روایتی از زن‌های غم‌کشیده در «آهسته آهسته برایم بخوان»

قصه‌هایی مثل نخل‌ها ماندگار

19 خرداد 1403

اگر یک روز به شما بگویند، تانک‌های دشمن به کوچه کناری رسیده‌اند و وقت ندارید حتی درست و حسابی کفش پایتان کنید، چه حسی پیدا می‌کنید؟ ترس؟ خشم؟ ناراحتی؟ بیایید با هم روراست باشیم. تا وقتی در آن شرایط قرار نگیریم نمی‌توانیم بفهمیم واقعا چه حسی دارد اما بعضی داستان‌ها و روایت‌ها جوری برای آدم وقایع و احساسات را توصیف می‌کنند که مو بر تنمان سیخ می‌شود. «آهسته آهسته برایم بخوان» را مریم منوچهری نوشته است. نام کتاب از ترجمه ترانه‌ای به زبان عربی برداشته شده و آدم‌های درون داستان آن را برای هم می‌خوانند. این کتاب رمانی عاشقانه است؛ اگرچه داستان در متن جنگ روایت می‌شود و لابه‌لای آن خرمشهر و جنگ همچنان جریان دارد.

احتمالا اگر جنوبی باشید یا مثل من جنوبی‌دوست؛ نسبت به لهجه‌، کلمات و اصطلاحات جنوبی داستان احساس نزدیکی می‌کنید. کار نویسنده در توصیف کردن خوب است. جملات کوتاه و ساده پشت سر هم ردیف شده‌اند. این مهارت یا شاید زبان نوشتنش در کتاب دیگرش یعنی «آمیخته به بوی ادویه‌ها» هم دیده می‌شود. همین جملات کوتاه و ساده، توانسته به داستان سرعت بدهد و برای فهم جمله‌ای درنگ لازم نیست.

این کتاب سه داستان جدا از هم دارد. داستان‌های خانواده‌ای بزرگ که در کلان روایتی متصل هستند و از عشق‌های از دست رفته در خرمشهر و روزهای آغازین جنگ می‌گویند. شخصیت‌های داستان هم هرکدام با نخی نامرئی از زمان در جایی به هم وصل شده‌اند.

نویسنده، خرمشهر در آن روزهای تلخ را اینطور توصیف می‌کند: «شهر موجود زنده‌ای بود که چاقو خورده‌ بود و حالا از درد داشت به خودش می‌پیچید. شهر دستش را گذاشته بود روی پهلوی زخم خورده‌اش، روی پیشانی خونی‌اش، روی پای معیوبش و از ترس زخم و ضربه دوباره به خودش می‌پیچید.» جای دیگری هم درباره مردم این شهر و مواجهه‌ای که با جنگ داشته‌اند می‌گوید: «اگر هزار سال دیگر بروند خاک خرمشهر را بجورند، پر از ریشه‌های قوی و قدیمی و جان‌سختی است که توی همه درزها و عمق جانش نشسته‌اند. ریشه‌های غم و عزا.»

داستان اول کتاب «آهسته آهسته برایم بخوان»، داستان عکاسی است که روزهای اول ازدواجش مصادف می‌شود با جنگ ایران و عراق؛ در دومی، دانشجوی پزشکی آبادانی‌ای را دارد که پل خرمشهر میعادگاه معشوقش است و بعثی‌ها او را هم با خود می‌برند و سوم، داستان مرغوب است. مرغوب نام مادر فرزند از دست‌داده‌ای است که سال‌ها با چشم بازکردن هر بچه‌ای در خرمشهر، نخلی می‌کارد. می‌گوید نخل‌ها ماندگارترند.

در داستان‌هایی که منوچهری در این کتاب کنار هم قرار داده، تعلیق وجود دارد. مخاطب از شخصیت‌های داستان عقب‌تر است و لابه‌لای حرف‌هایشان می‌گردد تا سر دربیاورد این‌بار جنگ چه کسی را با خودش برده است. در واقع نویسنده در متنش اعتراف می‌کند که این عزا و از دست دادن است که آدم‌های داستان را به هم نزدیک کرده است. به تعبیر دیگر رنجی که جنگ به همراه داشته است.

اگر سراغ داستانی می‌گردید که روایت زن‌های غم کشیده باشد، کتاب خوبی است. این کتاب تنها یک شخصیت واقعی دارد و آن «شهید غلامرضا رهبر» است و همین نزدیکی تمام ما به خرمشهر یا خونین شهر و جنگ؛ روایت کتاب را همراه با طعمی آشنا کرده است. طعمی که ما هم در خاطرات ملی به یاد می‌آوریم. اگرچه نقشه داستان در ذهن مخاطب به وضوح مشخص نیست و گاهی آدم فکر می‌کند که نویسنده نه برای مخاطب که برای خودش نوشته است.

عنوان: آهسته آهسته برایم بخوان/ پدیدآورنده: مریم منوچهری/ نشر: ثالث/ تعداد صفحات: ۱۵۸/ نوبت چاپ: دوم.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید