«میرزا یوسف خان» راه زیادی میپیماید تا به «زینت» برسد. در طی این راه، مسیر داستان از سیاست و فضای روشنفکری آن زمان میگذرد و نویسنده تلاش میکند علاوه بر اینکه داستان تاریخی مینویسد، تحلیل سیاسی خود را نیز از زمان مشروطه بیان کند.
قصه درباره مردی است که در دستگاه امیرکبیر، مستوفیگری میکند. بعد از چندی با ذکاءالملک آشنامیشود و پایش به خانه «محمد فروغی» باز شده و تحول آغاز میگردد. بعد از آن، حیاتش دستخوش عشقی نافرجام قرار میگیرد و دفتر قصه طور دیگری ورق میخورد تا نهایتا سرنوشت دیلماج داستان در لندن به پایان برسد.
یکی از نکات مهم داستان وارد کردن مقوله عشق است. تازگیها در ادبیات تاریخی حتی تاریخ دینی، شاهد ورود پدیده عشق برای جذابیت داستان هستیم. یعنی یک جریان تاریخی انتخاب میشود و برای رنگ و لعاب دادنش یک خط عاشقانه میان داستان انداخته میشود که مخاطب عام بیشتری را جذب کند و در واقع عنصر تاریخ مظلومانه مورد حمله مقولات عاشقانه قرار گرفته و کم رنگ میشود. اما در داستان «دیلماج» اینطور نیست. حضور همان نسیم گذرای عاشقانه نقش مهمی ایفا میکند و در جهت پیرنگ اصلی پیش میرود. با این همه نویسنده گوشه چشمی به ذائقه مخاطب خود نیز دارد. یعنی برخلاف رمانهای تاریخی عامهپسند، عشق برگ برنده داستان است. خط عاشقانه، داستان را به دو نیمه تقسیم میکند.
میرزا یوسفخان به واسطه عشق ناکام ماندهاش تغییر میکند و دوباره به حرکت در میآید.
نکته دیگری که میتوان در داستان و در روند تحلیل سیاسی نویسنده مورد توجه قرار داد حضور و تاثیر پررنگ شخصیتهای حقیقی است. شاه وقت، محمد علی فروغی و پسرش و شخصیتهای آشنای دیگری در داستان وجود دارند و به نظر من این برگ برنده داستان است. یعنی نویسنده یک داستان خیالی را بر اساس شخصیتهای واقعی رقم زده است.
نکته مورد توجه نگارش داستان، روایت زبانی آن است. زبان یا توهم زبانی ایجاد شده در قصه با تاریخ همخوانی دارد بنابر این میتواند در ذهن مخاطب حس و حال زمانی مناسب را ایجاد نماید و او را با خود به سالهای دور ببرد.
نقطه قوت داستان، تسلط نویسنده به اتمسفر جامعه آن روزهاست. یعنی میتوان از داستان حال و هوای «صادق هدایت با بوف کورش»، «بزرگ علوی با چشمهایش» یا «صادق چوبک با سنگ صبور و تنگسیرش» را حس کرد.
زندگی روشن فکرمآبانه در سایه فراماسونری و از سوی دیگر زیست سنتی جامعه، داستان را پویا و پر تحرک کرده است.
دوره مشروطه به خاطر فرهنگ خاصی که از غرب به کشور وارد شد و درست در برابر سنت و حتی مذهب هم قرار گرفت، داستانساز است. من به شخصه ایده داستان «دیلماج» را تحسین میکنم. زیرا توانسته است با زبان داستان تصویر روشن و واقعگرایانهای از دوره و زمانه بسازد. ویژگیهای خاص ایران آن روزها را تصویر کند و قصه جذابی بسازد که مخاطب را به دنبال خود بکشاند. اما به نظر من با آن فضای پر از درام داستان میتوانست خرده روایتهای بیشتری هم سو و هم جهت با گره اصلی داشته باشد و چراغهای بیشتری را در ذهن مخاطب روشن سازد.
از ویژگیهای دیگر داستان فرم آن است. خلاقیت در نظرگاه، در ارائه داستان در فرمت نامهنگاری؛ یکی دیگر از جذابیتهای رمان است این که داستان حالت گزارش یا مستندنگاری به خود بگیرد اما عناصر داستانی خود را از دست ندهد و بر اساس پیرنگ داستانی و در سایه خیال و ایده پیش برود، نشانگر قلم توانای نویسندهای کاربلد و مسلط است.
با این همه ریتم داستان مواج است. اول قصه کند و حتی کمی بیارتباط به بدنه اصلی قصه پیش میرود اما رفتهرفته جان میگیرد و یک باره با سرعت پیش میرود.
اگر نویسنده میخواسته در ابتدای داستان حس و حال تاریخی را به مخاطب منتقل کند و بعد طرح مسئله نماید، به نظر من داستان باید کلمات بیشتری میداشت و اگر قصد اطناب و ورود به فضای رمان را نداشت، بهتر بود قصه زودتر از این آغاز میشد. داستان «دیلماج» از آن دسته رمانهای خوشخوان و خوشپرداختی است که به شخصه علاقهمند بودم در تعداد کلمات بیشتری ساخته و پرداخته میشد.
«اگر نیک دقت کرده باشی آنچه در این ملک حرف اول رامیزند پول و سرمایه مادی است و اگر چه سرمایه معنوی نیز بسیار مهم است لکن کسی موفق است که بتواند سرمایه معنوی خود را نیز به سرمایه مادی تبدیل کرده و از این راه اندوختهای برای خود حاصل کند. در این دیار هرکسی چیزی به مفت به دیگری نمیدهد…».
عنوان: دیلماج/ پدیدآور: حمیدرضا شاهآبادی/ انتشارات: افق/ تعداد صفحات: ۱۶۰/ نوبت چاپ: ششم.
انتهای پیام/