روایتی درباره «رشت» مرکز توزیع زندگی

ماهی‌ها عاشق می‌شوند

12 دی 1400

بو، صدا و رنگ در هم می‌آمیزند. این چند کلمه تمام توصیف بازار رشت است، وقتی قبل از ظهر واردش می‌شوی و از هر طرف صدای آواز فروشنده‌ای می‌آید که مسجع و آهنگین به تبلیغ محصول روی سینی‌اش می‌پردازد. رنگ میوه‌ها، بوی ماهی‌ها، تصویر پنیر سیاهمزگی و نان برنجی، عطر رشته‌خشکار، همه و همه تجربه چند قدم راه رفتن توی بازار رشت را برایت می‌سازد.

من پیش از رفتن پدرم، هر بار که به رشت می‌آمدم، هر طور شده خودم را به بازار می‌رساندم تا چند قدم راه بروم و زندگی را نفس بکشم. تو گویی مرکز توزیع زندگی در جهان برای من همین کوچه‌های مملو از جمعیت با کف همیشه خیس بود.

همراه رشت می‌توان هزاران توضیح آورد. شهر باران‌های نقره‌ای، شهر اولین کتابخانه ملی، شهر اولین مدرسه دخترانه، شهر اولین تئاتر کلاسیک، شهر اولین داروخانه شبانه‌روزی، شهر اولین خانه سالمندان و معلولین، شهر اولین شعبه بانک ایرانی، شهر اولین (یا دومین؛ بین علما اختلاف است.) شهرداری نوین، شهر خلاق خوراک‌شناسی تحت نظر یونسکو و... . رشت همه این‌ها هست و این‌ها نیست.

در مورد وجه تسمیه رشت که در قرن هشتم هجری شهر شد، اقوال متفاوتی وجود دارد. برخی آن را «رِشت» می‌نامند که هم‌ریشه «باران» در ایران باستان بوده است. برخی آن را به «رِشتن» ابریشم نسبت می‌دهند که روزگاری یکی از مهمترین محصولات این شهر بوده است. (و وا اسفاه که امروز دیگر نشان چندانی از ابریشم و نوغانداری نمانده است.) برخی هم آن را به معنای «افتادگی در گودی» می‌شناسند. شهری که به خاطر موقعیت توپوگرافی، روزگاری گودی‌اش محل یک‌شنبه بازار محلی بود. آن را «رشتِ بازار» می‌نامیدند و به مرور بازار از انتهای آن افتاد.

اگرچه رشت امروز را سومین شهر بازدید شده توسط گردشگران در سال می‌دانند و این افتخاری بس بزرگ است اما از آن بکارت نوستالوژیکش برای رشتی جماعت دور شده. شهری که به خطر قرارگیری در مسیر دریایی اروپا و راه آهن پیربازار- انزلی- مسکو از دیرباز دروازه اروپا شناخته می‌شد و همواره همزیستی مسالمت‌آمیزی با دیگر اقوام داشته، حالا هر روز از المان‌های سنتی رشت قدیم خالی‌تر می‌شود. زهی این رسم روزگار است.

شهر شب‌زنده‌دار و شکم‌چران رشت را می‌توانید توی میدان شهرداری ببینید. بنایی عظیم و باشکوه که اگرچه برگرفته از معماری فرنگی است اما هم‌نشینی‌اش با عمارت‌های پست‌خانه و هتل ایران، وجهی باصلابت به میدان مرکزی رشت داده است. زمستان و تابستان ندارد، این میدان تا نیمه‌های شب میزبان انبوه رشتی‌هایی است که می‌آیند سری هوا بدهند و کنارش از گاری‌های چوبی، کبابی سفارش بدهند. از غروب‌گاهان، میدان شهرداری مملو از عطر گوشت کباب شده، می‌شود.

شهر و مردمش عاشق تنوع غذایی هستند. همین است که این شهر را شهر خلاق خوراک‌شناسی می‌دانند. ترکیب جادویی غذاهای خوشرنگ، مملو از گیاهان خوش‌عطر، طبق‌های الوان مخلفات غذاها، همه و همه جذابیتی یگانه به سفره رشتی می‌دهند.

فشرده‌ترین شهر ایران به لحاظ نسبت جمعیت به وسعت، همین است. خوشگذرانی که هرچه در می‌آورد همان روز می‌خورد. آلاگارسونی که لباس‌های جذاب به تن کرده و آبرومندانه چهره‌ی فقر را در خود مخفی نگه می‌دارد.

مردم شهر گرم و صمیمی‌اند و شوخ‌طبعی عنصر جدایی ناپذیرشان. از این شهر دانشمند و شاعر کم برنخاسته که هر کدام قله‌هایی در رشته کوه‌های علم و ادب ایران بوده‌اند. از پروفسور سمیعی و پروفسور رضا معروف گرفته تا ابتهاج و سرتیپ‌پور و همه آن‌ها که آوردن نام‌شان، طوماری بلند می‌طلبد.

همه این‌ها را گفتم اما برای من، رشت شهر پیاده‌روی است. تمام زمانیکه در این شهر زندگی کردم، خودرو نخریدم. شهر زیر پایم بود و همه جا را قدم می‌زدم. کوچه پس کوچه‌ها را می‌گشتم و چشم می‌دوختم به درهای دلبر چوبی. به ایوان‌های چوبی، به پنجره‌های چوبی، به کتیبه‌های بالای درها. غرق می‌شدم در عطر نمناک رشت قدیم. هنوز هم رشت برای من کوچه پس کوچه‌های قدیمی است نه ساختمان‌های سر به فلک کشیده.

رشت یک چیز دیگر هم دارد که از قدیم همانطور مانده و دست نخورده. دیوانگی جمعی برای یک تیم. پیر تا جوانی که دیوانه سپیدرودند. تیمی که مهم نیست لیگ برتری باشد، لیگ یکی باشد، لیگ دویی باشد؛ همواره دیوانگان پیراهن قرمز این تیم همراهش هستند و در شور ورزشگاه عضدی رشت زندگی می‌کنند. آن‌ها به درستی روی پرچم‌هایشان می‌نویسند: «سپیدرود بخشکد، ماهی‌ها می‌میرند.»

مواظب ماهی باشید و مواظب رشت. رشت را از رشت نگیرید.

 

پانوشت: تیتر مطلب، عنوان فیلمی ساخته علی رفیعی است.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید