آرتور کانن دویل، پیش از این که به عنوان نویسنده شناخته شود، در جنوب انگلستان به پزشکی مشغول بود اما تعداد کم مراجعان و علاقهای که به نوشتن داشت او را ترغیب میکند تا رمان کوتاهی بنویسد و اینگونه ماجراهایش شروع میشود.
داستانی که در این کتاب دنبال میکنیم به قرار زیر است: «دکتر واتسن که به تازگی از افغانستانِ جنگزده برگشته، برای بهبود روحیه و حالش به لندن سفر میکند اما در آنجا از نظر مالی دچار مشکل میشود و تصمیم میگیرد به دنبال همخانه بگردد، دوستش، کارآگاه شرلوک هولمز را به او پیشنهاد میکند و همین سبب آشنایی این دو شخصیت باهم میشود».
آنچه در ادامه باعث میشود که میانشان رابطهای نزدیکتر برقرار شود را از زبان واتسون بخوانیم: «وقتی اعتراف میکنم که این آدم تا چه حد کنجکاویام را تحریک میکرد و چقدر تلاش میکردم در خلوت او رخنه کنم، ممکن است خواننده تصور کند که من آدم بسیار فضولی هستم. ولی پیش از قضاوت کردن به خاطر داشتهباشید که زندگی من چه اندازه بیهدف بود و به ندرت چیزی پیدا میشد که توجهم را جلب کند. وضعیت سلامتیام مانع از آن میشد که به خود جرئت بدهم و از خانه بیرون بروم، مگر آنکه هوا بسیار مساعد بود، و هیچ دوستی هم نداشتم که به سراغم بیاید و ملال زندگی روزمرهام را برهم بزند. در چنین شرایطی، با اشتیاق به هاله رازآمیز کوچکی که دوستم را در برگرفته بود میاندیشیدم، و مقدار زیادی از وقتم را به تلاش برای روشن کردن آن میگذراندم.»
در میان پروندههایی که به شرلوک سپرده میشد، پرونده قتلی عجیب، که کسی توانایی حل کردنش را ندارد و هولمز آن را معمایی ساده میشمارد، توجه واتسون را جلب میکند. تا آنجا که تصمیم میگیرد در مسیر حل این پرونده، با شرلوک همراه شود.
محتوای کتاب به دو بخش تقسیم میشود؛ در بخش اول، از زبان دکتر واتسون شرح آشناییها، رخدادها، ملاقاتها و نتیجهگیریها را میخوانیم. در بخش دوم، راوی سوم شخص با تصویرسازی فضایی دور و متفاوت تلاش میکند تا انگیزه جنایت، چگونگی اتفاق افتادن آن و شخصیت قاتل را بهتر به ما نشان دهد. در پایان، بخشی با عنوان موخره به کتاب افزوده شده که در آن هولمز، استدلالهایش که منجر به نتیجهگیری درست شده است را برای واتسون ـ و البته خوانندگان ـ شفافسازی میکند.
در بخشی از کتاب، نویسنده، شنوندگانش ـ واتسون و خوانندگان ـ را تشویق میکند تا برای رشد در زمینه استعداد و علایق شخصیشان اطلاعات کسب کنند و گنجایش مغزشان را با اطلاعات بیارزش و بیاستفاده پُر نکنند: «میدانی، به نظر من، مغز انسان در واقع شبیه یک انباری کوچک و خالی است، و آدم باید اثاثی را در ان انبار کند که خودش انتخاب میکند. آدم احمق هر جور تیر و تختهای که پیدا کند آن تو میگذارد، طوری که برای دانشی که ممکن است به کارش بیاید جایی باقی نمیماند یا، در بهترین حالت، با کلی چیز دیگر قاطی میشود و به زحمت دستش به آن میرسد. خب، کارگر ماهر البته خیلی دقت میکند که چه چیزهایی را در انباری مغزش جا میدهد. چیزی نگه نمیدارد مگر ابزاری که ممکن است برای انجام کارش به دردش بخورد، ولی این مجموعه ابزارش بسیار متنوع است، و خیلی هم مرتب و منظم. اشتباه است اگر تصور کنی که این اتاق کوچک دیوارهای انعطافپذیری دارد و هر اندازه که بخواهی بزرگ میشود. یقین داشته باش زمانی میرسد که در مقابل هر اطلاعاتی که اضافه میشود، چیزی را که قبلا میدانستی فراموش میکنی. بنابراین بینهایت اهمیت دارد که اجازه ندهی واقعیتهای بیفایده واقعیتهای مفید را بیرون برانند.»
در سالهای ابتدایی دهه هشتاد انیمیشنی به نام «رد پای آبی» یا «سرنخهای آبی» از تلویزیون پخش میشد که در آن، سگی به نام «آبی» سرنخهایی از خود به جا میگذاشت و به دنبالِ آن، مجری برنامه ـ استیو ـ با کمک دوستانش تلاش میکرد تا با کنار هم قرار دادن آن سر نخها، جواب معمایی که اول برنامه مطرح شده بود را پیدا کند. اگر آن انیمیشن را دیده و به خاطر داشته باشید، احتمالا با خواندن این بخش از کتاب، آن صحنهها برایتان تکرار میشود: «بیتردید این راه باریک در نظر تو چیزی نبود جز یک مسیر گِل و شِل لگدمال شده، ولی برای چشمهای تعلیم یافته من هر نشانهای در سطح این راه معنایی داشت. هیچ شاخهای از علم کارآگاهی به اندازه مهارتِ دنبال کردنِ ردپاها اهمیت ندارد و در عین حال مورد بیتوجهی قرار نگرفته است.»
در صفحات پایانی کتاب، واتسون انگیرهاش برای نوشتن این ماجرا را قدردانی از شرلوک و شرح تیزهوشیهای او بیان میکند: «من همه واقعیتها را در یادداشتهای روزانهام ثبت کردهام و مردم از آن مطلع خواهند شد. در این بین، تو باید به آگاهی از موفقیت راضی باشی.»
ادوین ال مارین، کارگردان آمریکایی در سال 1933 اقتباسی از این کتاب را به روی پرده سینما برده است. و سریال شرلوک، که اقتباسی بهروز شده از داستانهای کارآگاهی شرلوک هولمز اثر آرتور کانن دویل است، در پنج فصل و توسط کشور بریتانیا ساخته و به نمایش درآمده است.
اگر به خواندن کتابهای ماجراجویی و جنایی علاقه دارید. اگر در این زمینه کنجکاو هستید و دلتان میخواهد بدانید که میتوانید با اینگونه ادبیات ارتباط بگیرید یا نه؛ این کتاب پیشنهادِ خوبی برای شماست.
عنوان: اتود در قرمز لاکی/ پدیدآور: آرتور کانن دویل، مترجم: مژده دقیقی/ انتشارات: هرمس/ تعداد صفحات: 180/ نوبت چاپ: دهم.
انتهای پیام/