مروری بر «نه فرشته، نه قدیس» اثر ایوان کلیما

فروپاشی و آن‌ها که باور نمی‌کنند!

29 بهمن 1402

می‌دانم تاکنون خبری مبنی بر مرگ ایوان کلیما نخوانده‌ام، اما هنگام نوشتن این یادداشت و هنگام جست‌وجو در مورد کلیما کمی نگران می‌شوم. جست‌وجوها می‌گویند که او در قید حیات است. زیر لب می‌گویم «نویسنده‌ها نباید بمیرند.» بعد می‌گویم «حیف است بمیرند.» و کمی بعدتر می‌گویم «به‌هرحال نمی‌میرند، چرا که آن‌ها چون پیامبران، رسالتشان کلمه‌ و واژه‌ و تاریخ و زندگی است.»

رمان «نه فرشته، نه قدیس» سه راوی دارد؛ کریستینا، زنی میان‌سال (چهل و چند ساله) که یک دختر نوجوان پانزده‌ساله دارد. کریستینا دندان‌پزشک است و مدتی است از همسرش جدا شده، گرچه به‌خاطر دخترش هنوز همسر سابقش را گاهی می‌بیند. راوی دوم یانا است، دختر نوجوان کریستینا که دختری است سرکش که علی‌رغم تمام مراقبت‌های مادرش، یواشکی روزهای بسیاری را به مدرسه نمی‌رود و در عوض با دوستانش به مهمانی‌های شبانه می‌رود و مواد مخدر مصرف می‌کند. راوی سوم یان است؛ مردی سی‌ساله و تحصیل‌کرده تاریخ و سیاست که با اینکه دانشگاه را رها کرده، ولی متوجه شده برای اینکه اسم‌ورسمی در عالم سیاست به دست بیاورد باید به تحلیل سیاسی مسائل روز در روزنامه‌ها بپردازد. آن‌هم در زمانه‌ای که ماجرای رمان می‌گذرد، کدام زمانه؟ نویسنده دقیقاً به سال خاصی اشاره نمی‌کند، اما به‌هوشمندی از وقایعی نام می‌برد و با اشاراتی تاریخی ما به‌عنوان خواننده متوجه می‌شویم که زمانه رمان در چند سال پس از فروپاشی شوروی است؛ در سال‌هایی که اروپا و جهان از چنگال سیاه کمونیسم رهایی پیدا کرد.

رمان پر است از اشاره به وقایعی تاریخی که در دنیای واقعی به وقوع پیوسته است؛ از مجازات برخی از سران آلمان نازی و اشاره به نام آن‌ها تا ارجاع به وقایع سیاسی و تظاهرات جوانان در دوره‌های مختلف و مرگ خودخواسته ویرجینیا وولف و گفت‌وگوهای حول مذهب و خدا و آفرینش و… . توجه نویسنده به این امور برای خواننده جویای آگاهی بسیار لذت‌بخش است. در دوره‌های آموزش داستان‌نویسی می‌گویند برای باوراندن قصه خیالی‌تان، لابه‌لای قصه ماجراهای واقعی را بگنجانید و به نظر می‌رسد ایوان کلیما دانسته و یا ندانسته این فرمول را به خوبی پیاده کرده است.

ایوان کلیما با این شخصیت‌ها دست خواننده را می‌گیرد و با خودش به پراگ پس از فروپاشی کمونیسم می‌برد. شوروی فرو پاشیده و به کشورهای متعدد تجزیه شده، دیوار برلین فرو ریخته و مردمِ نیمی از اروپا که  سال‌ها در بند تفکر کمونیسم زیسته بودند تن به زندگی نوین سپرده‌اند، اما، اما این تفکرات و اندیشه‌ها آن‌ها را عمیقاً راحت و رها نکرده است. چرا که تفکر کمونیستی و زیستن در جهانی تحت کنترل و نیز حضور مداوم در دنیای مملو از سیاست، زیستن و تفکرات مردم را دچار رکود کرده است. به نظر می‌رسد که مردم با وجود رهایی از بند کمونیسم هنوز از درون به آن وابسته‌اند و جامعه و نوع اندیشه‌های مردم در دوره گذار از ایدئولوژی زیست می‌کند؛ دوره گذاری که ماحصلش شخصیت‌های توی رمان نه فرشته، نه قدیس هستند که هرکدام نماینده نسل خود هستند. کریستینا زنی است که میان گذشته و حال دست‌وپا می‌زند. او پشت شغلش و پشت مراقبت‌هایش از مادر پیرش پنهان شده، آن‌قدر که از کارهای دختر نوجوانش غافل مانده. کریستینا درگیر خاطرات پدر و مادرش است که شیفته کمونیسم بودند، چرا که آن را ناجی خود می‌دانستند؛ ناجی‌ای که آن‌ها را از اردوگاه‌های کار اجباری زمان هیتلر و تسلط فاشیسم بر دنیا نجات داد. به‌قول کریستینا پدرش اعتقاد کورکورانه‌ای به حزبش داشت که نمی‌گذاشت بی‌عدالتی‌های جاری در اطرافش را ببیند.

دست‌وپا زدن در زیستی که با سیاست و تفکرات سیاسی آغشته شده، روتین شغلی یکنواخت، گذر از زندگی قبلی‌اش که ازدواجی بود ناموفق و پر از خیانت همسرش و سر و کله زدن با دختر نوجوان نابهنجارش از کریستینا زنی افسرده و فراری از اجتماع ساخته است. تمایل به تفکر خودکشی و علاقه به مرگ در جای‌جای لحن کریستینا به چشم می‌آید.

از آن‌طرف یانا، دختر کریستینا رهایی و آزادی زندگی‌اش را در مدرسه نرفتن و دروغ گفتن در جهت پیچاندن مادرش و مصرف مواد مخدر که در مدرسه و در محیطی که زندگی می‌کند به‌راحتی یافت می‌شود، می‌بیند.

یان هم بنا به سال‌های بحران‌زده و توأم با سیاستی که از سر می‌گذرانند در هیجان تحولات و تحلیل‌های سیاسی غرق شده است.

و شگفتا که هنر کلیما در روایت این سه نوع راوی با دو جنسیت متفاوت به ظهور می‌رسد. لحن‌هایی که حتی به‌واسطه ترجمه و نیز با وجود ممیزی‌های محسوس نیز به‌خوبی درآمده است. به‌خصوص تبحر نویسندگی کلیما در لحن دختر نوجوان خیلی ملموس است. این تفاوت لحن به‌حدی آشکار است که در هر بخش و با تغییر راوی خواننده به‌هیچ‌وجه سردرگم نمی‌شود که کدام راوی دارد روایت می‌کند، همان دو سه خط اول معلوم می‌شود که در آن بخش ما با کدام راوی مواجهیم.

رمان به‌طور کلی حال و هوا و فضای تلخ و سرد و بیهوده‌ای دارد که این دقیقاً نشان از حال جامعه آن روزهای پراگ است. ژان پل سارتر در کتاب «ادبیات چیست» بر این باور است که «ادبیات سیاه» وجود ندارد، زیرا جهان هرقدر هم که با رنگ‌های تیره تصویر شود به این منظور تصویر می‌شود که مردمانی آزاد در برابر آن، آزادی خود را احساس کنند.[1] به اعتقاد من به سارتر می‌توان خرده گرفت که پس تکلیف این‌همه مردمی که در زیستی سیاه و تلخ دست‌وپا می‌زنند چه می‌شود؟ آیا آن‌ها فقط برای درس عبرت و تزریق حس آزادی به نیمی دیگر از مردم باید رنج را تحمل کنند؟

رمان نه فرشته، نه قدیس را انتشارات نشر نو در سال 1393 منتشر کرده است که تا کنون (1402) به چاپ‌های متعدد رسیده است. مترجم رمان حشمت کامرانی است که لحنی روان و قابل فهم و یک‌دست به کار گرفته است و کاش ناشر کمی هوشمندی به خرج می‌داد و در قسمت پشت جلد و پیشگفتار کوتاه کتاب قسمت زیادی از ماجرای کتاب را به قول امروزی‌ها اسپویل نمی‌کرد! کمی حساب کردن روی هوش خواننده، خودش نشان از باهوشی ناشر دارد.

منابع:

  1. ادبیات چیست، ژان پل سارتر، نشر نیلوفر، ص 137

 

عنوان: نه فرشته، نه قدیس/ پدیدآور: ایوان کلیما؛ مترجم: حشمت کامرانی/ انتشارات: فرهنگ نشر نو/ تعداد صفحات: 342/ نوبت چاپ: هشتم.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید