نگاه نویسنده اگزیستانسیالیست به مرگ و زندگی

شکاریم یکسر همه پیش مرگ

02 مهر 1400

تصور کنید به اکسیر جاودانگی دست یافته‌اید و پس از آن هرگز نخواهید مُرد، در چنین وضعی که مرگ در نگاهتان از معنا ساقط شده زندگی‌تان را چگونه معنا می‌‌کنید؟ همین اندیشه، جهان معروف‌ترین کتاب سیمون دوبوار «همه می‌میرند» را می‌سازد.

کتاب، روایتگر داستان پادشاهی است به نام «رایموندو فوسکا» در قرن چهاردهم میلادی که بر شهر کارمونا در ایتالیا فرمانروایی می‌کند، اما فرمانروایی بر شهری کوچک تمام آن چیزی نیست که او از دنیا می‌خواهد. فوسکا فلورانس را می‌خواهد، پس از آن کل ایتالیا را می‌خواهد و پس از این فتح، به سروری بر تمام جهان فکر می‌کند. اما این وسعت آرزو در ظرف محدود عمر نمی‌گنجد.

سرانجام فوسکا به اکسیر حیات دست می‌یابد و از آن می‌نوشد. او جاودانه می‌شود، به هرآنچه آرزو دارد می‌رسد، کشورگشایی می‌کند و به فتوحات عظیمی دست می‌یابد اما این جاودانگی، تازه ابتدای تکرار مکرراتی ملال‌آور است. او شاهد مرگ تک تک عزیزانش می‌شود. جلای وطن می‌کند، عاشق می‌شود از نو، فارغ می‌شود از عشق و در یک دور باطل دست و پا می‌زند. او به نفرین جاودانگی دچار می‌شود.

سیمون دوبوار نویسنده اگزیستانسیالیست فرانسوی، در بادی امر پیش از آنکه ما را وارد قصه فوسکای هفتصد ساله کند با شخصیت «رژین» آشنا می‌کند. دختر جوان هنرپیشه‌ای که در تلاش است با ایفای بهترین نقش‌ها بر روی صحنهi تئاتر، خود را در حافظه‌ها جاودانه کند. رژین که حتی در عشق هدفی جز ماندگار شدن در ذهن معشوق ندارد همواره در تلاش است تا چنان یادی از خود باقی‌ بگذارد که تاریخ را بپیماید. او از فراموش شدن وحشت دارد و جاودانگی به این شیوه تنها هدف رژین در زندگی است.

دوبوار ما را با رژین همراه می‌کند و طی ماجراهایی رژین با فوسکای جاودانه آشنا می‌شود. سپس سرنوشت رژینِ در آرزوی جاودانه شدن با قصه فوسکا گره‌ می‌خورد. هنگامی که رژین به راز فوسکا پی می‌برد تلاش می‌کند تا نقش یک معشوقه را برای او ایفا کند بلکه در ذهن جاودانه او جاودانه شود! اما عشق در نگاه مردی هفتصد ساله که بارها به سوگ نشسته است و از نو آغاز کرده است چه معنایی می‌تواند داشته‌باشد؟

پس از آشنایی این دو شخصیت محوری کتاب با یکدیگر، فوسکا لب به خاطره‌گویی می‌گشاید و آنچه فوسکا از جاودانگی و زندگی هفتصد ساله‌اش برای رژین روایت می‌کند بن‌مایه رمان را می‌سازد. خاطراتی که فوسکا برای رژین باز‌ می‌گوید تندیس بی‌نقص جاودانگی را در نگاه رژین خرد می‌کند.

سیمون دوبوار این خاطرات را منطبق بر بسیاری از حوادث مهم تاریخی نوشته‌ است به گونه‌ای که گویا فوسکا در این رویداد‌ها حضور داشته و آن‌ها را از نزدیک لمس کرده‌ است. وقایعی مثل کشتار سرخپوستان آمریکا، بسیاری از جنگ‌های کوچک و بزرگ جهان، انقلاب صنعتی و انقلابی شکست‌خورده در فرانسه.

در تمام این خاطرات چرخه‌ای از بیم و امید در جریان است که مدام در طول تاریخ تکرار می‌شود. نمایشی از یأس‌ها و حسرت‌ها، اشک‌ها و لبخند‌ها، پیروزی‌ها و شکست‌ها، مفاهیمی که زیر سایه جاودانگی جز پوچی و بیهودگی را تداعی نمی‌کنند و همه این مفاهیم تنها در نگاه انسان‌هایی معنا می‌یابد که در ظرف زمان محدود شده‌اند درست همانند «آنتونیو» و «ماریان» ـ دو تن از شخصیت‌های خاطرات فوسکا ـ که نه تنها در پی جاودانگی نیستند بلکه زندگی‌شان در مردنی که خود برمی‌گزینند تعریف می‌شود.

در حقیقت نویسنده سعی دارد بگوید آنچه به زندگی کیفیت و معنا می‌بخشد همین مفهوم غریب زمان محدود و فناپذیر بودن انسان است.

از طرفی دیگر با مشاهده تلاش‌ها، یأس‌ها، غم‌ها، آز و جاه‌طلبی‌های انسان‌های فانی که از دریچه نگاه فوسکا به آنان می‌نگریم این معنا نیز به ذهن متبادر می‌شود که نویسنده قصد داشته با تاکید بر مرگ محتوم انسان، تمام دست و پازدن‌ها وجاه‌طلبی‌های او را عبث برشمارد.

سیمون دوبوار این کتاب را در سال ۱۹۴۶ منتشر کرد. این اثر که مهم‌ترین رمان دوبوارِ فیلسوفِ فمینیست محسوب می‌شود در سال ۱۳۶۲ شمسی توسط مهدی سحابی به فارسی برگردانده شد. کتاب «همه می‌میرند» بیش از پیش جایگاه دوبوار را به عنوان نویسنده، خاصه رمان‌نویس در جامعه ادبی آن‌روزهای فرانسه تثبیت کرد.

کتابی اگزیتانسیالیستی که در ستایش زیستن نوشته شده چنان‌که در جایی از کتاب می‌خوانیم: «روزی همه می‌میرند اما پیش از آن زندگی می‌کنند».

 توصیف ملال جانکاه فوسکا از جاودانگی و تباهی تمام مفاهیم و ارزش‌ها در نگاه او معنای مرگ را و معنایی که زندگی در سایه‌سار مرگ می‌یابد به بهترین شکل تثبیت می‌کند و این از همان آغاز کتاب بر ما روشن می‌شود: «در زمان بیکرانه هیچ کاری نمی‌ماند که ارزش آغازیدن، کوشیدن و به پایان رسانیدن را داشته باشد. زمان، که هر لحظه‌اش برای انسان‌های میرا ارزشی یگانه دارد، برای فوسکا خط پایان‌ناپذیری می‌شود که او در امتدادش سرگردان و یله است. همه آنچه جستجو می‌کرده پوچ و تباه می‌شود. انسان‌هایی که دوست می‌دارد می‌میرند و خاک می‌شوند. و مرگ عزیز، مرگی که زیبایی گل‌ها از اوست، شیرینی جوانی از اوست، مرگی که به کار و کردار انسان، به سخاوت و بی‌باکی و جانفشانی و از خودگذشتگی او معنی می‌دهد، مرگی که همه ارزش زندگی بسته به اوست، از فوسکا می‌گریزد.»

در واقع دوبوار با خلق شخصیت‌‌های فوسکا و رژین دلهره‌های اساسی فلسفه اگزیستانسیال را به کمال به تصویر می‌کشد. میل به جاودانگی، پوچی و اضطراب مرگ از بنیادی‌ترین شباهت‌های رژین و فوسکا هستند و این هردو نماینده انسانی که برای «بودن» به هر‌دستاویزی چنگ می‌اندازد و آرزوهایش آنقدر دور و دراز است که عمری جاودانه می‌طلبد. همانگونه که رژین در جایی از کتاب می‌گوید: «آه! چقدر دلم می‌خواهد فناناپذیر باشم! آن‌وقت مطمئن بودم که راه چین را پیدا می‌کنم؛ همه رودخانه‌های عالم را دنبال می‌کردم، نقشه همه قاره‌ها را می‌کشیدم.» و هم او در جایی دیگر از کتاب می‌گوید: «من می‌خواهم هر چیز چنان به من تعلق داشته باشد که گویی غیر از آن هیچ چیز دیگری را دوست ندارم؛ اما من همه‌چیز را می‌خواهم؛ و دست‌هایم خالی است».

این‌ها همان دلهره‌هایی است که کمابیش در تمام ابنا‌ بشر به چشم می‌خورد. انسان‌هایی در جست‌وجوی جاودانگی که هریک به طریقی برای اقناع این میل، کاری می‌کنند. از شهوت سیری ناپذیر عکس‌هایی که ثبت و ضبط می‌‌کنند گرفته تا سرودن شعری، نگاشتن داستانی و یا نقش زدن تصویری و تلاش برای ثبت آن به نام خود در مسیر تاریخ.

انسان‌هایی که با علم به این که «همه می‌میرند» امیدی برای «ماندن» جست‌وجو می‌کنند.

پانوشت: تیتر برگرفته از مصرعی از داستان «رستم و سهراب» در شاهنامه فردوسی:

شکاریم یکسر همه پیش مرگ / سری زیر تاج و سری زیر ترگ».

 

 

عنوان: همه می‌میرند/ پدیدآور: سیمون دوبوار، مترجم: مهدی سحابی/ انتشارات: فرهنگ نشر نو/ تعداد صفحات: 414/ نوبت چاپ: هفدهم.

انتهای پیام/

2 دیدگاه

  • قاسم یعقوبی

    خیلی دوست داشتم این کتاب را مطالعه کنم اما مردد بودم با مطالعه‌ این یادداشت بیش از پیش ترغیب شدم که مطالعه کنم. ممنون

  • نگین

    به‌بههه.. عالی بووود این ری‌ویو.. چه قلم دلنشینی💙

بیشتر بخوانید