«شبیه مریم» ما را به قلب تاریخ میبرد؟! رمان «شبیه مریم» از انتشارات کتاب جمکران با تصویرگری «محمد صادق» درباره زندگی و زمانه بانو فضه از زمان زندگی در نوبه (شهری در آفریقا) تا زیست وی در فضای مدینةالنبی است.
آیا «شبیه مریم» حداقلهای یک داستان تاریخی را دارد؟ نگاه به زن در این داستان چگونه است؟
پیش از پاسخ به این پرسش باید گفت در داستان تاریخی ـ به ویژه اگر مذهبی باشد ـ نویسنده میتواند کار خود را راحت کند و با نوشتن دیالوگهای قلمبه سلمبه، عصا قورت داده و پر طمطراق که آمیزهای از کهننویسی و طغیان عواطف مذهبی است کار خود را پیش ببرد و بدین ترتیب قلب مخاطب معتقد و مذهبی را به دست بیاورد، اما نویسنده «شبیه مریم» خانم اکرم صادقی شجاعت به خرج داده و حادثه را محور پیشبرد داستان تاریخی خود قرار داده است.
حوادث در بستر روایت داستان یکی پس از دیگری رخ میدهند و جلو میروند… و ضعف داستان دقیقا از همین نقطه قوت متولد میشود. حوادث باید در ظرف زمان و مکان تاریخی مشخص و تعریف شده قرار بگیرند؛ درستترین اکت در درستترین زمان و مکان ممکن. این مهم تنها با مطالعات دقیق امکانپذیر است.
اما متاسفانه این طور که از سطور کتاب برمیآید به خصوص در فصل اول و دوم نویسنده بر مختصات منطقه مورد بحث خود مشخصا شهر «نوبه» و در فصلهای بعدی مدینهالنبی و… اشراف ندارد. دانستن مختصات یک منطقه از ابعاد مختلف جغرافیایی، فرهنگی و… که همیشه نقش موثری در حوادث تاریخی و جنگها و فتوحات داشته، در نوشتن داستان تاریخی بسیار مهم است.
عدم تسلط بر اطلاعات مذکور در داستانی که رخدادها آن را جلو میبرند، مخاطب را در فضایی سرد و گنگ فرو میبرد و باعث خلق جملات و صحنههایی تکراری و تیپهای شخصیتی کلیشهای میشود، که در اغلب کتابهای داستان تاریخی به چشم میخورند، مانند: بردههای سیاهپوست، بیابان بیانتها، کنیزکان غمازه و پرچانه و تازیانه به دستان و دیگر هیچ.
در داستان «شبیه مریم»، عدم اطلاع کافی درباره تاریخ و جغرافیای شهر نوبه باعث شده به کرات کلمههای «خورشید»، «پرتوهای طلایی»، «غروب» و «طلوع» را بخوانیم؛ گویی در نوبه فقط خورشید میتابد و طلوع و غروب میکند و از معابد، نهرها، کلیساها، نیزارها، گندمزارها و نیل زیبای آبی خبری نیست. نوبه و ماهیت سوقالجیشی درخشان آن در داستان کوچک شمرده شده و تصویری توام با اشتباه از آن ارائه میشود، تا جایی که مخاطب داستان درباره زادگاه فضه دچار سردرگمی میشود؛ آیا نوبه شهری در بیابان است یا قریهای در یک جنگل بارانی آمازون؟!
برای مثال در بخشی از داستان میخوانیم: «او (فضه) همیشه در حال خوردن غذا، نان یا میوههای جنگلی(؟!) بود. بزرگترین تفریح مریم در نوبه رفتن به جنگل و جمعآوری میوههای وحشی و خشککردن آنها بود.»
اشتباه نکنید مریم در جنگل سیاه آلمان یا جنگلهای انبوه آمازون زندگی نمیکند (تصاویری که در ذهن من ساخته شد). او در کلبهای(؟!) در نوبه، سرزمینی بین جنوب مصر و شمال سودان امروزی زندگی میکند که جغرافیای بیابانی و گرم و خشک بر آن غالب است.
نقص از ابتدا تا انتهای داستان درباره مکانها با مخاطب است و او را آزار میدهد.
در این داستان زنانه، فضه و حوریه از ابتدای داستان تا انتها شخصیتهای تخت و منفعلی هستند که اتفاقات پیرامون، رفتارهای آنان را شکل میدهد و از آنها شخصیتهای مطیع و سر به راهی میسازد. البته از حق نگذریم او وقتی «گرسنه» میشود، رفتارهای شجاعانهای از خود بروز میدهد، با خشم و نفرت به مهاجمان نگاه میکند و یا بر سر برده سیاهپوستی فریاد میزند! دقیقا نمیدانم چرا نویسنده تا این حد روی «گرسنگی» کاراکترها مانور داده، شاید به خاطر اینکه تمام بدبختی افرادی را که اسیر میشوند در همین یک مورد خلاصه کرده است.
نویسنده بیش از آنکه به فراز و نشیبهای روحی و وجدانی فضه در این اثر بپردازد بیش از هر چیزی او را متاثر از شرایط زیستی معرفی میکند. به اشراقات روحی او در این داستان پرداخته نمیشود و یک شخصیت سطحی و معمولی معرفی میشود.
نویسنده نتوانسته از فضه قهرمان بسازد یا حداقل او را به عنوان یک کاراکتر قابل توجه معرفی کند، او را طوری تصویر کرده که تا پایان داستان باید او را نگاه کرد اما ندید.
البته از صفحه هشتاد به بعد کتاب از حالت داستانی خارج میشود، درونمایههای تاریخی و مذهبی آن پررنگ میشود و به طبع آن میتوان فضه را درک کرد.
تصورات کلیشهای: «زیبای سفید» و «سیاه و چاق بدجنس»، اشاره به جزئیات بیحاصل و حوصلهسر بر و… از دیگر ضعفهای داستان است. حداقل صد صفحه از کتاب اضافات است. به ماجراهایی به موازات زندگی فضه پرداخته میشود، از داستان عاشقانه رائف و حوریه تا فتح خیبر و معرفی چهرههای شاخص از جمله امایمن، امسلمه و… که البته این فشردهگوییها از دیگر نقاط ضعف داستانهای تاریخی ـ مذهبی ایرانی است. چه اصراری وجود دارد که به همه ماجراها و افراد در یک داستان بپردازیم؟ هر کدام از آنها میتوانند مجزا پرداخت شوند. این اشتباه باعث میشود شخصیت اصلی در سایه برود و حق مطلب درباره او ادا نشود و برای فضه در این داستان همین اتفاق افتاده است.
سرانجام این داستان نمیتواند انتظارات ما را از یک داستان تاریخی و حتی زنانه برآورده کند، یک احساس عقیم را در مخاطب ایجاد میکند، انگار مخاطب بعد از خواندن کتاب در زوایا و خفایای ذهنش در جستجوی تصاویر بالقوهای است که به فعلیت نرسیدهاند. مخاطب شاید اطلاعات مذهبی در کتاب پیدا کند، اما از لحاظ خواندن داستان تاریخی، برای او تجربه رضایتبخشی نیست.
و در نهایت همیشه یادمان باشد دفاع بد کردن از یک حقیقت، از حمله کردن به آن بدتر است.
عنوان: شبیه مریم/ پدیدآور: اکرم صادقی/ انتشارات: کتاب جمکران/ تعداد صفحات: 250/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/