کتابی برای مطالعه در وقت اضافه

روایت ساده زندگی آدم‌های ساده

03 دی 1401

بچه که بودم یکی از سرگرمی‌های خانواده شش نفره‌مان این بود که بنشینیم دور پدرم و او برایمان از بچگی‌هایش تعریف کند. از دنیایی که با ما فاصله زیادی داشت و برایمان جالب و گاهی مرموز بود. البته که قدرت بیان روایت پدر هم قطعا در این جلب توجه سهیم بود. ماجراهای دوران کودکی‌اش را جوری تعریف می‌کرد که میخکوب می‌نشستیم تا ببینیم آخرش چه می‌شود. خودش هم شیفته این بود تا جمعمان را جمع ببیند و شروع کند و چیزهایی از گذشته برایمان تعریف کند. انگار با تعریف کردنش برای ما، خودش یک‌بار دیگر خاطراتش را زندگی می‌کرد.

آنوقت‌ها فکرم این بود که پدرم قصه گفتن را دوست دارد. اما با خواندن کتاب «سدنصرالدین» این تصور برایم به وجود آمد که نسل پدرم و نسل‌های گذشته‌مان با قصه‌ها زندگی کرده‌اند. آنها از زندگی‌شان قصه ساخته‌اند. قصه‌ها ناچار در دنیایی که هنوز سروکله رسانه­‌ها پیدا نشده بود تنها شیوه حفظ خاطرات بوده است.

اگر شما هم  از شنیدن قصه‌هایی از زندگی آدم‌های واقعی لذت می‌برید، یا اگر در وقت اضافه‌تان باز هم دوست دارید کتاب بخوانید، احتمالا کتاب «سدنصرالدین» برایتان جالب باشد. اما اگر از خواندن هر کتابی دوست دارید نتیجه‌گیری کنید و با حساب دو دوتا چهارتا مشخص کنید از وقتی که گذاشته‌اید چه چیزی دستگیرتان شده، شاید برای شما گزینه مناسبی به حساب نیاید. چون قطعا آخر برخی روایت‌ها خواهید گفت: «خب که چه؟»

آقای «امیر خیام» در کتاب سدنصرالدین نه همه زندگی‌اش را که اتفاقات شاخص دوران کودکی‌اش (که از نظر خودش جذابیت یا نکته‌ای دارد) در روایت‌های کوتاه بیان می‌کند و همین قابلیت کتاب را برای مطالعه در وقت‌های اضافه بالا می‌برد. اما از نظر من برخلاف موضوع کلی کتاب، موضوع برخی روایت‌ها ساده و پیش پا افتاده است و حذف آنها نه تنها لطمه‌ای به کتاب نمی‌زد بلکه سبب قوت آن هم می‌شود.

با وجود چند اسم مشهور و شناخته شده که در کتاب سدنصرالدین به گوشمان می‌خورد ما با روایت زندگی آدم‌های شناخته شده سر و کار نداریم. شخصیت‌ها، ­افرادی ساده و معمولی‌اند که از پس ذهن راوی برایمان روایت شده‌اند. آد‌م‌های ساده با همه سادگی که در زندگی و روزگارشان جریان دارد.

کتاب سدنصرالدین با معرفی کوتاه نویسنده از آدم‌های اطرافش و توصیف «خانه سدنصرالدین» که می‌شود گفت مکان اصلی وقوع حوادث دوران کودکی نویسنده است آغاز می‌شود. نویسنده خیلی دقیق و جزیی همه مقدماتی که از نظر خودش لازم است بدانیم را برایمان شرح می‌دهد. در بخش‌های بعدی ما با روایت‌های کوتاه دو سه صفحه‌ای اطلاعات بیشتری کسب می‌کنیم و بیشتر با آدم‌های «خانه سدنصرالدین» آشنا می­‌ویم. «عزیز­جون» در طول کتاب برایمان به یک شخصیت کاملا پرداخت شده که روح بسیاری از روایت‌های کتاب است، تبدیل می‌شود.

یکی از نکاتی که از نظر من به این کتاب ارزش می‌دهد و مطالعه آن را شیرین می‌کند، لحن دیالوگ‌ها و لهجه اصیلی  است که نویسنده سعی به حفظ آن داشته است. حفظ کلمات و اصطلاحات همانگونه که از دهان عزیزجون یا عمو اسمال یا بقیه ساکنین خانه سدنصرالدین خارج می‌شوند، گیرایی خاصی برای مخاطب دارد. (مخصوصا برای مخاطبی مثل من که در این کلمات و اصطلاحات به دنبال اشتراکات لهجه و زبان بگردد.) دیالوگ­‌ها در واقع نقطه قوت این کتاب به حساب می‌آیند. چرا که علاوه بر لهجه اصیل شخصیت‌ها گاهی آمیخته به طنزی شیرین و لطیف‌اند.

«یه روز به عمو اسمال گفتم: «عمو میشه آدمی باشه که روزی صدتا دروغ بگه؟»

عمو اسمال گفت: «عموجون، قریب به اتفاق خلق‌الله از صبح که از خواب پا می­شن تا شوم که سرشون رو بذارن روی متکا فقط یه کلوم حرف راست می­زنن؛ اونم اون وقتیه که صاحبخونه می­گه: کیه؟ اون‌ها هم می­گن: منم! جخ اگه می­تونست، نمی­گفت منم و میگفت اونه!»

البته از نظر من محاوره گیرایی و جذابیتش فقط و فقط برای دیالوگ‌هاست و نه همه متن کتاب. چیزی که ما در سراسر کتاب سدنصرالدین می‌بینیم، روایت‌ها (شاید برای ایجاد صمیمیت بیشتر برای خواننده) از جانب راوی یا نویسنده، به صورت محاوره بیان می‌شوند و همین باعث سادگی بیش از حد متن کتاب می‌شود و از نظر من خواننده حرفه‌ای را ممکن است آزار دهد.

سدنصرالدین پر است از خاطراتی که خواننده را به گذشته می‌برد. خاطراتی ساده ولی درخور توجه. اگر قصه‌ها بیش از نوع روایت برایتان ارزش دارند می‌توانید از خواندن خاطرات یک بچه تهرون لذت ببرید.

 

عنوان اثر: سدنصرالدین/ پدیدآور: امیر خیام/ انتشارات: سوره مهر/ تعداد صفحات: ۲۵۴/ نوبت چاپ: اول.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید