر می‌شود که علاوه بر زوایای متفاوت تاریخی که درباره این حوادث وجود دارد، قرائت‌های سیاسی ـ حکومتی نیز دستِ تاریخ‌نگاران و راویان را برای انتقال این رویدادها می‌بندد و شرایط را سخت‌تر از قبل می‌کند. به عنوان مثال، بسیاری از روایت‌هایی که ما در کتب تاریخی درباره‌ جنایت، قساوت و سفاهت مسئولان دوره‌ قاجار خوانده‌ایم، نه برگرفته راستین از واقعیت بلکه حاصلِ نظام تبلیغاتی و سانسوری است که حکومت پهلوی در این حوزه اعمال کرده تا خودش را ناجیِ ایران از یک گرفتاری بزرگ به نام «سلسلسه قاجاریه» معرفی کند. البته این به معنای مظلومیت قاجار نیست؛ بلکه یادآوری این نکته است که حداقل در زمان‌های پیشین که ضریب نفوذ رسانه‌های شخصی و اجتماعی تا این اندازه بالا نبوده، فاتحان راویانِ تاریخ بوده‌اند؛ نه مورخین!

اهمیتِ «دیلماج» هم در همین پیچیدگی است؛ رمانی بسیار خوشخوان و با نثرِ محترم که تلاش می‌کند روایت تاریخی را با همه ظرائفش بیان کند و همین مساله باعث شده تا با وجود قصه بسیار قوی، استفاده از عنوانِ «رمان تاریخی» برای این کتاب کاملا برازنده باشد.

حمیدرضا شاه‌آبادی در این رمان به سراغ یک شخصیت واقعی در تاریخ معاصر ایران رفته و مراحل مختلف زندگی او را دستمایه یک قصه‌ی پرکشش و گیرا قرار داده است. هوشمندی نویسنده در دست گذاشتن بر روی یکی از شخصیت‌های واقعیِ این دوران تاریخی و پرداخت خیالی به روندهای مرتبط با وی، اولین گام درخشانی است که توسط شاه‌آبادی برداشته شده تا «دیلماج» از لبِ تیغ و مرزِ باریکِ یک کتابِ تاریخیِ ایدئولوژیک، به امان و سلامت عبور کند و تبدیل به یک رمانِ جذاب و خواندنی شود.

دیلماج روایتی خیالی از شخصیتی به نام «میرزا یوسف‌خان مستوفی» است که در اوج تحولات سیاسی ایران در سال‌های پایانی حکومت قاجار، ناخواسته وارد یک مسیرِ عجیب و غریب می‌شود و در میانه‌ راه مهاجرت به فرنگ و حضور در محافل مخفی، دچار تغییرات جدی در شخصیت می‌شود.

دوره‌ تاریخی‌ای که آقای نویسنده برای قصه‌گویی خود انتخاب کرده، دوران جذابی در تاریخ معاصر ایران نیست؛ دورانی که استبداد قجری در کنار بی‌کفایتی آن به اوج رسیده و شعله‌های بیداری مردم و تلاش برای بازسازی وطن هم به ضرب گلوله و البته ترویج جهل در میان افکار عمومی، به خاموشی گراییده است. سرکوب قیام مشروطه، دار زدن شیخ فضل‌الله نوری، به توپ بستن مجلس و رویدادهایی از این دست، «عبرت‌های تاریخ» برای ایرانیانِ معاصر است اما حمیدرضا شاه‌آبادی در رمان کوتاه خود توانسته روایتی از این دورانِ تلخ را به یک اثرِ بسیار شیرین و جذاب تبدیل کند. صراحت لهجه و نترسیدن از احتمالِ ایجاد بدفهمی در خواننده، برگ برنده‌ی «دیلماج» است؛ تا جایی که آن را می‌توان «آسِ» شاه‌آبادی در ایجاد قلاب برای ذهن مخاطب و همراه کردن او تا پایان کتاب معرفی کرد.

دورچین‌های این رمان ـ از ماجرای عشق و عاشقی یوسف تا توصیف‌هایی از وضعیت اجتماعی آن دوران ـ اگرچه نقش موثری در انتقال خط اصلی داستان به خواننده ندارند اما کاملا به‌جا و دقیق روایت شده‌اند تا مخاطب بتواند سیر تحولاتی را که در شخصیت و اندیشه میرزایوسف ایجاد شده، بسیار ملموس و عینی، حس کند. به همین دلیل، خواننده در هنگام خواندنِ «دیلماج» ـ که البته رمان کوتاهی هم هست ـ اصلا احساس کش‌دار شدن و توصیفات بیهوده ندارد و می‌تواند با هر صفحه از کتاب ارتباط ذهنی برقرار کند.

شاید جدی‌ترین ایرادی که می‌توان به این رمان وارد دانست، خساستِ نویسنده در پرداختن به رویدادهای پایانی کتاب باشد؛ یعنی جایی که قلمِ جذابِ حمیدرضا شاه‌آبادی می‌توانست برای معرفی برخی از ابعاد یکی از رازآلودترین محافل سیاسی‌اجتماعی تاریخ معاصر ایران، یعنی لژ فراماسونری، به روی کاغذ بیاید و چند صفحه‌ای بیشتر به متن و حاشیه آن پرداخته شود اما آقای نویسنده ترجیح داده تا با سرعتی بسیار بالا از این نقطه عطف عبور کند و مطالعاتِ تکمیلی را برعهده خواننده شیفته بگذارد. فشردگی پرداختن به تحولِ رویکردیِ میرزایوسف تا اندازه‌ای است که شاید در کمتر از 10 صفحه به آن پرداخته شده و مخاطب را تشنه باقی می‌گذارد.

در مجموع باید گفت که «دیلماج» یک نورِ واقعی در تاریکیِ این روزهای بازار رمان‌نویسی فارسی در کشورمان است که ابعاد مختلف یک رمان و داستانِ مطلوب را دارد؛ از قلم خوشخوان تا انتقال اطلاعات و حتی معرفی و تبلیغ برخی از رویکردهای تاریخی. حمیدرضا شاه‌آبادی در این رمانِ کوتاه توانسته کاری که ده‌ها کتاب تاریخی در توصیف وضعیت سیاسی‌اجتماعی ایران در دوران مشروطه، توانایی انجام آن را نداشته‌اند، به دوش بکشد و خواننده را با یک روایت جذاب، با این بخشِ نه چندان جذاب از تاریخ معاصر ایران آشنا کند.

 

عنوان: دیلماج/ پدیدآور: حمیدرضا شاه‌آبادی/ انتشارات: افق/ تعداد صفحات: ۱۶۰/ نوبت چاپ: ششم.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید