09 اردیبهشت 1403
Tehran
17 ° C
ما را در شبک های اجتماعی دنبال کنید
آخرین مطالب
بازگشت
a

مجلهٔ الکترونیک واو

نوشتن با دوربین؛ کازوئو ایشی گورو و جیمز ایوری
مصادره به مطلوب به سبک هالیوود

«بازمانده روز» داستان پیش‌خدمتی است به نام «استیونز» که عمری را در خانه لرد دارلینگتن انگلیسی خدمت ‌کرده و حالا بعد از گذشت‌ سال‌ها، در این عمارتی که به تازگی نیز صاحب جدیدی پیدا کرده، خاطرات خود را مرور می‌کند.

کازوئو ایشی‌گورو نویسنده این کتاب، داستان را از زبان قهرمان آن در دو زمانِ حال و گذشته روایت می‌کند؛ استیونز با آن لحن نوکرمآبانه و رسمی‌اش، خاطراتش را از این عمارت مرور می‌کند و  مدام خواننده را از زمان حال به گذشته می‌برد. گذشته‌ای که چیزی جز ناکامی و حسرت برایش باقی نگذاشته است.

«جیمز ایوری» کارگردان فیلم، قبل از انتخاب و ساخت «بازمانده روز»، آثاری مانند A Room with a View و Howards End را ساخته که آن‌ها نیز با فضای اشراف‌زاده‌ها و عمارت‌نشین‌های مرفه انگلیسی ارتباط دارند؛ بنابراین از قبل با این فضا و این سبک از فیلم‌سازی آشنا بوده است. اولین نماهایی که کارگردان از محیط بیرونی عمارت نشان می‌دهد، فضا مه‌آلود، سرد و بی‌روح است و هوای گرگ‌ و میش و نور کم جان آن، محیط افسرده و مرموزی را به نمایش می‌گذارد. او با این مقدمه، مخاطب را برای دیدن یک داستان سرد و تراژیک آماده می‌کند. البته کتاب را می‌توان به دلیل لحن نوکر‌مآبانه و خنده‌دار راوی، در دسته طنز سیاه قرار داد اما فیلم به این دلیل که راوی ندارد و عمدا آن لحن خنده‌دار به اجرا درنیامده، اثری کاملا جدی و شاید تراژیک محسوب شود.

یکی از نقاط پر اهمیت کتاب، نحوه شخصیت‌پردازی آن است. مشخص است که نویسنده زمان زیادی را صرف طراحی شخصیت کرده و چنان خود را به جای راوی یعنی پیش‌خدمت گذاشته که خواننده فکر می‌کند واقعا یک پیش‌خدمت این متن را نوشته است. پیش‌خدمتی که به وظایف خود آگاهی و تسلط دارد، مسئولیت‌پذیر است و همیشه در جملاتش از کلمات و اصطلاحات نوکرمآبانه و افعال محترمانه و رسمی استفاده می‌کند. پیش‌خدمتی که عادت کرده همیشه خود را «بنده» و دیگران را «قربان» خطاب کند.

نویسنده در ابتدای کتاب از زبان راوی اصطلاح مهم «تشخص» (dignity) را مطرح می‌کند. پیش‌خدمتِ متشخص از نظر استیونز کسی است که از جلد و نقاب خودش خارج نشود و وقایع ناراحت‌کننده یا هولناک او را تحت‌تاثیر قرار ندهد. پیش‌خدمت متشخص کسی است که بتواند احساساتش را پنهان کند.

طرز نگاه و تفکر استیونز به دلیل اینکه یک عمر به عنوان خدمتکار، تحت سلطه اربابان زندگی کرده، به شدت تحت‌تاثیر جهان‌بینی و نگرش استثمارکننده قدرتمندان شکل گرفته و تغییرناپذیر است. استیونز مانند قدرتمندانی که مخالف دموکراسی و آزادی بودند، عقیده داشت که انسان‌های عادی نباید در کارهایی دخالت کنند که از آن‌ها سردرنمی‌آورند، آن‌ها به جای ابراز عقیده، باید تمام قد در خدمت رجالی باشند که سرنوشت تمدن در دست آنهاست. مخاطب به دلیل ناتوانی استیونز از تغییر نگاه و تفکرش به جهان، برای او دلسوزی می‌کند؛ برای این حقارتی که در جانش نقش بسته و نمی‌تواند از آن خلاص شود. دیدن این موجود ضعیف که جرات نمی‌کند حتی در خلوت خودش مخالف لرد دارلینگتن فکر کند، با اینکه سال‌ها از آن زمان فاصله گرفته، دردآور است.

استیونز همه چیز را از خلال کار و حرفه خود می‌بیند، می‌سنجد و درک می‌کند. برای او حرفه‌ مقدم بر همه چیزهای دیگر است. به خاطر همین حرفه، نه می‌تواند برای پدرش عزاداری کند، نه قادر است به زنی که دوستش دارد ابراز علاقه کند و پیشنهاد ازدواج بدهد؛ در نهایت هم نمی‌تواند یک زندگی آرام و بی‌دغدغه برای خود فراهم کند. آدم‌های این حرفه یا بهتر بگوییم این طبقه اجتماعی، دچار از خودبیگانگی شده‌‌اند و خود را فراموش کرده‌اند، آن بخش از وجود هر انسانی که می‌تواند جایی برای شادی و زندگی باشد، در افراد این طبقه مرده است.

بعضی از مطالب کتاب بارها تکرار شده است. برای مثال در طی داستان بارها به نامه میس‌کنتن اشاره می‌شود. در واقع ‌می‌توان این نامه را موتیف اصلی کتاب دانست که استیونز هر بار با رجوع به آن، به زمان گذشته می‌رود و شروع به خاطره‌گویی می‌کند. نامه در کتاب حلقه اتصال زمان حال و گذشته است. اما کارگردان همان ابتدای فیلم متنِ نامه را که آن را هم به شدت تغییر داده است، با صدای میس کنتن (اما تامپسون) می‌آورد و از یک تکرار نه چندان ضروری جلوگیری می‌کند. فیلم با حذف قسمت‌های خسته‌کننده و طولانی کتاب، بیشترِ تمرکز را روی بخش‌هایی می‌گذارد که قابلیت سینمایی شدن دارند. کارگردان با کم‌ رنگ کردن وقایع سیاسی‌ای که در سرای دارلینگتن می‌گذرد و با تمرکز روی صحنه‌هایی از زندگی خصوصی استیونز و پررنگ کردن این لحظات، احساسات مخاطب را درگیر و اثری دراماتیک‌ خلق می‌کند. برای مثال وقتی میس‌کنتن تصیمیش برای ازدواج با آقای بن را به استیونز اعلام می‌کند، کارگردان با نمایی نزدیک از چهره استیونز، شوکه و ناراحت شدن او را که در کتاب اصلا خبری از آن نبود را به نمایش می‌گذارد. از تغییرات دیگری که در فیلم به وجود آمده این است که، در کتاب فقط نام آقای بن یا همان همسر میس کنتن آورده می‌شود و نویسنده اصلا به سراغ او نمی‌رود اما در فیلم کارگردان از شخصیت آقای بن رونمایی می‌کند و سکانس آشنایی او و میس کنتن را برای خلق یک داستان دراماتیک طراحی می‌کند.

همه چیز در کتاب مفصل و مبسوط بیان شده؛ حتی مکالمات شخصیت‌ها، بی‌دلیل کش آمده‌‌اند. اما این تفصیل و طولانی بودن، هیچ کمکی به بهتر منتقل شدن روایت نمی‌کند. برای مثال اگر با متنی از «ویرجینیا وولف» روبه‌رو بودیم، این توضیحات اضافی و مبسوط، برای بیان خیال‌پردازی‌های عمیق و دشوار نویسنده یا قهرمان داستان، نیاز اصلی چنین نوشته‌هایی به شمار می‌رفت، یا مگر می‌شود توضیحات مبسوط پروست را از رمان «جستجو» حذف کرد؛ اما در این اثر با جریان سیال ذهنی مواجه نیستیم. قرار است یک پیشخدمت اتفاقات ساده‌ای را که در گذشته برایش رخ داده، با زبانی عادی مرور کند؛ همه چیز در داستان، منطقی و واقعی رخ می‌دهد؛ بنابراین متن‌ خیال‌پردازانه نیست و دلیلی برای این توضیحات طولانی وجود ندارد.

ایشی‌گورو با زمان بازی می‌کند و ترتیب وقایع را به هم می‌زند. ماجرای پدر استیونز را به یاد آورید، اولین چیزی که نویسنده به آن اشاره می‌کند، بی‌قراری او روی سنگفرش‌های حیاط است. بعد به سراغ دلیل این بی‌قراری که همان زمین خوردنِ او جلوی مهمان‌هاست می‌رود. اما فیلم این روایت را به صورت کلاسیک و منطقی اجرا می‌کند؛ ابتدا، افتادن او را جلوی مهمان‌ها نشان می‌دهد، بعد دستور ممنوعیت برخی از وظایف به او داده می‌شود و در نهایت بی‌قراری او را در حیاط و تمرین راه رفتن روی سنگفرش‌هایی که باعث زمین خوردنش شده‌اند را می‌بینیم. کارگردان نشان می‌دهد که می‌توان با یک روایت کلاسیک و منظم تاثیر متن را چند برابر کرد. اما ایشی‌گورو با برهم ریختن منطقی زمان وقایع، تاثیر متن را به حداقل رسانده است.

نقد نظام ارباب رعیتی گذشته و نظام سرمایه‌داری امروز، یکی از دلایلی بود که ایشی‌گورو را به نوشتن این کتاب ترغیب کرد. داستان مربوط به سال‌های جنگ جهانی دوم و تقریبا بیست سال بعد از آن است، اما ایشی‌گورو کتاب را در آستانه دهه نود میلادی نوشته است، پس نقد او روابط دنیای سرمایه‌داری امروزی را هم نشانه می‌گیرد. بی‌انصافی و بدرفتاری استیونز با خودش، نتیجه این دنیای ناعادلانه‌ای است که در آن بین فقرا و مرفهین فاصله معناداری وجود دارد. استیونز با اینکه می‌داند لرد، قبل از جنگ ارتباط‌های مشکوکی با آلمانی‌ها داشته و از عقاید  ضد یهود او با خبر بوده، به طرز احمقانه‌ای در برابر مردمی که اربابش را خائن می‌دانستند، از لرد دفاع می‌کند.

این که قهرمان این کتاب یک پیش‌خدمت است و ما تمام وقایع را از نگاه استیونز می‌بینیم، از نکات قابل‌توجه داستان به شمار می‌رود. این مسئله نشان‌‌دهنده اهمیتی است که ایشی‌گورو به این اقشار ضعیف می‌دهد. کنفرانس بین‌المللی مهمی در داستان برگزار می‌شود که سیاسیون و دیپلمات‌های اروپایی در آن حضور دارند. اما جالب این جاست که ما این کنفرانس مهم را از دید یک پیش‌خدمت می‌بینیم. از نگاه ایشی‌گورو چیزی که اهمیت دارد این جلسه نیست، برای او وضعیت استیونز در این جلسه مهم است. کارگردان هم با نماهای بسته‌ای که از صورت استیونز می‌گیرد، می‌خواهد با وفاداری از متن کتاب، احساسات، نگرانی و فشار کاری استیونز را به تصویر بکشاند و با رفت و برگشت‌هایی از کنفرانس به بستر پدر استیونز، می‌خواهد نشان دهد چیزی که مهم است، حالِ ناخوشِ پدر استیونز است، نه این جلسه بیهوده. زمانی که این‌ دیپلمات‌ها نشسته‌اند و به طرز مسخره‌ای برای دنیا تصمیم می‌گیرند، آن طرف پیرمردی که همه عمر رنج کشیده است، دارد جان می‌دهد، داستان جایی ناراحت‌کننده‌تر می‌شود که استیونز به خاطر حرفه‌اش و همان بحث تشخص، باید احساسات و ناراحتی‌اش را از مرگ پدر پنهان کند. ایشی‌گورو با تضاد جالبی که بین فضای تجملی و سرخوشانه کنفرانس و اتاق ماتم‌زده‌ای که پدر استیونز در آن بستری است، خلق کرده، می‌خواهد بگوید که درد و ناله فقرا همیشه در کنار خنده، شادی و نوش‌خواری قدرتمندانی وجود داشته که کوچک‌ترین اعتنایی نسبت به زندگی دشوار ضعفا نمی‌کنند. او نسبت به این بی‌عدالتی و سکوت و فرمانبرداری فقرا در مقابل قدرت مطلق متنفذان،‌ معترض است و آن را مورد انتقاد قرار می‌دهد.

کتاب با یک نگاه بدبینانه به پایان می‌رسد، استیونز بعد از اینکه با میس‌کنتن خداحافظی می‌کند، تنها روی نیمکت نشسته و با خود فکر می‌کند که نباید به گذشته نگاه کند و خود را مورد سرزنش قرار دهد، بلکه باید از باقی‌مانده روز و عمر خود استفاده کند. اما ناگهان جمله‌ای می‌گوید که تمام معادلات خوانندگان را به هم می‌ریزد. می‌گوید: «باید سرنوشت‌مان را بسپاریم دست آقایان برجسته‌ای که مرکز دنیا قرار دارند. سرزنش خودمان فایده‌ای ندارد.» در عین ناباوری استیونز با تمام سختی‌هایی که این همه سال کشیده، دوباره به آن طرز زندگی برمی‌گردد و اینبار قصد دارد خود را وقف ارباب جدید آمریکایی‌اش کند. اربابی که از شوخی و خنده لذت می‌برد و استیونز می‌خواهد اسباب خوشحالی او را با هر دلقک‌بازی‌ای که در چنته دارد، فراهم کند. تنها، شکل بردگی است که تغییر کرده و از یک محیط بسته، جدی و خشک، به محیطی شاد و سرخوش تبدیل می‌شود. ایشی‌گورو با این پایان تلخ، سربسته می‌گوید همه این آدم‌ها در نهایت به سمت همان سرنوشت محتوم یا اسارت می‌روند؛ حال فرقی نمی‌کند که این اسارت خدمت به یک لرد انگلیسی باشد یا یک آمریکایی بذله‌گو.

پایان فیلم از جهت تغییرِ چند درجه‌ای داستان و پایان خوش‌اش هولناک است. در سکانس آخر که کاملا بی‌ارتباط به کتاب ایشی‌گورو ساخته شده، استیونز به همراه ارباب جدید آمریکایی‌اش در یکی از سالن‌های عمارت ایستاده‌اند و مرد آمریکایی از فضای سخت و خفقان‌زده سال‌های گذشته این عمارت صحبت می‌کند؛ در واقع می‌خواهد نوید این را بدهد که اکنون آن دوران، گذشته و دوران آزادی فرا رسیده است. کارگردان به این دیالوگ خوش‌خوراک هالیوودی اکتفا نمی‌کند؛ او یک نماد مضحک و اغراق‌آمیز را به صحنه می‌فرستد، یک کبوتر. نماد آزادی وارد سالن می‌شود و راه خروج را گم می‌کند؛ بهترین فرصت برای یک لیبرال که تشنه آزادیِ همه برده‌ها از بند اسارت است، شکل می‌گیرد. او با افتخار، کبوتر را از پنجره آزاد می‌کند و به آسمان می‌فرستد. دوربین هم بالا می‌آید و آرام از محیط عمارت دور می‌شود. نمای آخری که کارگردان از بیرون عمارت نشان می‌دهد، برخلاف نما‌های ابتداییِ فیلم که همگی تاریک و گرفته بودند، زنده است و آفتاب روز، در و دیوار و پنجره‌های عمارت را روشن کرده است، شاید در و دیوار و خورشید هم فتح این عمارت توسط این آمریکایی را جشن گرفته‌اند. کسی که کتاب را نخوانده باشد، نمی‌داند که در پایان کتاب خبری از آزادی و پایان اسارت نیست. کتاب قصد نداشت به آمریکایی‌ها باج بدهد. نکته جالب اینجاست که استیونز در فیلم برخلاف کتاب، از گذشته‌اش پشیمان است و سعی می‌کند پشیمانی‌اش را با شروع خدمت به یک لیبرال آمریکایی جبران کند؛ جبران تمام آن سال‌های خفقان‌زده دوران فاشیستی. گویا کارگردان تحت‌تاثیر فضای هالیوود قرار گرفته و قید پایان تلخ کتاب را زده است و با این پایان خوش می‌گوید زمان گذشته به سر رسیده و اکنون آزادی است که منتظر خدمت‌رسانی استیونز نشسته است.

انتهای پیام/

ارسال نظر