وقتهایی که زیادی در دنیای داستانها غوطهور میشوم با خودم فکر میکنم که اولین داستان را چه کسی آفرید یا چه کسی آن را مکتوب کرد. فکر میکنم ردپای اولین کلمههایی که سر هم شدند تا داستانی را خلق کنند؛ به کدام دوره از تاریخ بشر برمیگردد.
اگرچه اولینهایی به مدد باستانشناسان و کاوشگران و تاریخنگاران کشف و ترجمه و معرفی شدهاند؛ اما کسی چه میداند شاید پیش از آن اولینهایی که ما میشناسیم هم قصههایی بوده باشد. که من فکر میکنم بوده. مثلا مادری را تصور میکنم که کنج غاری کودکش را به سینه میفشارد و در انتظار مرد شکارچی خانواده داستانهایی را برای کودک ترسیده از تاریکیاش، تعریف میکند. داستانهایی که هرگز ثبت نشدند.
یکی از داستانهایی که از زمانهای دور و دراز به دست ما رسیده است؛ حماسه «گیلگمش» است. پهلوانی اسطورهای که افسانهها و قصههای زیادی از او به جا مانده است و کاملترین متنی که به ما رسیده متنی است حک شده بر روی دوازده لوح پخته که ضمن کاوش در بقایای کتابخانه آشوربانیپال، پادشاه آشور، به دست آمده است.
بر روی هر یک از این الواح شش ستون پلهوار در سیصد سطر به صورت شعر نگاشته شده است. این حماسه بلند در مجموع، در سههزار و چهارصد و شصت سطر ماجرای زندگی گیلگمش را شرح میدهد. گیلگمش یکی از قدیمیترین پادشاهان اوروک [1] بود و به خاطر کارهای مخاطرهآمیزش در میان مردم کهن شهرت داشت.
در این نوشتار از گیلگمشی حرف میزنم که آن را با بازگردانی احمد شاملو شناختم.
احمد شاملو در مقدمه کتاب در باب ترجمه نوشته است: «این کتاب شامل دو روایت به کلی مستقل از همِ حماسه گیلگمش است. روایت اول برگردان مستقیم من است از نسخهای که مشخصاتش به قدر کافی معرفی نشده جز اینکه «نسخه نینوا» است و جاهای ازدسترفتهاش با نسخههای دیگری کامل شده.»[2]
شاملو در ادامه توضیح میدهد که روایت دوم بازنویسی او از ترجمه، به زعم خود او، واویلای داوود منشیزاده است که او با حفظ حقوق و سیاق منشیزاده در شماره 16 مجله کتاب هفته منتشر شد که ماجراهایی در پی داشت. ترجمهای که بازگردانی منشیزاده از روی نسخه آلمانی گیلگمش به فارسی است.
اما با همه اهمیت بحث ترجمه و شاعرانگی زبان شاملو که خوانش این حماسه را دلچسبتر میکند و اگر ادبیت قصه برایتان مهم است من این ترجمه را به شما پیشنهاد میکنم؛ آنچه مهمتر است محتوای شگفتیبرانگیز این متن کهن است.
ماجرای گیلگمش یا، به قول شاملو، غمنامه گیلگمش از دو بخش کلی تشکیل میشود. ابتدا آشنایی و دوستی گیلگمش با «انکیدو» و سپس آغاز جستوجو برای یافتن جاودانگی.
در بخش ابتدایی، پس از پیوند دوستی میان گیلگمش و انکیدو روند ماجراها حماسی است. این دو دوست به نبرد با نرگاو آسمان و عفریت جنگلها میروند و در توصیف صحنههای نبرد از شجاعت و بیباکی این دو قهرمان سخن گفته میشود.
اما بخش دوم روایت که بار معنایی بیشتری را به دوش میکشد و همان است که این حماسه را به غمنامه بدل میکند؛ از دستدادن و به سوگنشستن است. ماجرای گیلگمش از آن جایی که به سوگ انکیدو مینشیند، از آن لحظهای که با مرگ انکیدو طعم تلخ مرگ و از دست دادن را میچشد و پی به پوچی تمام دلاوریها و جنگاوریها و گردنکشیها و لذتطلبیهایش میبرد؛ به غمنامه بدل میشود.
آن لحظهای که گیلگمش در مییابد مرگ آن چنان قوی است که میتواند بر تمام قهرمانان پیروز شود و آن قدر بیرحم است که میتواند جوانی و زیبایی را به آسانی از بین ببرد، همان نقطه بدل شدن پهلواننامه به غمنامه در این داستان است.
مرگ انکیدو اضطراب بنیادین گیلگمش را که همان ترس از مرگ است؛ بیدار میکند. گیلگمش پردرد و رخزرد در جستوجوی جاودانگی راهی سفری دور و دراز میشود. سفری که مقصدش، شهری پشت دریاها؛ محل زندگی «اوتهنهپیشتیم» است، کسی که از طوفان بزرگ نجات یافته. [3]
او راهی سفری میشود تا در نهایت بتواند بر مرگ پیروز شود. اتفاقی که هرگز رخ نمیدهد. و از همین روست که در میان حماسههای این اسطوره تراژدی خلق میشود. و البته که پایان تمام حماسههای زندگی غمنامه مرگ است. گویا تکتک آدمهایی که در کامل شدن این داستان دستی داشتند؛ این غم بزرگ فرزندان آدم را با خود به دوش میکشیدند و در تثبیت کردن این درد مشترک در قالب کلمه با یکدیگر همعقیده بودند.
اما ماجرای گیلگمش فقط در محتوا نیست که خواننده را انگشت به دهان میکند. در این متون کهن اصول داستاننویسی به شکلی شگفت رعایت شده است. دقت کنید که ما از اثری در قرن نوزده و بیست حرف نمیزنیم که اوج شکوفایی داستان و رمان است. ما از داستانی در سالهای بسیار دور حرف میزنیم. سالهایی که «کلمه» شاید نوزاد نوپایی بود و کلام هنوز قدرت روی پا ایستادن نداشت. با همه اینها و با در نظرگرفتن اقتضائات زمانی و محدودیتهای زبانی، گیلگمش یک داستان کامل است. فضاسازی دارد و به درستی فضاهایی که داستان در آن به وقوع میپیوندد را توصیف میکند. شخصیتهای اصلی و محوریاش را به خوبی به ما معرفی میکند و از همه مهمتر، در ماجرای حرکت گیلگمش برای یافتن جاودانگی، از منطق داستانی پیروی میکند. از همین روست که فکر میکنم کهنگی به این داستان کهن راهی ندارد. چه از این حیث که در شیوه ارائه داستان، کهنه و حوصلهسربر عمل نمیکند و چه از حیث موضوع که دغدغه فرزندان آدم است. حتی با وجود این که من اصول مرورنویسی را در این یادداشت زیر پا گذاشته و تمام داستان را اینجا برای شما بازگو کردهام، خواندن متن این غمنامه حس تکرار و کهنگی به شما نخواهد داد.
اصلا گیلگمش از سالهای دور آمده است تا از غم مکرری بگوید که تکراری نمیشود. او از دو هزار سال قبل از میلاد مسیح به روزگار ما رسیده. اما دغدغهاش کهنه نیست و کهنه نمیشود. امروز این دغدغه را، این اندوه را به هزار عنوان و برچسب آذین کردهایم تا از سنگینیاش بکاهیم اما هنوز هم به همان سنگینی است. هنوز هم میتواند شانههای ستبر پهلوانان را بیندازد و کمرشان را تا کند.
بله با این که من همه داستان را برایتان تعریف کردهام، این غم کهن همچنان خواندنی است.
پانوشت:
- از شهرهای باستانی سومر و بعدا بابل در منطقه میانرودان.
- گیلگمش، برگردان احمد شاملو، ص17
- محققان «اوتهنهپیشتیم» را مابهازای نوح پیامبر در دنیای واقعی و ادیان ابراهیمی میدانند.
عنوان: گیلگمش/ پدیدآورنده: احمد شاملو/ نشر: چشمه/ تعداد صفحات: 315/ نوبت چاپ: هفدهم.
انتهای پیام/