اولین باری که عمیقا به مرگ فکر کردم وقتی بود که بالای گودی قبر یکی از عزیزانم ایستاده بودم و پیکر متوفی دو قدم آنسو تر آماده عزیمت بود. آن لحظهها اگر چه نوجوان بودم اما میتوانستم نزدیکی و سایه نزدیک مرگ را احساس کنم و با تمام وجودم تلاش کنم تا مفهوم نیستی را از نام مرگ پس بزنم و مرگ را حیاتی دوباره و تجربهای غیرمادی از این جهان بدانم. اگرچه در روان دختر شانزده ساله فکر کردن به مرگ با ترس زیادی همراه است اما از آن خلاصی نداشتم. تا مدتها در ذهنم پدیده مرگ حاضر بود و من در پی یافتن راهی بودم که آن را برای خودم دلپذیر کنم.
فکر مرگ مثل گرد باد است. اگر گرفتارش شوی مثل دایرههای تو در تو در جادوی آن غرق میشوی. ترس و شگفتی را همزمان تجربه میکنی و افکارت مدام مثل پاندول ساعت میرود و میآید تا خواب زده و افسون شوی. هر چهقدر افکارت را پس بزنی و فرار کنی، بیشتر گرفتارش میشوی.
مواجههام با کتاب «جاده» نوشته کورمک مککارتی نویسنده آمریکایی یکی دیگر از بزنگاههایی بود که مرا عمیقا دچار یاد مرگ کرد. البته میدانم درستش این است که مومن و مسلمان همواره به یاد مرگ باشد اما من به یاد مرگ نبودم و چنان در شوق حیات پیچیده، میتاختم که انگار عمرم جاودانه است. رمان جاده اما تکانم داد و یاد آخرالزمان را در ذهنم پررنگ کرد و من در جاده به سوی حیرانیاش گرفتار شدم. هنگامی که جاده را میخواندم هر لحظه بیشتر به ناتوانی انسان آخرالزمانی واقف شدم و عجز آدمی را در خودم احساس کردم. انسانی که در تنگنا گرفتار آمده و برای رسیدن به نیازهایش دست به هرکاری میزند.
این مرور را درست هنگامی مینویسم که کورمک مککارتی نویسنده داستان جاده، چندی میشود که راهی دیار باقی شده است و شاید به همین مناسبت است که یاد داستان جاده از او افتادم. جاده یک رمان معروف پساآخرالزمانی است که در آن یک کودک با پدرش در یک جاده بیمقصد، شاید به سمت ابدیت و شاید به سمت حیرانی راه میافتند و مک کارتی با به تصویر کشیدن عمیقترین مواجهههای انسانگرایانه که برای حفظ بقا و برطرف ساختن نیازهای غریزی پدید میآید، تصویر باشکوهی از عجز انسان مدرن میسازد.
این درست که مککارتی همچون دکتروف یکی از نویسندگانی است که به رنج پس از انقلاب صنعتی میپردازد اما به نظر من جاده طغیان مککارتی هم در برابر جامعه است و هم نوعی سلوک از خود او را از دوره آخرالزمان و سایه ناگزیر مرگ نمایان میسازد.
راستش خیلی فکر کردهام که سفر آن دنیا چطور برای مککارتی آغاز شده است اما حدسش اصلا سخت نیست وقتی توصیفهای هایپررئالیستی و بدون پرده او را در جاده دیدم به نظرم آمد مککارتی در طول زندگی خودش، مرگ را زیست کرده و بارها از وقوع آن برای خود تصویر ساخته است برای همین است که میتواند در جاده آن تابلوی بزرگ از تلاش و دست و پا زدن برای بقا را در آن حجم ترس و یاس و ناامیدی به تصویر بکشد. مککارتی تمام تلاش خود را در جاده به کار برده است تا امید را از پس سیاهیهای زیاد باز بسازد و عجز آدمی را برای فرار از مرگ به تصویر بکشد.
اولین بار آبان ۹۸ که اولین جلسه کلاس داستان نویسیام را با خوف و رجا میگذراندم استادم از من خواسته بود جاده را بخوانم، هم جاده را هم گلستان سعدی را. آنهم ظرف یک هفته! ترسیده بودم که بگویم وقت کم است و او فکر کند اول کاری جا زدهام. جاده را با طعم روایات سعدی خواندم و بین دنیا و آخرت این دو کتاب گیر افتادم! از آن وقت هنوز هم هرگاه به آن جاده وهم آلود و سوررئال فکر میکنم چهارستون بدنم میلرزد.
آنوقتها با خودم فکر میکردم چرا این پدر و پسر اسم ندارند اما حالا میفهمم نویسنده فکر این روز را کرده بود؛ روز آخر دنیا! آن پدر و پسر هم خوب ابوالبشرند دیگر. نمادی از تمام آدمهای این دنیا که به آخر خط رسیدهاند. در جاده، روز آخر دنیا برای همه وجود دارد و هر کسی آن را میچشد اما تصویر کردنش کار یک نویسنده معمولی نیست. مککارتی از پس این کار برمیآید.
جاده را باید رمان تصویر نامید. آنقدر همه چیز عیان و واضح توصیف شده است که از ابهت آن کلماتِ به فرم رسیده، زبانمان بند میآید و در یاد روز آخر خودمان یا حتی روز حشرمان گرفتار میشویم. داستان جاده صحنهپردازی با شکوهی دارد با شخصیتهای محدود. اما همین چند شخصیت بینام، عمیق و موثر خلق شدهاند؛ انگار ما سالهاست آن پیرمرد کور و نیمهجان را در سایه راه میبینیم و بوی تعفن خون مانده از آن دسته آدمخوار را حس کنیم، و آنهمه تردید و ترس را در جان این پدر و پسر…
جهان داستانی در جاده پر از تردید است. جاده معادلات ذهنیمان را برهم میزند و ما را به سوال از خودمان میکشاند که اگر در معرکه روز حشر یا روز آخر دنیا گرفتار شدیم چگونه با نیازهایمان روبهرو خواهیم شد.
فکر میکنم اینک نویسنده آن سوی ورق آفرینش نشسته و با چیزهایی مواجه شده که تعادل ذهنی و حسابکتابهایش را به هم زده است اما ما گواهی میدهیم که مککارتی قلمش همیشه حول محور رنج انسانهایی چرخیده که در فقر دست و پا میزنند و نگاه او به مستضعفان و پابرهنگان آمریکایی بوده است.
کورمک مککارتی در جاده جهانی داستانی خلق کرد که در آن یک دفعه چشمههای حیات متوقف میشود و مردم از فرط گرسنگی به خوردن یکدیگر روی میآورند و همه عناصر قصه معلق و بلاتکلیف، با حرکتهای پر از تردید و کوچک می خواهند گرههای بسته را باز کنند و آخر سر همه چیز دستنخورده باقی میماند.
عنوان اثر: جاده/ پدیدآور: کورمک مککارتی، مترجم: حسین نوشآذر/ انتشارات: مروارید/ تعداد صفحات: 273/ نوبت چاپ: ششم.
انتهای پیام/