همه‌چیز در «گور سفید» جایش درست است

روایت یک نزاع تاریخی؛ برادرکُشی

23 آبان 1401

هر چقدر از میزان تعجب و غافلگیر شدنم از خواندن کتاب «گور سفید» مجید قیصری برایتان بگویم کم است. کتاب را که هنوز چاپ اول است به قیمت 21 هزار تومان از نشر افق خریدم. با خواندن فصل اول زمینش نگذاشتم و یک نفس تا پایان خواندم. مگر ما چند داستان معاصر داریم که اینقدر میخکوب کننده و نفس‌گیر و پر تعلیق باشد؟

بی اختیار یاد «پل معلق» محمدرضا بایرامی و «عقرب رو پله‌های راه آهن اندیمشک» مرتضاییان آبکنار افتادم. این کتاب‌ها چرا به چشم کتابخوان‌ها و داستان دوستان نمی‌آید؟

همین چندی پیش بود که فیلم «عنکبوت» ابراهیم ایرج‌زاد را دیدم و تمام شب به همکلاسی‌ام که پسر سعید حنایی بود فکر می‌کردم. پسری که از پدرش برای او یک قهرمان در ذهنش ساخته بودند و او باور کرده بود پدرش یک منجی است؛ که آدم‌های ناپاک را از روی زمین حذف می‌کند و زمین را به سان روز اول، همچون نوازدی از مادر زاده شده پاک می‌کند. آن تصویر از آن مستند که جلوی دوربین نشسته است و این‌ها را می‌گوید. با اینکه محسن تنابنده تمام سعی‌اش را کرده بود به شخصیت سعید حنایی نزدیک بشود نتوانسته بود و تنها در تمام طول فیلم عصبانی بود. توی آن مستند خود سعید حنایی را که می‌دیدی پر از آرامش و طمانیه بود. آرامش و سکونی خندان که حتی قاضی و سیستم هم نمی‌توانستند از او بگیرند. مگر قرار است آدم‌ها از قتل‌هایی که کرده‌اند پشیمان شوند؟

به اعتقاد من آدم‌هایی که پایشان روی زمین است و ایمان ندارند، وجدانی بیدارتر دارند چرا که به انسان معتقدند و لمسش کرده‌اند. اما آنها که ایمان دارند به خدایی درون ذهنشان پناه آورده‌اند حقیقت و واقعیت برایشان یکی است و جای هیچ شک و شبهه‌ای برایشان نگذاشته است. یقینی صددرصد به درستی کارها و تصمیماتی که می‌گیرند و خودشان قانون می‌شوند. چقدر این دیالوگ را که «من خودم قانونم» یا «قانون را من می‌گذارم و می‌نویسم» در برخی فیلم‌ها شنیده باشید خوب است؟ قتل که در برابر این حرف‌ها چیزی نیست! مجید قیصری از کوچکترین‌ها شروع کرده است. مگر در قرآن نخوانده‌اند که قتل یک انسان همانند کشتن همه انسان‌ها است! از طرفی دعوای همیشگی بین پاکان و ناپاکان! به‌خصوص آنکه این دو، برادر باشند. داستان همیشگی برادرکشی! عشق و مقادیر زیادی ایدئولوژی که از هر ماده مخدری برای یک جامعه می‌تواند افیونی‌تر باشد. نویسنده به درستی بک‌گراند خانواده لیلی و آقا یحیی را حذف کرده است که مخاطب درگیر خوبی یا بدی آنها نشوند که آیا کاری که صالح و دوستانش انجام داده‌اند درست بوده است یا خیر؟! اینجا مخاطب باید ثمره یک فکر را ببیند که منجر به آدم‌کشی می‌شود. آدم کشی آنچنان که دیگر بردار به برادر رحم نمی‌کند. آدم‌ها که نهایتا ترجیح می‌دهند بمانند و همدیگر را نبینند و یا اگر توانستند از این سرزمین بروند تا همدیگر را نبینند.

اگر من باشم حق را به راوی ناپاک عاشق می‌دهم وقتی جسد عشقش را بغل می‌کند در آن سفیدی پاکی مابین قم و تهران زیر نور مهتاب! چه کسی حق دارد بگوید این پاک است و آن ناپاک؟! کدام مهم‌تر است؟ چه چیزی می‌تواند بیشتر از جان یک انسان ارزشمند باشد؟ چه کسی به این جور آدم‌ها پاکی و ناپاکی را یاد داده است که ذره‌ای برای جان انسان ارزش قائل نیستند اما فرش زیرپایشان نباید نجس باشد؟

چقدر در گور سفید همه چیز سرجایش است. چقدر عشق، زمینی و پاکی، آسمانی است. چقدر برادرها و خانواده در این داستان ایرانی است. چقدر شخصیت‌ها به درستی پرداخته شده‌اند و در خدمت داستان هستند. چقدر داستان تو را بهت زده می‌کند. چقدر ریتم و ضرباهنگ داستان مناسب است. اگر گور سفید را نخوانده‌اید احتمالا یکی از بهترین داستان‌های معاصر فارسی را از دست داده‌اید.

 

عنوان: گور سفید/ پدیدآور: مجید قیصری/ انتشارات: افق/ تعداد صفحات: 136/ نوبت چاپ: اول.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید