اگر شما از آن دسته آدمهایی هستید که دوست دارید فضای کلی داستان و حتی پایان داستان را بدانید با سرچ در دنیای مجازی قطعاً معرفیهای زیادی از این کتاب پیدا میکنید. البته سربسته بگویم که «اتاق» ماجرای یک مادر و فرزند است در یک اتاق دربسته. یک داستان مادرانه. اما اگر دوست دارید که مثل من خیلی بکر سراغ یک کتاب بروید اما باید از کیفیت کتاب مطمئن باشید، با خیال راحت این کتاب را دست بگیرید. چون «اتاق» یک کتاب خوشخوان است. با اینکه تعداد شخصیتهای کتاب کم هستند اما به هیچ عنوان فضای داستان کسلکننده نیست. عدهای «اتاق» را یک کتاب سرگرمکننده میدانند. اما به نظر من «اتاق» یک کتاب نمادگرایانه است که از حسن اتفاق سرگرمکننده هم هست.
هر آدمی یک خلوت برای خودش دارد و بعضی آدمها داخل یک حصار محبوساند. گاهی آدمها به حصارشان عادت میکنند و خارج از این حصار احساس عدم امنیت دارند. حتی اگر این حصار خودخواسته نباشد و کس دیگری آن حصار را کشیده باشد.
این روزها یک جمله کلیشهای را تقریباً از زبان همه یا اکثر آدمها میشنویم: «قضاوت نکنید». مخصوصاً در صفحات مجازی و در کامنت پستهای جنجالبرانگیز. برخی با ژست متفکرانهتری ادامه میدهند که: «قاضی فقط خداست». من به عنوان یک انسان کاملاً با اصل این جمله موافقم. اما معمولاً مردم این جمله را در جای نامناسب استفاده میکنند. جایی که همهچیز روشن و واضح است. مثلاً یک نفر آبروی خودش را به حراج گذاشته، یا یک نفر دقیقاً برعکس شعارهایش عمل کرده است، یا یک نفر که خیلی واضح دیگران را فریب میدهد و دهها مورد مشابه. اینجا دیگر پای قضاوت در میان نیست. بلکه اظهار تأسف و گاه خشم و انزجار است. برخی همین خشم و انزجار را به بقیه اخبار هم تعمیم میدهند. جایی اظهارنظر میکنند که نباید. متأسفانه مرز این دو باریک است و در این دنیای پرآشوبِ پر جنجالِ پر حاشیه قابل تشخیص نیست. گاهی همین اظهارنظرها یا به اصطلاح قضاوت کردنها باعث از هم پاشیدن یک زندگی یا نابود کردن یک روح و روان میشود. گاهی نباید به حصار آدمها دست زد.
قضاوت و ضربه خوردن از قضاوت هم یکی دیگر از درونمایههای این کتاب است. بدون اینکه شرایط واقعی یک انسان را درنظر بگیریم با سرزنش کردن، او را وارد یک بنبست میکنیم. بنبستی که گاه بیرون آمدن از آن غیرممکن میشود. آدمها بیشتر مواقع نیازی به کمک دیگران ندارند. آنها فقط احتیاج به همدردی دارند. گاه عزیزترینها و نزدیکترینها این همدردی را دریغ میکنند و حتی نمکی روی زخم میشوند.
بعد از خواندن این کتاب با یکی از دوستانم درباره این کتاب صحبت میکردم. گفتم نویسنده با چه مهارتی آهستهآهسته شخصیتها را معرفی میکند و علت حضورشان در صحنه را مشخص میکند. دوستم تعجب کرد و بعد گفت چون او از قبل ماجرای کتاب را میدانسته متوجه این نکته ظریف نشده بود.
تعلیق کتاب در ابتدا به این صورت است که «چرا اینگونه شد» و از یک جایی به بعد تبدیل میشود به اینکه «چه میشود». در اواخر کتاب احساس کردم کتاب در حال تبدیل شدن به روزمرگی است و با خودم گفتم احتمالاً با یک پایان آبکی مواجه خواهم بود. اما در صفحه پایان دیدم داستان دقیقاً جایی تمام شد که باید میشد. پایان داستان غافلگیرکننده نیست. اما پایانی هم نیست که برای مخاطب قابل حدس باشد.
عنوان: اتاق/ پدیدآور: اما دوناهو، مترجم: علی قانع/ انتشارات: آموت/ تعداد صفحات: 360/ نوبت چاپ: بیستم.
انتهای پیام/